eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.1هزار دنبال‌کننده
314 عکس
239 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد و تلفنش رو جواب داد: _بله؟ .... _سلام بهارخانوم، نه خواهش میکنم، بیدار بودیم! ............. _چطور؟ اتفاقی افتاده؟ رضا حالش خوبه؟ با این حرف عماد چشم هام گرد و قلبم میخواست خودشو از تو سینه ام بیاره بیرون! با اشاره دست و لب خونی همش می پرسیدم که چی شده! _آهان خب خداروشکر. فکرکردم خدایی نکرده مشکلی پیش اومده! چشم الان داخل فایل هارو نگاه میکنم و کد پستی رو واستون ارسال میکنم! همزمان دست منو که یخ زده بود گرفت و بوسه ی آرومی بهش زد و آروم لب زد: _چیزی نیست نگران نباش! نمیدونم بهار چی گفت که عماد خندید وگفت: _نه بابا خواهش میکنم، اتفاقا گلاویژ هم دیشب بیتابی میکرد.. بیدار شد میگم حتما تماس بگیره! بابهار خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد... _چی گفت؟ چی شده؟ کشیدم توی بغلش و با آرامش گفت: _توچرا اینقدر استرس داری و نگرانی آخه خانومم؟ این خواهرتوهم یه تخته اش کمه ها! اول صبحی زنگ زده دنبال آدرس کد پستی و شماره ملی رضا میگرده! _نمیدونم.. گفت میخواد سوپرایزش کنه.. تک خنده ای کردو ادامه داد: _حتما از تنها بودن استفاده کرده و واسه امشب یه برنامه توپ و رمانتیک چیده! یه کم خواهرت یاد بگیر... _اونا رسما وشرعا زن وشوهرن عمادخان.. توهم یه ذره از داداشت یاد بگیر! با این حرفم خندید و باشیطونی گفت: _همش غیرمستقیم داری میگی بیا منو بگیرا.. حواست هست؟ @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞