رمان مذهبی عاشقانه✍🏻💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#دلي بي قـرار💕
❄️#پارت37
از زبان ارميا
بـه حرفهاي فاطمه فكر كردم.
ديدم كـه واقعاً عاشق مهدا هستم.
ترجيح دادم بـه مهدا زنگ بزنم.
گوشيمو برداشتم وشمارشو گرفتم.
بعداز دو بوق جواب داد
صدايش گرفته بود.
مهدا:الو
_سلام مهدا خانم
مهدا:سلام اقا ارميا، حالتون خوبه؟
_ممنون خوبم شما خوبين
مهدا:الحمدالله
_چرا صداتون گرفته اس؟
مهدا از سوالم هول شدو گفت:نـه چيزي نيس
باور نكردم حس كردم چيزي شده.
_مهدا خانم
مهدا:بله
_گريه كرديد؟
مهدا با مكث گفت:نـ... ه... كي... گف... ت؟؟؟
_واضحه كـه گريه كردين.
كـه يهو با صداي بلندي شروع بـه گريه كردن كرد.
حس كردم دلم فشرده شد.
صداش كردم.
_مهدا خانم؟ مهدا خانم؟ صدامو داري
مهدا خانم ببخشيد اگه چيزي گفتم
ببخشيد اگه ناراحتتون كردم.
دست از گريه كردن برداشت و باصداي گرفته گفت:نـه اقا ارميا شما منو ببخشيد
_خب چرا گريه ميكنيد؟
مهدا خانم چيزي شده؟داريد نگرانم ميكنيد!!؟.
مهدا:نـه ولي دلم گرفته اس
_مهدا خانم
مهدا:بله
_بعداً ساعت 5 عصر اماده شيد ميام دنبالتون
مهدا:كجا؟
_ميريم بيرون
مهدا:اما
_اما نداره ان شاء الله بعداً ميبينمتون
ياعلي.
وقطع كردم.
❄️نویسنده؛زِينبيـه🕊.
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان وقت نماز است📿
اینترنت گوشی هارا قط کنید..
وصل بشید به خدا🌺
میان نماز هایتان مارو هم دعا کنید
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از مستحبات ماه رمضان
زیارت اباعبدالله(ع) هست...
+حجت الاسلام والمسلمین رفیعی
#پیشنهاد_دانلود
#شنیدنی
#سخنرانی
•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان وقت نماز است📿
اینترنت گوشی هارا قط کنید..
وصل بشید به خدا🌺
رمان مذهبی عاشقانه✍🏻💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#دلي بي قـرار💕
❄️#پارت38
از زبان مهدا
تعجب كردم. ارميا، عشق من، ميخواد بياد دنبالم تا بريم بيرون؟؟؟
اشك شوق از چشمام جاري شد.
ساعت 2 بود.
ترجيح دادم تا ساعت 5 خودمو با چيزي مشغول كنم.
سريع درسامو خوندم جزوه هامو مرور كردم و بـه سمر كتابخانه اتاقم رفتم.
كمي تميزش كردم و كتابهاي جديد رو چيدم.
بـه سمت كمدم رفتم.
تميزش كردم اينقدر غرق تميز كردن بودم كـه متوجه گذشت زمان نشدم
ساعت 4:30 بود.
خنده ام گرفت، يعني من اينقدر مشغول كار بودم كـه گذشت زمانو متوجه نشدم
سريع ي دوشي گرفتم و امدم بيرون موهامو سشوار كردم وبافتم.
بـه سمت كمد رفتم، ي مانتو زيتوني پررنگ كـه تا پايين زانو بود پوشيدم، ي شلوار تفنگي سياه رنگ با روسري همرنگ مانتو پوشيدم.
كمي عطر بـه خودم زدم.
خودمو تو آينه نگاه كردم خيلي خوشگل شده بودم.
كـه باصداي زنگ گوشيم بـه سمتش دويدم
باديدن اسم ارميا ناخداگاه لبخندي زدم.
سريع جواب دادم.
_الو
ارميا:مهدا خانم من دم درم
_چشم امدم
وقطع كردم، چادرمو سرم كردم كيفمو برداشتم پايين رفتم.
نویسنده؛زِينبيـه🕊.
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
رمان مذهبی عاشقانه✍🏻💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#دلي بي قـرار💕
❄️#پارت39
وقتي پايين رفتم مامانو ديدم.
بـه سمتش رفتم و گونشو بوسيدم.
_ماماني من ميرم بيرون كاري نداري؟
مامان:بـه سلامت دخترم مواظب خودت باش
_چشم
كفشهايم را پام كردم بـه سمت در رفتم.
دروباز كردم وبيرون رفتم
ارميا رو ديدم كـه بـه ماشين تكيه داده بود وسرشو انداخته بود پايين.
ي تيشرت زيتوني رنگ پوشيده با ي شلوار سياه ست كرده با لباسام، موهاشو هم ي وره انداخته
خيلي خوشگل شده بود
البته از قبل.
بـه سمتش رفتم.
سرشو بالا برد كـه باديدنم لبخندي زد.
_سلام
ارميا:سلام مهدا خانم بريم؟
_بريم
ارميا در جلو رو برام باز كرد كـه تشكري كردم ودرو بست.
خودش هم سوار شدو ماشينو روشن كرد.
ارميا:حالتون خوبه؟
_خوبم شما خوبين
ارميا:شمارو ديدم خوب شدم
باتعجب نگاهش كردم، كـه بالبخند نگاهم كرد.
چي داشت ميگفت؟ من رو ديد حالش خوب شد؟؟ نكنه؟ نكنه واقعاً دوسم داره
نـه بابا يعني اگه اينجوري گفت دوسم داره.
بغض كردم.
ارميا نگاهي بهم انداخت وگفت:چرا تازه وقتي بهتون زنگ زدم گريه كرديد؟
_چيزي نيس دلم گرفته بود.
ارميا:مطمئنيد؟ ولي حس ميكنم ي چيزي ديگه شده.
_نـه چيزي نيس
سري تکون داد
❄️نویسنده؛زِينبيـه🕊.
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
رمان مذهبی عاشقانه✍🏻💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#دلي بي قـرار💕
❄️#پارت40
بـه سمت ي باغ كـه خيلي قشنگ وسرسبز بود پارك كرد.
ارميا:بفرماييد
پياده شديم وروي يكي از نيمكت ها نشستيم
بـه اطراف نگاه كردم، زياد خيلي شلوغ نبود.
ارميا:مهدا خانم
بـه سمتش چرخيدم.
_بله
ارميا نفس عميقي كشيد وگفت:ميخوام بهتَون ي چيزي بگم
_بفرماييد
ارميا:قول بديد ناراحت نشيد.
_قول
ارميا:تازه داشتيد براي من گريه ميكرديد؟
خيلي تعجب كرده بودم از كجا ميدونست؟؟؟
بامكث گفتم:چ... ي؟كي... گف...ت...از...كجا...ميدوني...د
ارميا نگاهم كردوگفت:ميشه جوابمو بديد.
خيره بـه زمين شدم.
اشك مهمون چشمام شد.
ارميا:مهدا خانم ميخوام بهتون چيزي بگم
ولي ناراحت نشيد.
اشكامو پاك كردمو سري تكون دادم.
ارميا:من... نميدونم چطور بگم
_اتفاقي افتاده؟
ارميا:نـه ولي نفسشو با صدا بيرون فرستاد و چشماشو بست وگفت:
مهدا خانم
من... من عاشق شما هستم،دوستتون دارم.
چشماشو باز كرد وبـه صورتم نگاه كرد وادامه داد:عشق جرم نيس حرام نيس من نميدونم چطور عاشق شما شدم ولي اينَ ميدونم كـه دلم شمارو انتخاب كرده وميخواهد.
اشك از چشمانم جاري شد.
بـه صورت ارميا خيره شدم
او هم بي صدا اشك ميريخت.
ارميا:شما چرا گريه ميكنيد؟ از حرفم ناراحت شديد؟
نتونستم جوابشو بدم كـه...
نویسنده؛زِينبيـه🕊.
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
رمان مذهبی عاشقانه✍🏻💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#دلي بي قـرار💕
❄️#پارت41
نتونستم جوابشو بدم كـه شروع بـه گريه كردن كردم.
ارميا:مهدا خانم اگه از حرفم ناراحتي شديد منو ببخشيد قول ميدم دوباره بهتون چيزي نگم ميرمو پشت سرمو نگاه نميكنم.
ارميا بلند شد ونگاهم كرد وگفت
ولي اينو بدونيد كـه عاشقتونم
صدايش كردم
اقا ارميا
بـه سمتم چرخيد
سرمو پايين انداختم
نشست
وگفت:چيزي ميخواستين بگيد؟
_من
ارميا:شماچي
نگاهش كردمو وگفتم:من... من
نفس عميقي كشيدمو با مكث گفتم:من...م...منم...عا...شق...عاشق شما... هستم.
وزدم زير گريه.
ارميا:خدايا
خدايا شكرت
ياامام حسين شكرت
ارميا:مهدا خانم
سرمو بالا بردم
نگاهمون بهم گره خورد
ارميا:باور كنيد خوشحالتون ميكنم.
_چيزي نميخوام فقط...
ارميا لبخندي زد َگفت:فقط چي؟
_فقط شمارو ميخوام
وسرمو از خجالت پايين انداختم.
ارميا:بـه من نگاه كنيد.
بهش نگاه كردم
ارميا:مهدا
براي اولين برا اسممو خالي صدا ميكنه.
نگاهش كردم
ارميا:عاشقتم
ناخداگاه لبخندي زدم وگفتم:من بيشتر
ارميا:ببخشيد اسمتونو صدا زدم
_اشكالي نداره
نویسنده؛زِينبيـه🕊.
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕