#حرف_حسـاب⚖
#بدون_تعارف✋🏻❌
اذانگوشیشفعالهولیهمیشه
خاموششمیکنه
وبهادامهکارشیاخوابشمیرسه
غیرفعالشکناذیتنشی؟!
#آسیدعلےعشقمونھ🍃
#قسمت_شصتوچهارم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
صداے پرستار باعث شد تا چشمهایم را باز ڪنم ... نور خورشید از پنجرهے ڪنار تخت بہ چشمهایم برخورد ڪرد...
پرستار نگاهے بہ صورتم انداخت و با لبخندے مهربانانہ پرسید:
-سلاام خانمم... خوبے ؟ دردت ڪمتر شدہ؟
بہ سختے ڪمے لبهایم را از هم باز ڪردم و گفتم:
- بهترم ... مامانم ڪجاست؟
- بیرون روے صندلے ها نشستن... میگم بیان پیشتون...
-ممنون... ببخشید ..یہ سوال .
-جانم؟
-امم..همسرم از دیروز تا الان... نیومدہ اینجا؟
این را ڪہ گفتم ، پرستار ڪمے مڪث ڪرد و سرش را پایین انداخت.... لحظہ اے بعد با تعلل گفت:
-چرا... اتفاقا میخواستن بیان دیدنتون... دڪتر گفتن الان براے شما تنش درست نشہ بهترہ... با چندتا مامور اومدہ بودن.
-بهش گفتین؟
- چیو عزیزم؟
- بَ....بچمو...
-آرہ...
-خیلے وقتہ رفتہ ؟
- بلہ.. متاسفم عزیزم... الان میگم مادرتون بیان. ڪارے داشتے صدام ڪن.
Sapp.ir/roman_mazhabi
این را گفت و بہ سمت در؛ رو برگرداند و از اتاق خارج شد. فهمیدم ڪہ میثاق حقیقت را پیش پلیس هم اعتراف ڪردہ ....هنوز برایم قابل باور نبود... بزرگترین معما این بود ڪہ چہ ڪسے راز هادے را بجز من میدانستہ و بہ میثاق گفتہ ... ڪسیڪہ بخواهد از این آب گل آلود ماهے بگیرد و زهرش را بریزد...
حالا من ماندہ بودم و بچہ اے ڪہ نیامدہ رفت... حقیقتے ڪہ مثل زهر تلخ بود و میثاق و یڪ اتهام بزرگ بہ اسمِ ؛قتل ...
نویسنده:الهہ رحیم پور
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
#حرف_حسـاب⚖
#بدون_تعارف✋🏻❌
اذانگوشیشفعالهولیهمیشه
خاموششمیکنه
وبهادامهکارشیاخوابشمیرسه
غیرفعالشکناذیتنشی؟!
#آسیدعلےعشقمونھ🍃
✨آرزو میکنم از همین حالا
🎉از زمین و زمان برایتان
✨خوشبختی ببارد
🎉و نیروی عظیم عشق
✨همراهتان باشد
🎉تا همهٔ کارها به بهترین شکل
✨پیش برود
🎉شبتون پر از لبخند و مهربانی
#شـب_خـوش
-------------------
#قسمت_شصتوپنجم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
{ جان بے جمالِ جانان ، میلِ جهان ندارد ...}
گرماے هوا ڪلافہ ام میڪند و از راہ رفتن در خیابان هاے بے انتهاے تهران خستہ میشوم ...
باید از آن روزهاے نحس دل ڪند... باید از تلخے ها گذشت و جهان را رنگ تازہ اے زد ...اما حیف ڪہ در دنیاے ما قانون پایستگے غم حاڪم است...
دردها تمامنمیشوند... گذشتہ دفن نمیشود و مثل سایہ اے شوم هرڪجا باشے درست در ڪنارت سر درمے آورد... همیشہ ریسمانے محڪم ما را بہ گذشتهمان متصل میڪند... درست مثل حال و روزِ من...
صداے موبایلم باعث میشود تا ڪمے از دنیاے خودم بیرون بیایم... گوشے را از ڪیفم بیرون میڪشم و نام تماس گیرندہ را ڪہ میبینم دوبارہ هول و ولا در دلم بساط پهن میڪند...
"وڪیل نوریان"
انگشتم را روے صفحہ میڪشم و پاسخ میدهم:
-بلہ...
-سلام خانم شڪیب .. نوریان هستم .
-سلام آقاے نوریان... اتفاقے افتادہ ؟
- نہ ... نگران نشید.. فقط میخواستم ببینمتون ...یہ صحبتایے باقے موندہ .
- باشہ من بیرونم اتفاقا ...بیام دفترتون؟
-ممنون میشم تشریف بیارید. منتظرتونم.
- چشم. تا نیم ساعت دیگہ اونجام.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
از تاڪسے پیادہ میشوم و بہ ساختمان بلندے ڪہ پیش رویم قرار دارد چشم میدوزم...
ڪنار در ورودے تابلوهایے نصب شدہ با عناوین مختلف ڪہ یڪے از آنها متعلق بہ وڪیل میثاق است.
" مهرداد نوریان ، وڪیل پایہ یڪ دادگستری"
وارد ساختمان میشوم و بہ سمت آسانسور میروم . طبقہ ۸ ام را انتخاب میڪنم و چند لحظہ بعد آسانسور در طبقہ ۸ام میایستد.
وارد دفترنوریان میشوم ... دفترے نسبتا بزرگ با چیدمانے مدرن و سادہ...
منشے تا مرا میبیند از جاے خود بلند میشود و با لبخندے میپرسد:
- سلام ... خوش اومدید ... خانمِ ثمرہ شڪیب؟
-سلام .. ممنون. بلہ خودم هستم ... آقاے نوریان تماس گرفتن با بندہ ڪار داشتن.
- بلہ ... بفرمایید ... ایشون داخل اتاق هستن.
Sapp.ir/roman_mazhabi
منشے این را میگوید و با دست بہ سمت اتاق روبہ رویے اش اشارہ میڪند ...
چند قدمے جلوتر میروم و در میزنم ...صداے نوریان را میشنوم ڪہ "بفرمایید"ے میگوید و من هم در را باز میڪنم و وارد اتاق میشوم.
نوریان ؛ مردے حدودا ۴۲_۳ سالہ با اندامے درشت و چهرہ اے بسیار جذاب بود ... وڪیلے خبرہ و انسانے محترم و متشخص...
برایم از جایش بلند میشود و تعارف میڪند تا روے یڪے از مبل ها بنشینم... خودش هم ازپشت میزش بہ سمت مبل روبہ رویے ام مے آید و مینشیند.
بعد از سلام و احوالپرسے مستقیما میرود سر اصل مطلب و میگوید:
- خانم شڪیب... الان حدود ۶ ماهہ ڪہ از اعتراف آقاے میثاق نعیمے نسبت بہ قتل آقاے عطریان میگذرہ ... با توجہ بہ اینڪہ روند بررسے پروندہ ے آقاے عطریان حدودا ۴ سال طول ڪشیدہ و طے این مدت شخص ثالثے ڪہ از قضا بیگناہ بودہ و با تطمیع توسط همسر شما ، خودش رو قاتل معرفے میڪنہ ..الان دیگہ پروندہ بہ جاے حساسے رسیدہ... حقایق برملا شدہ و ... احتمالا بہ زودے دادگاہ آخر تشڪیل میشہ... و خودتون میدونید اگر ... اولیاے دم آقاے عطریان ، یعنے خانم مهین انصارے و آقاے حمیدعطریان از قصاص صرف نظر نڪنن ... متاسفانہ حڪم اجرا میشہ ... الان من از شما میخوام ڪہ هررآنچہ بہ من نگفتید یا بدون جزئیات گفتید رو بیان ڪنید تا من بتونم دفاعیہ آخر رو تنظیم ڪنم....
نویسنده:الهہ رحیم پور
شعر:حافظ
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🌼'!』
وقتیدلشمیشکنه
میگه دنیاگرده میرسیمبهم!
اماوقتیسرناموسمردمکلاهمیزاره
وباهاشوندوستمیشه
دیگهدنیاگردنیست :|
عجب!
وروزیهمهبابتاعمالمان
بایدپاسخگوباشیم..
°.』
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
.
آزاد .. !
آزاد از مائیم و من فانۍ در اللهایم :)✌️🏿
.
#چریکـےهاۍسیدعلـے🌿˘˘
#عڪاسۍِخودمونهـ📸˘˘
#استورے😎˘˘
#قسمت_شصتوششم
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
با حرفهاے نوریان ...گویے دوبارہ وجودم آوار شد ... آدمیزاد خصلتش این است ؛ چیزهاے تلخے ڪہ خودش میداند را هم دوست ندارد از زبان ڪسے ، آنهم اینطور قاطع و محڪم ،بشنود... انگار دوست دارد همیشہ از حقایق فرار ڪند... اما حقیقت گم نمیشود... بالاخرہ در یڪ گوشہ اے از دنیا خفتت را میچسبد و قُوَت جانت را میستاند...
نوریان .. بہ صورتم چشم دوختہ بود و منتظر بود تا چیزهایے را ڪہ خواستہ بیان ڪنم... باید ماجرایے ڪہ عماد بہ تازگے برایم روشن ڪردہ بود را بہ او میگفتم... از نظر خودم شاید تغییرے در آیندهے میثاق ایجاد نمیڪرد ولے براے نوریان ؛ جزئیات حتے بہ قدر یڪ عطسه هم حائز اهمیت بود...
حالا وقت آن بود ڪہ پردہ از ڪینهے مهرناز ...یا بهتر است بگویم مینو ...برداشتہ شود ...
ڪینہ اے ڪہ توانست خانوادہ اے را بہ ورطہ نابودے بڪشاند.
Sapp.ir/roman_mazhabi
ڪمے روے مبل جابہ جا شدم ... دستے بہ روسرے ام ڪشیدم و نگاهم را بہ نوریان دوختم ... با ڪمے مڪث دهان باز ڪردم و گفتم:
- شما مثل یہ خطیبِ درجہ یڪ همہ چیز و تو شڪیل ترین ڪلمات چیدین و تحویلم دادین ...
اما براے من تڪ تڪ ڪلمات شما ... تڪ تڪ آدمهایے ڪہ اسم بردین... یہ خاطرہ ان... یہ زندگے ان .. میثاق.. هادے... خالہ مهین... عموحمیدمهربونم ...
قصاص.. اعدام ... قتل ... اینها براے بقیہ شاید فقط یہ ڪلمہ باشن با بار معنایے منفے ...ولے براے من هر ڪدومشون یہ بار مُردن و زندہ شدنہ...
من از تموم ماجراهایے ڪہ گذشت براے شما گفتم ... حالا فقط یہ مطلب موندہ ڪہ اونم خودم اخیرا خبردار شدم .
نمیدونم چقدر میتونہ ڪمڪ ڪنندہ باشہ ولے مطمئنا تونستہ رو میثاق اثر منفے شو بذارہ ڪہ اونو ڪشوندہ تا قتل صمیمے ترین رفیقش...
مهرناز زرین؛ ڪسیڪہ من فڪر میڪردم اومد و مدتے بہ شوهرم نزدیڪ شد ولے بہ هدفش نرسید و رفت ... از اساس یہ آدمِ دیگہ بود.
"مینو نعیمے " ... خواهر میثاق ... خواهرے ڪہ سالها قبل بہ میثاق گفتہ بودن مُردہ ... ولے اون زندہ و سلامت سالها نقشهے بہ خاڪ نشوندن میثاق و میڪشیدہ...
مینو ، ۶ ماہ پیش ، خواهرمن و عماد شریفے رو بہ یہ ڪافہ دعوت میڪنہ ... بعد ۵ سال غیب شدن... خودشو بہ اونا معرفے میڪنہ و در نهایتم میگہ قاتل هادے ، میثاقہ نہ اون پسرِ نویسندہ ؛ سینا نجفے؛
قصهے مینو متعلقہ بہ سالهاے دهہ ۶۰ ... یعنے درست ۳۰ و اندے سال پیش ...
نویسنده:الهہ رحیم پور
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
••📞
#بدون_تعارف
سوال اینہ:
ما "ولایت فقیـہ" رو قبول داریم
یا "ولیفقیـہ" رو دوسـت داریـم؟
ولی اگہ اولی بود وضع بهتـر نبود؟!
•••[☘️]
#شهید_علی_خلیلی:
تنها راه رسیدن به سعادت
فقط بندگے خداست✨♥️
#شهیدانه 🕊🌸