بچه یه دکمه هست به نام بی صدا اگه نمیخواین بمونید حداقل اونو بزنید قشنگام با لف دادن دیگه نصف رمان رو از دست میدی❤️🩹🙁
[پارت ۱۷]
آراد رفت کیک رو از یخچال آورد و گذاشت روی میز و شمعها را روشن کرد ...
خواستن بشمارن که گفتم:
آوا: صبر کنید آرزو زیاد دارم اول آرزوهام رو بکنم بعد بشمارین
گفتن باشه آرزوهام رو کردم و گفتم حالا بشمارید شروع شد ...
۱۰
۹
۸
۷
۶
۵
۴
۳
۲
۱
و تمام...
فوت کردم و کیک رو بریدم...
آسی یه خورده کیک مالید رو صورتم داد زدم:
آوا: آسییییییییییی
آسمان با خنده گفت: جان آسی😂
علیرضا :آوا برو صورتت رو با آب بشور تا پاک شه
آوا :چشمم نمیبینه روش پر کیکه...
آراد :بیا دست منو بگیر همین رو مستقیم بیا..
با کمک آراد رفتم کیک صورتم رو پاک کردم داشتم صورتم رو خشک میکردم که گفتم:
آوا: آراد ...
آراد :جانم ...
آوا: هیچی ولش کن...
آراد: باشه بریم
رفتیم پیش بچهها
...