#372
_آی ترسیدم! چته تو؟؟
_کجایی؟ هپروتی؟ سوال پرسیدما!
_توفکربودم خب می بینی توفکرم مرض داری منو میترسونی؟
خندید و با همون خنده گفت:
_خداییش با این حجم از شجاعتت (منظورش ترسو بودنم بود) قصد داری شوهرم بکنی؟
_هرهرهر! چه ربطی به شوهر داشت؟
_ربط داره دیگه! فردا پس فردا شوهرت سرکاره وشب برمیگرده، چطوری میخوای توی اون تایم تنها بمونی؟
_نه که تموم این مدت تو پیشم بودی و سرکارهم نمیرفتی!
ازجام بلند شدم و همزمان ادامه دادم؛
_میخوام چایی بخورم، میخوری واست بیارم؟
_نه یه کم خوراکی بیار بشینیم فیلم بینیم!
بی اراده به طرفش برگشتم و گفتم؛
_من فیلم ترسناک نمی بینم بخوای بذاری هم من نمیذارم، از الان گفته باشم!
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
_حالت خوبه؟ من کی گفتم ترسناک؟ میگم توباغ نیستی!! خنگول فیلم خارجی گرفتم باهم ببینیم!
#رمان_زیبای_گلاویژ
#کانال_رمان
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞