eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.6هزار دنبال‌کننده
314 عکس
238 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
دستش رو به نشونه ی احترام روی سینه اش گذاشت و گفت: _چاکرشماخواهر.. انجام وظیفه میکنم.. روبه بهار کرد وادامه داد؛ _خانومم من واسه شما آژانس میگیرم ازهمینجا ازتون جدامیشم قرار مهم کاری دارم خودتون برگردید خونه وبدون مشورط بامن هیچ کاری نمیکنید باشه؟ _باشه عزیزم توبرو ما خودمون میریم! رضا واسمون ماشین گرفت و مارو راهی خونه کرد وخودشم رفت... سرمو روی شونه ی بهار گذاشتم و گفتم: _رضا از جزییات عکس ها خبرداره؟ _آره.. عماد عکس هارو نشونش داده! _عکس ها؟ اما عکس ها که پیش منه! عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت: _ساده ای.. فکرمیکنی عماد موزمار ازاون عکس ها کپی نمیگیره؟ دستمو به صورتم کشیدم و نالیدم؛ _وای آبروم رفت.. الان باخودش فکرمیکنه همه ی اون عکس ها واقعیت داره... اونم مثل عماد فکرمیکنه من.... میون حرفم پرید وگفت؛ _رضا مثل عماد نیست.. قبل ازاینکه من به زبون بیام خو‌دش گفت واقعی نیستن... حتی بخاطر تو باعماد دعواش شده و کاربه جاهای باریکی ر‌سیده انگار... _یعنی چی؟ چطور؟ _نمیدونم اما دیشب رضا خیلی ازدست عماد عصبی بود و از جدا شدن کارشون حرف میزد @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞