#قسمت_چهلوهشتم/بخش دوم
#باغ_بی_برگی
#الهه_رحیم_پور
هادے.گفت.. پیش از اینڪہ میثاق با تو آشنا بشہ ... دلش گیر دخترِ خالہ مرضیہ اش بودہ... اما وقتے باخبر میشہ دوست صمیمیش پاگیرِ ثمر شدہ بخاطر اون لب باز نمیڪنہ ... بعدشم قسم میخورہ ڪہ ازدواج نڪنہ تا مدیون دل دختر دیگہ اے نباشہ ...و از دخترِخالہ مرضے فاصلہ میگیرہ تا ... تا دریچہ ے دلشو بہ گناہ باز نڪنہ ...
چشمهایم قفل صورت عمو شدہ بود... نفسم بہ سختے بیرون مے آمد... گویے یڪ پارچ آب یخ را روے سرم ریختہ باشند... بے حرڪت شدہ بودم... نہ دستانم تڪان میخورد نہ لبهایم...
Sapp.ir/roman_mazhabi
نمیدانستم ...نمیدانستم و نمیتوانستم هضم ڪنم ...
حرفهاے عمو حمید مثل چرخ وفلڪ دور سرم میچرخید ...صداهاے اطراف برایم نامفهوم شدہ بود... این حرفها ناباورانہ ترین جملاتے بود ڪہ میشد شنید...
یعنے درست ۲ سال ونیم پیش ڪہ هادے میثاق را بعد از سالها رفاقت با خانوادہ اش آشنا ڪرد و این آشنایے و دیدار در خانہ خالہ مهین ؛مسبب ازدواج ما شد ... هادے بے آنڪہ بخواهد قلبش را زیرپا لہ ڪرد... باورم نمیشد ..
میان همهمہ ے این فڪر ها و حرفها ..یڪدفعہ جملهے آن شبِ هادے مثل پتڪ روے سرم فرود آمد...همان شبے ڪہ یڪدفعہ با او برخوردڪردم و نزدیڪ بود سینے چاے از دستش بیوفتد ... آن شب ڪہ با لحنے عجیب رو بہ من گفت:
"بلہ...شما بازهم ندیدید منو...."
✍🏻نویسنده: الهہ رحیم پور
شعر: علیرضا آذر
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
•|{🚶🏻♂}|•
-
-
اگہمامانتونیاباباتونمیگہپاشوفلانکاروکن
همونثانیہبگوچشم ..
بدونچونوچرا ..
حتۍاگہمشغولکاردیگہایهستی!!
نگوباشہبعدا ..
#ارزششوازدستنده🚶🏻♂
#تباهنباشیم!!
👀⃟🔥¦⇢ #بدون_تعآرفـ••
👀⃟🔥¦⇢ #انتقآد_پذیر_باشیمـ••
👀⃟🔥
『 🌿 』
.
•
استادپناهیان :
تجربہبهمیاددادهکہ...
برایاینکهطلبِشهادتکنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنی!
راحتباش..
نگرانِهیچینباش؛
فقطمواظباینباشکھ
شیطونبهتنگهتولیاقتِشھادتنداری!((:✌️🏻
- #شهیدانہ🌱
.
•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر#بسیجے واقعےهستے…؛
''اللهمارزقناشهادت''رابہقلبت
بچسبان...
نہپشتموبایل…!!
.
#بۍادعاباشیم..
#جنگ_نرم 📲
🌸#شهیدجهادمغنیه:
💛"مــا فرزندان مکتبی هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگی کنیم ،
ما امنیت را از دشمن التماس و گدایی نمیکنیم؛
ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندی نذر شده و بر آزادگی ایستاده است، باز پس میگیریـم.
🌿ما یاد گرفتیم که اگر سِلاحت را در جنگ خونین بیرون نیاوری ، بردهای خواهی شد در بازار برده فروشان که رحم و مروتی دیگر در آنجا نیست."
°.』
🌸#شهیدجهادمغنیه:
💛"مــا فرزندان مکتبی هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگی کنیم ،
ما امنیت را از دشمن التماس و گدایی نمیکنیم؛
ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندی نذر شده و بر آزادگی ایستاده است، باز پس میگیریـم.
🌿ما یاد گرفتیم که اگر سِلاحت را در جنگ خونین بیرون نیاوری ، بردهای خواهی شد در بازار برده فروشان که رحم و مروتی دیگر در آنجا نیست."
°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🎥 با این کار ۹۵٪ گناهان شما کاهش میابد
👤 استاد رائفی پور
🍃🌸🍃
خدایا مرا به خاطر گناهانی ڪه در
طــول روز بــا هزاران قدرت عقل
تــوجیهشان میڪنم ببــخش!!!
#شــهید_مصطفی_چــــمران🌷
#قسمت_چهلونهم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
حالم حسابے بهم ریختہ بود...باخودم فڪر میڪردم اگر یڪ درصد ؛ حتے یڪ درصد ..میثاق یا سوگند خبردار شوند ...چہ فاجعہ اے بہ پا میشود ...مگر ڪسے میتواند دیگر این روابطِ زخمے را مداوا ڪند؟
همہ این ترس ها و نگرانے ها بہ ڪنار ...چقدر قلبم براے هادے فشردہ شدہ بود... چطور اینهمہ سال من حتے لحظہ اے بویے از این علاقہ نبردم...چطور هادے توانست از این میدان این چنین خودش را ڪنار بڪشد طورے ڪہ گویے هرگز در آن نبودہ ...
حسابے در خودم غرق بودم ڪہ با صداے زنگ در بہ خودم آمدم...
خالہ مهین را دیدم ڪہ چادرش را سر ڪرد و بہ سمت در حیاط رفت ...
من بدون پلڪ زدن نگاهم را بہ زمین دوختہ بودم و حالم را نمیفهمیدم ...
ڪم ڪم صداے پچ پچ از سمت حیاط بہ گوشم رسید ... عمو حمید از جایش بلند شد و با قدمهاے آرام بہ سمت حیاط رفت...
بہ سختے از جایم بلند شدم ..بہ سمت پنجرہ اے ڪہ روبہ حیاط بود رفتم و ڪمے پردہ را ڪنار زدم...
با دیدن صحنہ ے روبہ رویم در جایم خشڪم زد...
هادے وسط حیاط ایستادہ بود و با صورتے درهم و رگهاے متورم درحال بحث باخالہ مهین بود... چند لحظہ بعد عمو هم بہ جمعشان اضافہ شد...
درست نمیشنیدم چہ میگفتند ولے علے الظاهر خالہ ؛ بہ هادے شرح ماوقع را گفتہ بود و اورا بهمریختہ بود.
نمیدانستم چطور باید با او رو در رو شوم ... حس میڪردم این رازِ افشا شدہ بارے است روے قلب و ذهنم ... ڪہ اگر بہ غیر از ما ۴ نفر ڪسے مطلع شود ...خدا عالم است چہ اتفاقے میافتد...
Sapp.ir/roman_mazhabi
خم شدم و ڪیفم را برداشتم ...میخواستم هرچہ زودتر فضا را ترڪ ڪنم ...
داشتم بہ سمت در میرفتم ڪہ خالہ مهین و عمو حمید واردخانہ شدند... شرمندہ نگاهم ڪردند و سڪوت ڪردند... خالہ با نگاهش بہ من فهماند ڪہ هادے در حیاط منتظرم است ... سرم را پایین انداختم و با قدمهایے سست ڪفشهایم را پوشیدم و بہ سمت حیاط رفتم ...
هادے ...گوشهے حیاط روے یڪ تخت چوبے نشستہ بودو سرش را پایین انداختہ بود...آستین هاے پیرهنش را ڪمے تا ڪردہ بود و دستانش را مشت ...
معلوم بود حسابے پریشان و دلخور است...
لنگان لنگان ..جلو رفتم ... گلویے صاف ڪردم و با صدایے ڪہ گویے از قعرچاہ مے آمد گفتم:
- سلام ...
هادے طورے ڪہ گویے یڪہ خوردہ باشد با هول و ولا سرش را بلند ڪرد... نیم نگاهے بہ صورتم انداخت و جواب سلامم را داد...
با فاصلہ ، گوشہ ے تخت چوبے نشستم و منتظر شدم تا هادے صحبتش را شروع ڪند ....
✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور
اینستاگرام:e.laher_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
ســـــ🌸ــــلام
دوشنبه خرداد ماهتون بخیر🌸
روزتـون پـر از بـرکت
دلاتون بی کینه و غم
تنتون سـالم و روزتـون قشنگــــــ🌸
#روزتون_بخیر 🌸🍃🌸
✈️ روزی ۴۰ تا پرواز میره ترکیه!
❓ولی نیمه شعبان رو تعطیل میکنن و مراسمات مذهبی رمضان هم ممنوع
🔺البته طبیعیه چون رای دولت از همین قشری که میره ترکیه تامین میشه مگه دیوانهس مراسمات مذهبی رو مجاز اعلام کنه تا مردم واسه نابودیش دعا کنن؟
#امام_زمان
#انتخابات