eitaa logo
رمانهای جذاب
241 دنبال‌کننده
119 عکس
47 ویدیو
10 فایل
هر روز ،رمان بارگزاری میشود ،لطفا صبوری کنید ،😃👌👈شروع کنید، کتابی در دست بگیرید و دنیای جدیدی را تجربه کنید📚... رمانهای جذاب👇👇👇 https://eitaa.com/romanhayejazab
مشاهده در ایتا
دانلود
بعداز اینکه کارهای خونه تموم شد،مادرم لباسهایی که برای منیرو بدری و خاتون دوخته بودو نشونم داد. ازاینکه اوناهم لباس نو داشتن تا توی عروسی بپوشن خیلی خوشحال شدم. بعد از ظهر بیشتر همسایه ها و زن های فامیل اومدن خونه ما تا وقتی جهیزیه پروین رو میارن ببینن. توی چند تاطبق جهیزیه پروین رو که یک دست رختخواب و آفتابه و لگن و دوتا بشقاب و قاشق وچنگال و دوتا لیوان و آینه کوچیک و یه صافی و دوتا قابلمه و یه چراغ گرد سوزو و یه سینی بود آوردن. به نسبت جهازی که توی ده میدادن وما از خونه پدرم برده بودیم، جهیزیه پروین خیلی زیاد بودو همه در باره اینکه صنم خانوم چقدر زیاد برای پروین جهاز گذاشته حرف میزدن. طبق ها رو توی اتاق اصغر بردن وسه تاخواهرهای پروین مشغول چیدن وسایلها شدن.مادرم دم به دقیقه اسفند دود میکردو ما هم با شربت گلاب از مهمونا پذیرایی میکردیم. چیدن جهیزیه که تموم شد سید رحیمه با دبه میزدو بقیه دست میزدن و می رقصیدن. بعدم همه به خونه خودشون رفتن، اما مادرم و زن عمو وسید رحیمه و چند تا از همسایه ها رو برای شام خونه مون نگهداشت. صبح حنابندون پدرم یه گوسفند کشت تا با گوشتش برای مهمونی غذا بپزیم.پدرم قرار بود برای عروسی سازو دهل بیاره.همش میگفت این اولین خیر توی خونه منه و دلم میخواد همه چی خوب باشه.برای شام،از صبح زود، توی حیاط آبگوشت بار گذاشته بودیم و قرار بود که پروین رو به حمام ببریم. اماچون مادرم نذاشت بازهم منیر با ما بیاد، منم نرفتم و کنار منیر توی خونه موندم. مهمونا اومده بودن و مادرم توی یه کاسه استیل حنا درست کرده بود.غروب که شد با زری خانوم و همسایه هاو زن های فامیل،حنا رو برای عروس بردیم.روی هم پونزده نفر هم نمی شدیم. صنم خانوم هم چند تا فامیلهاشون و همسایه هاشونو دعوت کرده بود. بعد از اینکه سید رحیمه توی دست پروین حنا گذاشت،زری خانوم ضرب زد تا بقیه برقصن.نیم ساعتی که گذشت برگشتیم خونه تابه مهموناغذا بدیم. صبح روزعروسی بود و از صبح همه مشغول انجام دادن کارها بودیم.ناهار عروسی روبار گذاشته بودیم وهمه لباسهای نویی که داشتیمو پوشیده بودیم.احساس میکردم من از همه قشنگ تر شدم و همه نگاهم میکنن.سرمه رو توی لباسم گذاشته بودم تا مهمونا که اومدن به چشمام بزنم. هادی رو صدا زدم وازش اجازه گرفتم تا یکم سرمه به چشمام بزنم.هادی یکم نگاهم کردو گفت بزن، ولی خیلی کمرنگ بزن.از اینکه هادی بهم اجازه داده بود خیلی ذوق زده بودم و احساس میکردم خوشحالیم صدبرابر شده. سرمه رو بردم پیش منیرو با اصرار اول برای اون زدم.شادی توی صورت منیر پیدا بودو از دیدن لبخند رو لبش همش خدا رو شکر می کردم.آینه رو دادم دستش تا خودشو ببینه. کمی خودشو نگاه کردو گفت قشنگ شدم؟ باخنده گفتم آره، ولی نگاه کن من بزنم از تو قشنگ تر میشم.بعدم رفتم جلوی آینه و کمی هم برای خودم زدم وموهامو شونه کردم و از دوطرف گیس بافتم. منیر با خنده نگاهم میکرد.مهمونا اومده بودن وتوی حیاط بساط سازو دهل به راه بود.توی مهمونخونه زری خانوم ضرب میزد. اولین بار خان برای عروسی عبدالله سازو دهل آورده بودو بعد از اون هرکس که میخواست سنگ تموم بزاره برای عروسی پسرش سازو دهل میاورد. واقعاعروسی اصغر ازعروسی پسر خان هم باشکوه تر بودو مردها توی حیاط دست به دست هم داده بودن وکردی می رقصیدن. مادرم روی ایوون پارچه کشیده بود تا کسی به سمت مهمونخونه دید نداشته باشه و بیشتر زن ها از لابلای پارچه توی ایوون رقص مردا رو نگاه میکردن. قرار شد ناهار مهمونا رو که دادیم و ظرفها رو شستیم بریم و عروس رو به خونه مون بیاریم. توی وان های بزرگ آب گرم پر کرده بودن و توش پودر رختشویی ریخته بودن .کاسه ها رو توی اون میچرخوندیم و توی وان دیگه آب میکشیدیم. چادرمو محکم به کمرم بسته بودم وبه کمک بدری و سید رحیمه ظرف ها رو می شستیم.تند تند ظرف ها رو توی وان میچرخوندم تا زودتر برم بالا پیش مهمونا. ظرف ها که تموم شد از زیر زمین اومدم بیرون تا به مهمونخونه برم.مردها خیلی قشنگ میرقصیدن! قبل از اینکه برم بالا وایسادم و رقصشونو نگاه کردم.توی مهمونخونه هم همه میرقصیدن.رفتم و منیرو بلند کردم تا باهم برقصیم. داشتم می رقصیدم که مادرم صدام زد. رفتم پیشش گفت هادی تو زیر زمین وایساده صدات میزنه،برو ببین چیکارت داره.چادرمو انداختم روی سرم و رفتم پایین. تا رسیدم توی زیر زمین هادی با کمربند افتاد به جونم.دستام و سپر صورتم کرده بودم و میگفتم خودت اجازه دادی سرمه بکشم.سعی میکردم با دستام سرمه رو از چشمام پاک کنم. هادی کمر بندو یه دور دیگه دور دستش پیچوند و گفت آره،ولی نگفتم وایسا و رقص مردا رو نگاه کن.یکم که آدم حسابت کردم دور برت داشت ودوباره شروع کرد به زدن.