eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🔦🌸🔦🌸 🌻وقتی حسین (علیه السلام) در صحنه است. اگر در صحنه نیستی. هرکجا میخواهی باش! چه ایستاده به نماز. چه نشسته بر سرسفره شراب... "شهید محسن گلستانی"
🌹 🍃وای از آن روزی که حرف زدن و نگاه کردنِ به نامحرم برایتان عادی شود، پناه می‌برم به خدا از روزی که گناه، فرهنگ و عادتِ مردم شود..🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــــدایا 💫 دراین لحظات شب دلهای دوستانم را💫 سرشاراز نور وشادی کن وآنچه را که به بهترین بندگانت 💫 عطا میفرمایی به آنها نیز عطا فرما🙏 شبتون پراز نگاه خدا💫
[• ... ما هممون داریم از سهمیه شهدا استفاده میکنیم... خانوادمون،سلامتیمون،دینمون حتی نفس کشیدنمون به خاطر شهداست :) 🌿
🌻 🌸 ❁☘️بعدازنماز بادستش‌ تسبیحات‌ فاطمه‌زهرا(س) را می‌گفت. هنگام‌ ذکرهم‌ انگشت‌هایش‌ را فشارمی‌داد و درجواب‌چرایی‌ این‌کارمی‌گفت‌ بندهای‌انگشت‌هایم‌ را فشار می‌دهم‌ تایادشان‌ بماند درقیامت‌ گواهی‌دهند که‌ با این‌ دست‌ ذکرخدا را گفته‌ام. 💛ازغیبت‌بیزاربود و اگردرمجلسی‌ غیبت‌می‌شد سعی‌ می‌کرد مجلس‌را ترک‌کند. همیشه‌ به‌من‌ می‌گفت: «دلم‌می‌خواهد در منزل‌ما غیبت‌ نباشد تاخدا و ائمه‌اطهار به‌خانه‌ و زندگی‌ما جوردیگری‌ نگاه‌کنند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 شب ما را لبریز از آرامش🕊 و مشکلاتمان را آسان کن🕊 و فراوانی را در زندگی همه جاری فرما🕊 ما را بندگان شاکر قرار ده نه شـاکی🕊 الهی آمین
•||🌿☁️||• 👤•|شهیدابراهیم‌هادی‌مۍگفت↯ ♥️•° یادگارِحضرت زهرا‹س›است🌱 ایمان✨یک زݩ وقتی کامل می‌شود که حجاب🧕🏻را کامل رعایت کند ... ♡.. میدونم خـون تـ♥️ـو بهای چـ☂ـادر مـنـہ💗
• ما قَطَعتُ رَجایی مِنڪَـ ! هرگـزرشته‌اُمیـدم‌ازتـوقطـع‌نمۍ‌شود .. - دعاۍ‌ابوحمزه‌ثمالـے دمِ‌افطارالتماسِ‌دعـا :)♥️📿! 🌿 ‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پروردگارااا 🌙در این شب ✨دفتر دل دوستانم را 🌙به تو میسپارم ✨با دستان مهربانت 🌙قلمی بردار ✨خط بزن غمهایشان 🌙و دلی رسم کن ✨برایشان به بزرگی دریا 🌙شاد و پر خروش ..
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 📚⇦♡♡⇨ 💕 💠 گلبرگ👈ششم تعطیلات عید خیلے زود از راه رسید.حال بازگشت خانواده‌ی عمو طبیعے شده بود. آن شب براے شام خانہ‌ے عمو دعوت بودند.وجود اسراء سرشار از التهاب بود.مے ترسید از بے تفاوتے هاے محمد امین برنجد.رنجش از معشوق از هزاران شڪنجہ نیز دردش بیشتر است. وجود ملتهبش را آرام ڪرد و با متانت از اتاق خارج شد.محسن مانند همیشہ لب بہ تعریف گشود،اما وقتے نگاه خنثے اسراء را دید دست از تعریف ڪشید و بہ همراه خانواده از خانہ خارج شد. بہ خانہ‌ی عمو ڪہ رسیدند مانند همیشہ با استقبال گرم میزبان روبہ رو شدند.اما باز هم رفتار سرد محمد امین اسراء را آزار مے داد.تا آنجایے ڪہ سعے مے ڪرد بیشتر در آشپزخانہ باشد. سر میز شام ڪہ نشستند نگاه های سنگین زن عمو ، زهرا و مرضیہ از هر وقتی آزار دهنده‌تر بود. احساس مے ڪرد زن عمو در دل حرفے دارد ڪہ نمے داند چگونہ بیانش ڪند.بلاخره زن عمو لب بہ سخن گشود و خطاب بہ مادر گفت: نسرین خانم،راستش ما فردا شب اگہ اجازه بدید براے امر خیر مزاحمتون بشیم. همہ مي دانستند امر خیر یعنے خواستگارے از اسراء.مادر نگاهے بہ اسراء انداخت ڪہ گوش تا گوش قرمز شده بود و از خجالت نگاهش دانہ‌هاے برنج طلایے درون بشقاب را مے‌کاوید.نگاهے بہ پدر انداخت.پدر هم با باز و بستہ ڪردن چشمانش بہ مادر فهماند ڪہ چہ جوابے بدهد. Sapp.ir/roman_mazhabi مادر لبخندے ملایم اما شیرین زد و گفت: قدمتون سرچشم.کے از محمدامین بهتر. الہام لبخندے نثار اسراء ڪرد و گفت: پس ما فردا شب مزاحمتون مے‌شیم. لحظاتے بعد از تأیید این مہمانے محمد امین عصبے از سر میز بلند شد و بدون تشڪر بہ اتاقش رفت.آنچنان در اتاقش را بہ هم ڪوبید ڪہ مو بہ تن اسراء سیخ شد.ڪاش حداقل دلیل این همہ سردے را مے فهمید. ... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤