✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
📚⇦♡#رز_سرد♡⇨ 💕
💠 گلبرگ👈بیست و ششم
بہ سفارش اسراء قرار بود جشن سادهاے در حسینیہے محل برگزار شود.جشنے ڪہ هم عروسے بود هم عقد.
بار دیگر دستے بہ دامن پف ڪردهے لباسش ڪشید و چرخے زد.شنل لباسش را روے موهایش مرتب ڪرد و از اتاق بیرون آمد.با دیدنش زبان همہ بہ تحسین باز شد و محسن مانند همیشہ شروع ڪرد بہ تعریف و تمجید.مادر با اخمے ساختگے گفت:
بس ڪن بچہ اینقدر زبون نریز.
محسن_خب چے ڪار ڪنم وقتے واسم زن نمےگیرید،منم مجبورم واس خواهر گلم زبون بریزم.
_من واسہ تو زن نمےگیرم.انصافاً چند تا دختر خوب بهت معرفے ڪردم.دست آخر هم از همشون ایراد بنے اسرائیلے گرفتے و ردشون ڪردے.منم عهد ڪردم دیگہ جایے وعده نگیرم.
محسن شانہاے بالا انداخت و گفت:
آخہ دختر هم نیستم بندازیم دبہ ترشے.سرڪہ هم چقدر گرونہ.
_تو فقط صبر ڪن،یہ جورے مےندازمت دبہ ترشے ڪہ نتونے بیرون بیاے.حالا ببین.من تو رو بزرگ ڪردم.مےدونم دلت جایے گیره ڪہ اینقدر دست دست مےڪنے.وگرنہ دور از جونت مرض ندارے ڪہ عیب بذارے رو دختر مردم.
محسن سر بہ زیر گرفت و لبخندے بر لبانش نشاند.اسراء ڪہ وقت را تنگ دید بہ میان حرفشان دوید و گفت:
انشاءالله داداش منم بہ مراد دلش برسہ...
همان موقع صداے بوق ماشین حرفش را قطع ڪرد و نوید آمدن داماد را داد.
مادر و پدر و محسن بلاخره با هزار سلام و صلوات تڪ دختر خانواده را تا دم در همراهے ڪردند.باز شدن درب خانہ همانا و پیاده شدن سید عماد همانا.اسراء تازه مےفهمید چقدر بہ او علاقہ داشتہ و بے خبر است.خدا ڪہ هدیہ مےفرستد،مهرش را نیز در دل صاحب آن جا مےڪند.آن هم چہ مهرے.مهر ابدے.سید عماد با ڪت و شلوار سورمہاے و پیراهن آسمانے عجیب خوشتیپ شده بود.
سید عماد_سلام علیڪم حاج آقا خوبید؟
پدر_علیڪ سلام پسرم شڪر خدا.شما و خانواده خوبید؟
محسن بہ میان حرفشان پرید و لب زد:
خدا شانس بده.۲۶ سالہ پسر این خونوادم یہ بارم بہ من نگفت پسرم.دیگہ ڪمڪم دارم بہ سر راهے بودنم اعتقاد پیدا مےڪنم.
محسن این را ڪہ گفت مادر پس گردنے زیبایے نوش جانش ڪرد و با لبخند از سید عماد احوال پرسے ڪرد.
پدر_اسراء جان داره دیر مےشہ دخترم.بفرما سوار شو.
اسراء زیر لب"چشمے"گفت و قدم هایش را بہ سمت ماشین برداشت.نزدیڪ سید عماد ڪہ رسید لبخندے زد و گفت:
چقدر خوشتیپ شدے شما.
عماد_اختیار دارے بانو.
و بعد در حالے ڪہ درب ماشین را مےگشود ادامہ داد:
بفرمایید.
اسراء دست گل رزهاے قرمز را از دست عماد گرفت و بر صندلے ماشین نشست.
سید عماد روبہ خانوادهے همسرش گفت:
با اجازهتون.منتظریم.
و درحالے ڪہ برایشان دست تڪان مےداد سوار ماشین شد.
دقایقے سپرے شد و همچنان سڪوت بینشان حاڪم بود.اسراء در میان گل هاے رز دستہ گل ،سرد و بے روح ترینشان را بیرون ڪشید و بہ دست باد سپرد.سرنوشت رز سردے ڪہ زمانے از او دل مےربود بہ دست باد سپرده شد.قلب اسراء دیگر فقط و فقط براے تڪیہگاهش سید عماد مےتپید.
عماد نیم نگاهے بہ اسراء انداخت و گفت:
عہ،چرا گونہ هات قرمزن.جایے خورده؟
اسراء با تعجب دستے بہ گونہاش ڪشید و گفت:
نہ.بذار ببینم.
این را گفت و سایہبان را پایین ڪشید.بر روے آینہاش چیزے نوشتہ شده بود:
تا اطلاع ثانوے شما حق ندارے خودت رو توے آینہ ببینے.آخہ حسودیم میشہ.اینقدر ڪہ خودت رو توے آینہ مےبینے منو نگاه نمےڪنے.
اسراء با لبخند سر چرخاند و در چشمان مشتاق عماد خیره شد.عماد بشڪنے زد و گفت:
ای ول.دمت گرم آقا عماد این شد.
اسراء مستانہ خندید و گفت:
احساس مےڪنم سالهاست ڪہ عاشقتم عمادم.
_اهوو.نمےدونستم ضمیر متصل اول شخص مفرد اینقدر بہ اسمم مےیاد.هر چند اسم من وقتے قشنگہ ڪہ تو بہ زبونش بیارے خانمم.
_سبب لطف شماست پادشاه دل من.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این بار باید ما کاری کنیم
که یه مهره آمریکا
رئیس جمهور مانباشد!
- شهیدبهشتی ♥️🌱
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل برات نزدیکتره...😏👊🏽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" عین الحسین قلب الحسین 💛🌱 "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ هرکس از خدا ترسید ... ]
ـ حاج قاسم عزیز ♥️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمهای مهربان زندگیتون 💫
قرصهای آرامبخش✨
بدون عوارض هستند 💫
قدرشون را بدانيد✨
شب بخیر ✨💫✨
╰══•◍⃟🌾•══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐درود بر تو دوست مهربانم روزت بخیر💐
اجازه نده ، دیروز بـا خاطـراتش و
فـردا با وعده هایـش تـو را خواب کنند.
اجـازه نده ، دیـروز و فـردا
با هم دست به یکی کنند، و لذت
لحظات نـاب امروز را از تو بگیرند،
اجازه نده افکار پـوچ ،
تازگی زندگی اکنون را از تو بگیرند،
بدون قضاوت و بـر چسب زدن به افکارت
از لحظات امـروز لذت ببر.
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
📚⇦♡#رز_سرد♡⇨ 💕
💠 گلبرگ👈بیست و هفتم(پایانی)
با خودنویس آبے بالاے دفترش نوشت:
هوالعشق
گاهے وقتا آدم ها امتحان مےدن.اینڪہ توے امتحانشون قبول بشن یا نشن،نمرهے خوب بگیرن یا بد؛فقط و فقط بہ ایمانشون بستگے داره.خیلے وقتا ممڪنہ ڪم بیارے یا ناامید بشے.ولے همیشہ خدا،یعنے همون طراح سوال و مراقب امتحان،بہ عنوان ڪمڪ یہ ڪورسوے امیدے توے دلت مےاندازه تا از لطف و ڪرمش ناامید نشے.یہ بنده خدایے مےگفت:خدا هیچ وقت بد بندههاش رو نمے خواد.پس اگہ مےبینے امتحانت سختہ بدون خدا خیلے دوستت داره ڪہ ایمانت رو با سخت ترین سوالاش امتحان مےڪنہ.اگہ از امتحانات سربلند بیرون بیاے و نمرهے خوبے بگیرے مطمئن باش پاداش الہے در انتظارتہ و خدا هدیہاے برات در نظر گرفتہ ڪہ فڪرشم نمےڪنے.مثل یہ تڪیہگاه محڪم ڪہ الان فضولیش گل ڪرده و بالا سر من ایستاده.جناب بچہے غرغرالسلطنة ات رو ببر اون ور تا آب دهان مبارڪش دفترم رو خیس نڪرده.
سرش را ڪہ بلند ڪرد با لبخند پدر و پسر روبہرو شد.چقدر وجہ اشتراڪ داشتند این دو هدیہے خدایے.
عماد لبخندش را پر رنگ تر ڪرد و مهدیار را در آغوشش جابہجا ڪرد.اسراء بلند شد و جناب غرغرالسلطنة را از پدرش گرفت.عماد با لبے خندان گفت:
خب...خانمم صبحانہ سرد شد باور ڪن مردیم دوساعتہ.یہ روزه جمعہاے هم بہ ما رحم نمےڪنے.
اسراء لب گزید و گفت:
ببخش جان دل.باور ڪن یادم رفت.اصلا قلم و ڪاغذ رو ڪہ مےبینم همہ چے یادم مےره.
عماد دستش را بر ڪمر جانان گذاشت و او را تا آشپزخانہ همراهے ڪرد.
سومین بہار هم از زندگے شیرینشان گذشت.بہ راستے ڪہ خدا چقدر رحمان و رحیم است.
یا عماد من لا عماد له
ای تڪیہ گاه آن ڪہ تڪیہ گاه ندارد.
ببخش اگر ڪم یادت در این رمان بسے ڪوتاه آورده شد.توان ما همین بود.امید است ما هم از امتحانات سخت و آسان تو سربلند بیرون آییم.
پروردگارا!دوستت دارم آنقدر ڪہ هیچ ڪمیتے را یاراے اندازه گیرےاش نیست.
پایان...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمهای مهربان زندگیتون 💫
قرصهای آرامبخش✨
بدون عوارض هستند 💫
قدرشون را بدانيد✨
شب بخیر ✨💫✨
╰══•◍⃟🌾•══╯