۲
_ دختر تو عقل نداری؟ البرز که خواهانته .. خب ..دیگه چی میخوای یکم ناز و عشوه کن و بشو عروسش .. دختر اگه بشی عروسش میشی خانم این عمارت بعد فرخ لقا جرئت داره بهت حرف بگه ؟
+ من نمیخوام عروس البرز بشم
_چرا .. همه دخترای ابادی ارزوشونه..
+ من ارزوم نیست گلبهار من از البرز بدم میاد...
_ چرا چون احمقه؟
در اتاق باز شد و حرف تو دهنمون موند .مامان با عصبانیت اومد طرفم و نیشگونی انداخت به بازوم که جیغی کشیدم
_ذلیل بشی ببر صداتو هر بدبختی میکشم از بی عرضگی توعه ...
گلبهار پادرمیونی کرد
+ولش کن مامان بیا بریم...
مامان و با هزار زحمت از اتاق برد بیرون تا لحظه اخر دست بردار نبود و هی برمیگشت به طرفم و کلی حرف میگفت که بی عرضه ای و لیاقتت کلفتی تو مطبخه ...
نیم ساعت تو اتاق بودم و ناچار زدم بیرون.کارام مونده بود و اگه انجام نمیدادم حلیمه امونم نمیداد...
رفتم سمت مطبخ و مرغا رو برداشتم تا پوست بکنم .صدای پچ پچ از اطراف میومد و هر کسی زیر لب چیزی میگفت...
بهجت نگاهی بهم انداخت و گفت
_ دختر مگه مغز خر خوردی میخوای لگد بزنی به بخت خودت ...
مامان که انگار داغ دلش تازه شده بود گفت
+ شما بگین منکه بس گفتم زبونم مو دراورد
سکینه کلافه هووفی کشید
_ حالا اینم راضی بشه به نظرتون خان میاد نوکر عمارتشو بگیره برای پسرش .اصلا فرخ لقا میزاره گلاب و زنده زنده اتیش میزنه .یادتون نیست چه بلایی سرش اورد دفعه پیش؟!
به رد کبود شده رو دستام نگاه کردم .
درد ضربه های فرخ لقا بود به یادگار ..البرز اخر باغ گیرم اورده بود و حیلمه دیده بود گزارش دروغی داده بود که نبودی و ندیدی گلاب چجوری دل میبرده ..فرخ لقاهم منو خواست به اتاقش و .. از فکر اون روز دوباره کف دستام به گز گز افتاد ...
مامان دسته سبزی که دستش بود و پرت کرد طرف سکینه
_ لالمونی بگیری..اگه البرز خواهان خودتم میشد میگفتی نه!؟
سکینه ابرو توهم کشید و ساکت شد .منم تو سکوت مرغارو تمیز میکردم .امشب قرار بود الوند خان از شهر بیاد و خانم رفته بود به استقبالش ...
الوند خان مرغ و با پوست نمیخورد و باید تا عصر همه مرغا رو پوست میکردم ...
ناخنام سر شده بود و خدارو شکر میکردم که حداقل آبش داغه .تو این هوای سرد این بزرگ ترین لطف گل نسا بود که گذاشته بود برام اب جوش بیاد...
هر کسی حرفی میزد و نظری میداد و من داشتم حساب میکردم چند روز مونده به وسط ماه!؟
در مطبخ باز شد و قدسی اومد تو نفس نفس میزد و مشخص بود کل راه و دویده ..
_ بدبخت شدیم
گل نسا دستای خیسشو با پیراهنش خشک کرد و گفت
+چیشده قدسی؟!
_ الان خبر رسید ماه جانجان رسیده به اول ابادی...
#رمان_گلاب_2
#رمان
#کانال_رمان
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞