eitaa logo
رمان‌ صوتی ولایت
47 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کانال مداحی‌ولایت رمان‌های اینجارو تایید، تضمین و توصیه میکنه!😎 بهترین رمان‌های مفهومی و شنیدنی و جذاب رو براتون گلچین کردیم!🧐 با خیال آسوده و راحت نوجووناتونم‌ دعوت کنید🤗🤭 ما اینجا حرف داریم واسه گفتن. اینجوریاس☺️🤞
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان‌ولایت(:'2_144143775876207992.mp3
زمان: حجم: 7.16M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ توی قسمت قبل شنیدیم که شب کنکور لیلیت بود و اون از هیجان و اضطراب اصلا خوابش نمیبرد و با کوچکترین صدا بیشتر بد خواب میشد بالاخره صبح شد و با بدرقه مادرش و خواهرش به جلسه کنکور رفت، اما از هیجان و اضطراب هیچی یادش نمیومد تا اینکه .. .. با لیلیت و داستان قشنگ زندگیش همراه بشیم.. 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144143775876207992(1).mp3
زمان: حجم: 7.16M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ توی قسمت قبل باهم شنیدیم که لیلیت از شدت اضطراب فوق‌العاده‌ش مریض شد و همگی نگران اون بودن .. هرشب گریه میکرد و با مسیح حرف میزد مرتب دکتر میرفت و آخرش پیش روانشناس رفت. جواب قبول شده‌های دانشگاه که اومد دید قبول نشده و برای همین بیشتراز قبل از همه چیز شاکی شده بود ..😠😞 و امشب ادامه رمان رو باهم می‌شنویم.. 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
☺️🎧' : رمان‌ولایت(:' ، دختری مسیحی با تمایلات معنوی‌ست که در سال‌های جنگ تحمیلی در حین ماجرای داستان، درگیر زندان و تنهایی می‌شود. در تنهایی ترسناک خود به تنها کتابی که در دسترسش بود پناه می‌برد.. با لیلیت و داستانش همراه بشیم..! 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir/8
رمان‌ولایت(:'2_144160268657135112.mp3
زمان: حجم: 15.22M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ توی قسمت قبلی لیلیت جادوی صلوات رو تجربه کرد .. هلن و شهلا و آندره بستنی خوران اومدن دنبالش، لیلیت داشت براشون از شیرینکاریاش میگفت که صدای آژیر وبعدش انفجار شادیشونوشو درجا خشکوند.. با لیلیت و داستان قشنگ زندگیش همراه بشیم.. 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144171263840496252.mp3
زمان: حجم: 18.33M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ توی قسمت قبلی شنیدیم که دم دمای محرم بود. مامان لیلیت به کارای مسلمونا ایراد میگرفت وهیات‌ها رو یه جورایی مسخره میکرد، ولی درعوض لیلیت تمام آرامششو مدیون صحیفه سجادیه‌ی مسلمونا بود. اونروزا منافقا همینجوری به هربهانه ای آدما رو ترور میکردن و لیلیت باخودش می‌اندیشید یه روزی نوبت اونا میشه تا خونه شونو منفجر کنن.. .. حالا باهم ادامه داستان رو بشنویم.. 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144176761437331932.mp3
زمان: حجم: 16.29M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ توی قسمت ششم شنیدیم که: لیلیت بانگرانی و سراسیمه درخونه رو باز کرد و پیرمرد نالانی رو دید که تلوتلو میخورد و به ماشین آندره برخورد کرد.. وای خدای من😱 اون چاقو خورده بود.. لیلیت باخودش گفت یعنی این خودش منافقه؟ یا منافقا چاقو بهش زدن؟؟ چرا خونریزی نکرده؟ ...خلاصه لیلیت هرچی اصرار کرد کسی به پیرمرد کمک نکرد لیلیت گفت من پرستارم و باید کمکش کنم تا جواد رفت که کمک بیاره لیلیت ژاکت پیرمرد رو پاره کرد و .. ... بیایید باهم قسمت ۷ رو گوش بدیم‌.. 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144176761437598955.mp3
زمان: حجم: 16.7M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ خلاصه قسمت هفتم رو یزره بگم برات: ..یهو زنگ زده شد قلب لیلیت به تپش افتاد لیلیت مورد بازپرسی قرار گرفت 😨 به چه جرمی آخه؟؟؟😱 دختر نعمتی کلی سین جینش کرد. دل توی دل لیلیت نبود. بارون شدیدتر میشد و خونها شسته میشد انگارنه انگار جسدی اینجا افتاده بود.. خدایا ادامه ش چی میشه ؟؟ بیایید باهم قسمت ۸ رو گوش بدیم 🎧حالا باهم ادامه داستان رو بشنویم.. 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144176761497758423.mp3
زمان: حجم: 18.37M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ خلاصه‌ی قسمت هشتم : مامور شهربانی به دست لیلیت دستبند زد و به سمت ماشین برد لیلیت دستگیرشد به جرم قتل.. 🔪😱 ماشین میرفت ومادر بیحال شد. دقایق بعد داشت بازجویی میشد مدام حرفهاشو تکرار کرد: من کاریش نکردم، من کمکش کردم.. اما کسی بیگناهی اونو باور نمیکرد واون فقط گریه میکرد من اونو نکشتم لعنت به من که بهش دست زدم .. 😭 موافقین با هم قسمت ۹ رو گوش بدیم ببینیم سر لیلیت چی میاد؟ 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144176761500554352.mp3
زمان: حجم: 21.9M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ آره توی قسمت قبلی دیدیم که لیلیت دختر نازدونه‌ی تیموری‌ها افتاد گوشه زندون واز همه بدتر، دختر هم بندش از اون میترسید حال لیلیت بد بود بیماریش برگشته بود قرصاشم فایده نکرد مامورا همه رو بازجویی کردن و فکر کردن خونواده اونا چون درخودفرورفته‌ن خونه تیمی هستن .. لیلیت با گریه هرچی اصرار میکرد کسی به حرفاش توجه نمیکرد 😭 مادربیچاره ش داشت ذره ذره آب میشد توی جلسه دادگاه دختر نعمتی بدترین نیش وکنایه هارو نثارش کرد و .. خدایا ادامه ش چی میشه ؟ مگه میشه بیگناه سرش بالای دار بره ؟ ولی انگار داره میره یادخواب مسیح افتاد و .. 🍃بیایید باهم قسمت ۱۰ رو گوش بدیم.. 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144176761500701627.mp3
زمان: حجم: 18.46M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ خلاصه قسمت دهم یادتونه لیلیت چه بلایی سرش اومد؟ لیلیت بین دزدا و قاتلای واقعی بود و نمیدونست آخه چرا ؟ بشدت اضطراب داشت و بشدت میلرزید نگرانیای زیادی داشت مامانش، دانشگاه و.. اون به همه غبطه میخورد حتی به کارتن خوابای توی خیابون🥺😮‍💨 عصراونروز وکیلش حرفای امیدوارکننده ای بهش زد حتی گفت دختر نعمتیو میتونم چندماه بندازم زندان واسه کاری که بات کرد 🍂 دیوارای زندان پرازنوشته هایی بود که افکاراونو بیان میکرد لیلیت از ترس خوابش نمیبرد وبه زن نگهبان پناه برد ... کلمات اون کتاب داشت معجزه میکرد چه کتابی بود ❤️ 🍂موافقید باهم قسمت ۱۱ رو گوش بدیم... 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144177861039868207.mp3
زمان: حجم: 20.87M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ خلاصه قسمت یازدهم یادتونه لیلیت چه بلایی سرش اومد؟ لیلیت الکی الکی به جرم قتل افتاد زندان و بیماریش برگشت و بین مجرمین واقعی ترس ورش داشت تااینکه اونشب از شدت استرس و لرز پناه برد به نمازخونه ی زندان دلش انجیل میخواست ولی اونجا انجیل نبود و از سر بیحوصلگی با تمام نهی مامانش قرآن رو برداشت و وای کم کم دلش مثل لباسشویی زیر و رو شد 😕🥺 اونشب قرآن با لیلیت حرف میزد هرفکری لیلیت داشت قرآن جواب میداد لیلیت از تعجب داشت شاخ درمیاورد ...وای..... قرآن داشت دعوتش میکرد ... مگه این کتاب مال هزارسال پیش نبود ؟پس چرا حال دلش روخوب میکرد اون توی آغوش خدابود ❤️ "آبا آیات من برشما تلاوت نشد؟ " 🍂😯 همین الان باهم قسمت ۱۲ رو گوش بدیم... باشه؟ 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir
رمان‌ولایت(:'2_144187756724114166.mp3
زمان: حجم: 24.05M
☺️🎧' 𝄞༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ خلاصه قسمت دوازدهم درقسمت قبل دیدیم که لیلیت جذب کتاب آسمونی شده بود آیا این سحربود؟ این آیه چی میگفت؟ داشت با لیلیت حرف میزد به بقیه هم بندیاش که خواب بودن نگاه کرد آیا اونام این آیه ها رو دیده بودن ؟ سردش بود پتوش جامونده بود ... لیلیت داشت به حقیقت فکر میکرد و دستش روی گردنش بود ... ❤️ چه شب وهم آلودی تا اون موقع فکر میکرد قرآن هم فقط دعوت به یکتاپرستیه ولی این کتاب یه چیز دیگه بود ... وای اون سجده کرد دست خودش نبود توی آغوش خدا بود انگار فقط دلتنگی نبود فقط عشق بود و ترس 😭 "به قرآنت ایمان میارم حتی اگه جادوی تو شده باشم " اونو بغل کرد💕 اونو روی سرش روی سینه ش گذاشت اون جادو نبود بلکه معجزه بود ، اون حتی دلش نماز میخواست ولی بلد نبود باخدا قرارگذاشت اگه نجات پیداکنه بره مشهد و نماز بخونه، آرامبخش دلش روپیداکرده بود و اشک میریخت ازخدا آزادی میخواست تا تمام حقیقت قرآن رو درک کنه، اززندان افتادن دیگه ناراحت نبود ...یادحرفای دخترنعمتی افتاد" خودم چارپایه رو از زیر پات میکشم نمیذارم زنده بمونی..." 😔 💓♡💓♡..... همین الان باهم قسمت ۱۳ رو گوش بدیم... باشه؟ 𝄞⃟♥︎🔰 https://eitaa.com/roman_velayat_ir