2_144187756724114166.mp3
24.05M
☺️🎧'
#رمانتوتکرارنمیشوی
#قسمتسیزدهم
𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
خلاصه قسمت دوازدهم
درقسمت قبل دیدیم که لیلیت جذب کتاب آسمونی شده بود
آیا این سحربود؟ این آیه چی میگفت؟ داشت با لیلیت حرف میزد
به بقیه هم بندیاش که خواب بودن نگاه کرد آیا اونام این آیه ها رو دیده بودن ؟ سردش بود پتوش جامونده بود ... لیلیت داشت به حقیقت فکر میکرد و دستش روی گردنش بود ...
❤️ چه شب وهم آلودی تا اون موقع فکر میکرد قرآن هم فقط دعوت به یکتاپرستیه ولی این کتاب یه چیز دیگه بود ...
وای اون سجده کرد دست خودش نبود توی آغوش خدا بود انگار فقط دلتنگی نبود فقط عشق بود و ترس 😭
"به قرآنت ایمان میارم حتی اگه جادوی تو شده باشم "
اونو بغل کرد💕 اونو روی سرش روی سینه ش گذاشت اون جادو نبود بلکه معجزه بود ،
اون حتی دلش نماز میخواست ولی بلد نبود باخدا قرارگذاشت اگه نجات پیداکنه بره مشهد و نماز بخونه، آرامبخش دلش روپیداکرده بود و اشک میریخت ازخدا آزادی میخواست تا تمام حقیقت قرآن رو درک کنه، اززندان افتادن دیگه ناراحت نبود ...یادحرفای دخترنعمتی افتاد" خودم چارپایه رو از زیر پات میکشم نمیذارم زنده بمونی..." 😔
💓♡💓♡.....
همین الان باهم قسمت ۱۳ رو گوش بدیم... باشه؟
𝄞⃟♥︎🔰
https://eitaa.com/roman_velayat_ir