#434
_واسه چی زشت باشه؟ توحالت خوبه گلاویژ؟ چرا همش نسبت به همه چیز بد بینی و منفی هارو جذب میکنی؟
_خب آخه ما کورد ها رسم نداریم دختر و پسر قبل از ازدواج پیش هم بخوابن و اگه عزیزجون هم همون نظر رو داشته باشه چی؟
نشست روی تخت و من هم کنار خودش نشوند وگفت:
_این ها واسه قدیم بوده و همه ی ایرانی ها این رسم رو دارن!
تو آسانسور راجع به افکار عزیزهم واست توضیح دادم، پس واسه چی بازم معذب شدی؟
_چون هیچ جوره نمیخوام ازدستت بدم حتی با کوچیک ترین رفتار اشتباه که باعث بشه یک صدم درصد به رابطمون لطمه بزنه!
روی تخت دراز کشید و منم کشید توی بغلش و گفت:
_بگیر بخواب و فکرهای الکی هم نکن... حتی اگه آسمون به زمین بیاد و دنیا به هم بریزه تو مال خودمی و به کسی هم نمیدمت!
بریز دور این فکرهارو... بغل حاجیتو بچسب و آرامش بگیر، حالشو ببر!
خندیدم و زیرلب گفتم:
_ازخود متشکر!
کنار گردنم رو بوسه زد و گفت:
_شنیدم چی گفتی.. همینه که هست..
_عاشقتم خب!
#رمان_زیبای_گلاویژ
#کانال_رمان
#رمان_کده
@roman_kadeh
💞