۳
_ الان خبر رسید ماه مانجان رسیده به اول ابادی...
با شنیدن اسمش هیاهویی افتاد تو مطبخ که نگو و نپرس!!!
ماه جانجان مادر ارباب بود .هر چند سال یکبار میومد و ۶ ماه از سال و میموند عمارت...
ترس نشست به دلم ...
گل نسا ضربه ای زد به گونه اش
_ ناهار نخورده با این حساب ...پاشین...پاشین بجنبین نشینین... چه بیخبر!
قدسی که نفسش اومده بود سر جاش گفت
+ چی بگم گل نسا بانو...الان خبر دار شدم ...
گل نسا سری تکون داد
_ گلبانو مرغا رو کباب بزنین هر چقدر شده کباب کنین تا شب فکری میکنیم...
به هر کسی کاری میگفت و همه ریخته بودن تو هم...
دستامو خشک کردم و رفتم کمک مامان...
فرخ لقا رو ایوون نشسته بود و داشت قلیون میکشید..حلیمه و ربابه هم کنارش بودن .خبرچیناش که حتی یک اتفاق کوچیک تو این عمارت از زیر دستشون رد نمیشد!
ناریه خاتون کنارش نشسته بود و قلیونی هم رو به روش بود..
مامان ضربه ای به پشتم زد
_حواست کجاست؟
+ خبر دارن ماه جانجان داره میاد؟!
_ به نظرت اگه خبر داشتن انقدر اسوده بودن؟
سری تکون دادم .
+ خبر دار میشن الان قدسی کل عمارت و پر میکنه تو سرت به کار خودت باشه...
امشب ضیافته گلاب!
اومد طرفم و صداشو برد پایین تر
_از فرصت استفاده کن امشب عمارت شلوغه و سگ صاحبشو پیدا نمیکنه .تا میتونی دلبری کن از البرز دختر حتی اگه ازش یک توله بیاری میدونی...
با صدای گل نسا مامان سریع حرفشو عوض کرد
_ بزارشون رو اتیش ...
مشغول کار شدم و زیر چشمی به گل نسا که مشکوک به مامان نگاه میکرد نگاه کردم ...
پسر اوردن از البرز؟ مثل کابووس بود...
البرز پسر دوم ارباب بود.بی عرضه و بی لیاقت
حیف این عمارت که قرار بود بعد ارباب برسه به البرز .دقیقا بر خلاف الوند پسر اولش .تکیه گاه خان الوند بود ...
پسر با عرضه و جنم دار ارباب .اسمش تو ۷ ابادی سر زبونا بود و اسمش که میاوردن مردم از ترس خودشونو خیس میکردن
میگفتن تو شهر برای خودش برو بیایی داره اما با این حال ارباب و تنها نمیذاشت و مرتب بهش سرمیزد .
حرف افتاده بود که چون الوند میره شهر و نمیاد ابادی عمارت بعد ارباب میرسه به البرز!
مامانم حریص تر شده بود که من و زن البرز کنه و بشم خانم این عمارت و مامانم از کار معاف بشه .فکر میکرد اگه از البرز بچه بیارم خصوصا پسر الان جای اونم کنار فرخ لقا و ناریه بود!
ناریه زن دوم خان بود .الگوی مامان تو زندگیش...
خودشو به خان نزدیک کرده بود و ص*غه اش شده بود و ازش بچه اورده بود، بچه اولش پسر بود و بعد اون خان عقدش کرد، اما بچه اش تو ۶ ماهگی به طرز مشکوکی مرد و بعد اون فقط دوتا دختر اورد!!..
#رمان_گلاب_3
#رمان
#کانال_رمان
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞