*به نام خدا*
#گلاب
#پارت_اول
دوباره صدای داد و بیداد فرخ لقا کل عمارت رو برداشته بود .
مامان دست به کمر بالای سرم وایستاده بود و نچ نچی زیر لب کرد
_ حیف این که زن خان شده!
گلبهار اروم گفت
+ مامان هیس ..میشنون
مامان چشم غره ای بهش رفت
_کی میخواد بشنوه؟
گلبهار اروم گفت
+ حلیمه رو ببین زل زده بهت ...
مامان سکوت کرد و نگاهم دوباره رفت سمت ایوون .
فرخ لقا صداشو انداخته بود رو سرش ..انگاری واقعا ابرو حالیش نبود
_ پسره خیره سر دارم باتو حرف میزنم البرز ...
+ رو مخ من نرو مادر ..بی بی تو یک چیزی بهش بگو
فرخ لقا بلند تر داد زد
_ خودت دانی و خان.از من دیگه گذشت پسر امشب خان میاد خودت جواب پدرتو بده .
فرخ لقا رفت تو اتاق شو در و به هم کوبید.
البرزخان عصبی از پله های عمارت اومد پایین مستقیم داشت میومد طرف من
ترسیده یک قدم رفتم عقب که خوردم به مامان .از پشت سر هولم داد جلو و زیر لب گفت
_ گمشو برو جلو
البرز با عصبانیت میومد طرفم رو به روم وایستاد
صدای پچ پچا خوابید سرمو انداختم پایین
صدای فریاد البرز رعشه انداخت تو تنم.دستام و مشت کرده بودم و با سر پایین رو به روش وایستاده بودم .
_ من و ببین گلاب ..سرتو بگیر بالا
مامان از پشت سر نیشگونی از بازوم گرفت سرمو بردم بالا و تو چشماش نگاه کردم .
+ هر کی میخواد هر چی بگه ..من ارباب زاده ام .. من پسر خانم من میگم باید چی بشه .. من تو رو عقدت میکنم گلاب تو رو میخوام ..
در اتاق فرخ لقا دوباره با شتاب باز شد
فرخ لقا از رو ایوون بلند داد زد
_ گلبانو .. دخترتو جمع کن از تو عمارت صدبار بهت نگفتم بندازش تو اتاقتون.
مامان رفت نزدیک ایوون و سرشو گرفت بالا
+خانم جانم کار داشتیم خب .. غروبی اقا الوند و ارباب میرسن ..کارا انجام نشه ..
فرخ لقا پرید تو حرف مامان و دوباره داد زد
_ صداتو ببر .من تو و دختراتو از این عمارت نندازم بیرون فرخ لقا نیستم ..
نگاهم رفتم سمت ناریه خاتون که رو ایوون سمت راست وایستاده بود و با پوزخند به فرخ لقا نگاه میکرد .
البرز اروم گفت
+ من تورو میخوام گلاب .نمیزارم شوهرت بدن به یکی مثله بهادر بی عقل.
رفت سمت در خروجی عمارت
گل نسا اومد طرفم و زیر گوشم گفت
_ بیا برو تو اتاق دختر جان نمیبینی خاتون باز سر و صدا راه انداخته
چشمی گفتم و راهمو کج کردم به طرف اتاقمون .
گلبهارم پشت سرم اومد .گوشه اتاق نشستم و کز کردم
گلبهار اومد تو و در و بست
_ گلاب خیلی احمقی ..
+ چیکار کردم مگه؟
_ دختر تو عقل نداری؟ البرز که خواهانته .. خب ..دیگه چی میخوای یکم ناز و عشوه بیا و بشو عروسش ...
#رمان_گلاب_1
#رمان
#کانال_رمان
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞