eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
1_15582252.mp3
2.22M
توصیه‌های‌پدرانه‌به‌جوانان.. [حضرت‌رهبری...]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•زپاافتادم‌تو‌دستم‌بگیر أَجِرْنــامِنَ‌النَّارِیَامُجیِــرُ• 📻 🌻
با سلام✨ از امروز رمان رز سرد رو در کانال قرار میدیم، روزانه 3 قسمت در کانال قرار میگیره🌈 ⭕کپی از رمان چه برای کانال در سروش چه پیام‌رسان‌های دیگه تنها با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کامل کانال رمان مذهبی (Sapp.ir/roman_mazhabi) مجاز است و در غیر این صورت حرام می‌باشد⭕ دوستانتون رو به کانال دعوت کنید تا این رمان زیبا رو از دست ندن🙂👇 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ممنون از همراهیتون🦋 کانال ما در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1222508549C83b9156ee1
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚⇦♡♡⇨ 💕 💠 گلبرگ👈اول مادر دوباره نگاهے بہ غذا‌هاے روے میز انداخت و گفت: نڪنہ خوششون نیاد؟! پدر ڪہ از این وسواس بیش از حد همسرش به ستوه آمده بود ،دستی بہ موهاے جوگندمے‌اش ڪشید و گفت: خانم اگہ بہ منہ ڪہ میگم خوششون میاد. مادر با تردید گفت: ولے آخہ.... پدر حرفش را برید و گفت: آخہ نداره ڪہ خانمم.حالا هم برو آماده شو ڪہ دیره،الان مهمونا میان. و با گفتن این حرف همسرش را از آشپزخانہ بیرون راند و خودش هم بہ تلویزیون پناه برد. تمام این گفت و گو‌ها در مقابل چشم دختر کوچکترشان *اسراء*ڪہ حال سال دوم دانشکده ے مهندسے را بہ پایان رسانیده بود و سومین پاییز دانشکده را تجربه میکرد رخ داد. همہ رفتند و اسراء با یڪ عالم سوال بے جواب در آشپزخانہ تنها ماند.آخرین بار ڪہ عمویش را دیده بود،درست ۱۵ سال پیش بود.آن هم وقتی ڪہ فقط ۵ سال داشت.تا آنجا ڪہ یادش مے آمد عمو مرد جوان و جذابے بود ڪہ یڪ پسر و دو دختر دوقلو داشت. حتے اسم آنها را بہ درستے نمے دانست.با صداے دلنشین محسن برادرش ڪہ سہ سال از او بزرگتر بود بہ خود آمد: اسراء خانم ؛خوب با خودت خلوت کردے ها،دیگہ ما رو تحویل نمےگیرے؟! Sapp.ir/roman_mazhabi اسراء روی پاشنہ‌ے پا بہ سمت درب آشپزخانہ چرخید و در‌حالیڪہ لبخند همیشگے را روی لبان صورتے و دخترانہ اش مینشاند گفت: محسن... ناگهان حرفش توسط برادر ڪلافہ بریده شد: _اسراء خواهشا شروع نڪن.الان خودشون میان جواب همہ‌ی سوالات رو میگیری. اسراء تا خواست لب باز ڪند زنگ در فرصت صحبت را از او گرفت و محسن از زیر پاسخ دادن بہ سوالات متعدد خواهر ڪوچڪ تر شانہ خالے ڪرد. اسراء در حالی ڪہ چادرش را مرتب مے ڪرد از آشپزخانہ بیرون رفت و ڪنار مادر ایستاد تا بہ رسم ادب از میهمانان استقبال ڪند. باز شدن درب خانہ همزمان شد با ورود مردے میانسال ڪہ لبخند زیبایے میان ریش‌هاے نقره‌ای اش مے درخشید و چشمان خاکستری‌اش فوق العاده جذاب بودند.مرد ڪہ حالا اسراء مے دانست عمو یحیے ست،جلو آمد و برادر را سخت در آغوش گرفت.سپس سر بہ زیر و درحالے ڪہ از لفظ زن داداش استفاده مے ڪرد ؛با مادر هم احوال پرسے ڪرد. محسن را هم با شوخے و خنده راهے آغوش گرمش ڪرد و در آخر روبہ‌روی اسراء ایستاد. عمو با لبخندے از محبت سرشارے ڪہ در چهره‌ی اسراء موج مے زد استقبال ڪرد.بوسہ‌ای بر سر برادر‌زاده‌اش نشاند و گفت: ماشاءاللہ چقدر بزرگ شدے آخرین بار ڪہ دیدمت پنج سالت بود.عمو قدم در پذیرایے نهاد و پشت سرش زن عمو الهام بعد از ڪلے تعریف و تمجید دست از سر اسراء برداشت و بہ تبعیت از عمو قدم در پذیرایے گذاشت.دوقلو‌هاے عمو نیز ڪہ کمے غریبے مے کردند با خجالت احوالپرسے مختصری ڪردند و بہ دنبال پدر و مادرشان وارد پذیرایے شدند.آخرین نفرے ڪہ وارد شد،پسر بزرگتر عمو یحیے *محمد امین*بود ڪہ برادر بزرگتر مرضیہ و زهرا(دوقلو‌ها)نیز بہ شمار مے آمد. با ورود آخرین نفر بوی تند گل رز در فضاے خانہ پیچید و هوش از سر اسراء پراند. اینبار محمد امین بود ڪہ مهمان آغوش گرم محسن شد.محسن در لحظہ‌ی اول طورے رفتار ڪرد ڪہ گویے سالهاست او را بہ دوستے برگزیده. اما محمد امین با لحنی سرد با محسن و پدر و مادر احوالپرسے ڪرد و بدون اینڪہ حتے سلامے دهد از مقابل اسراء رد شد و رفت. ... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دعای بدون عمل و بدون جهاد در راه خدا به نتیجه نمیرسه! مهم تر از دعاکردن و کمک به نیازمندها در ماه مبارک رمضان، فعالیت سیاسی برای جلوگیری از دولت سوم روحانیه ! ♥️
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 《 🌙 》 🌸آیت الله حق شناس رضوان الله ☘️ در سال‌های جوانی، آقای آقا شیخ مرتضی زاهد را در خواب می‌بیند. از ایشان می‌پرسند: آقا شما چگونه به این مقام رسیده‌اید؟ آقا شیخ مرتضی جواب می‌دهد: ترک محرّمات کنید و واجبات را انجام دهید، می‌رسید 💛مراقب باشیم به بهانه طبیعت گردی وشادی نزدیک گناه نشویم !!!
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚⇦♡♡⇨ 💕 💠 گلبرگ👈دوم اسراء از همان اول حس خاصے نسبت بہ آن بوے رز و صاحبش پیدا ڪرد.نمے دانست این چہ حسے ست ڪہ اینگونہ بہ قلبش چنگ میزند.مدتے از آمدن مهمان ها گذشتہ بود.اسراء بہ شدت در این جمع غریبے میڪرد و از طرفے تعریف هاے گاه و بے گاه زن عمو او را آزار مے داد. براے فرار از جمع سنگین بزرگان بہ آشپزخانہ پناه برد. خود را مشغول ریختن چای در فنجان هاے چینی ڪہ نوار‌هاے فیروزه‌اے زینت بخششان بودند،ڪرد اما تمام فڪر و ذکرش پیش جناب رز جا‌ماند. در لحظاتی ڪہ تاریکے مطلق آشپزخانہ را فرا گرفت اسراء فرصت خوبے براے برانداز ڪردن محمد‌امین پیدا ڪرد. محمدامین ڪہ از لحظہ‌ے اول دل از اسراء برده بود و او را بہ عشق در یڪ نگاه معتقد ڪرده بود،حال آرام و سربہ‌زیر روے مبل نشستہ بود.لختہ‌اے از موهاے خرمایے‌اش روی پیشانے صاف و بلندش افتاده بود و هارمونی جذابے بہ وجود آورده بود.سرش پایین بود و بہ غیر از تہ ریشش چیز دیگرے قابل روئیت نبود. Sapp.ir/roman_mazhabi پیراهن خردلی را با شلوار قهوه‌اے تیره ست ڪردہ بود و ڪتے روشن تر از شلوارش ڪنار دستش روے دستہ‌ے مبل آویزان بود. ناگاه سرش را بالا آورد و نگاهشان بہ هم گره خورد.محمد امین پوزخندے نثار اسراء ڪرد و نگاهش را بہ گل‌های آبے فرش دوخت. تا آخر شب اگر سوال‌های دست و پا شڪستہ‌ی پدر نبود،محمد امین هرگز سخنے بہ میان نمے آورد. از طرفے اسراء زیر نگاه هاے سنگین زهرا،مرضیہ و زن عمو بہ شدت اذیت مے شد از این رو هر دو تحت فشار شدیدے قرار داشتند ڪہ فقط پایان مهمانے این فشار را بہ پایان مے رساند. ... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[✍🏼] 🌱⃢♥️ • • 📹 به درد امام زمان(عج) میخوری یا نه؟؟؟ 😔 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🌸 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه 👤 خواب جالب استاد رائفی پور 💚 در مورد ظهور 👌 حتما ببینید و نشر دهید