eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
463 دنبال‌کننده
175 عکس
231 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
‌◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت دکتر جاخورد. -خانم نادری،شما ظاهرا متوجه موقعیت خودتون نیستین؟؟...بخاطر پرونده تون پیشنهاد کاری ندارید..درواقع این یه فرصت فوق العاده ست برای شما. -آقای دکتر..من هیچ اجباری برای کار کردن ندارم..اگه حضورم ضروری باشه میام..وگرنه ترجیح میدم آرامشی که تو خونه خودم دارم از دست ندم. -بسیار خب..فکر کنید. خداحافظی کرد و رفت. با دکتر فتوحی تماس گرفت و برای روز بعدش قرار گذاشت.بعد احوالپرسی دکتر فتوحی گفت: _امروز دکتر نصیری رو دیدم. با خنده گفت: _گفت که بهش چی گفتین. -پس لازم نیست توضیح بدم. -خانم نادری شما درمورد چی میخواید فکر کنید؟ -من اگه بخوام کار کنم نه بخاطر نیاز مالی هست و نه نیاز روحی و روانی..اگه حضورم برای پرستاری از یک نفر هم مفید باشه حاضرم از آرامشی که تو خونه خودم دارم بگذرم..ولی ترجیح میدم جایی کار کنم که رئیسش وقتی میدونه حق با منه ازم حمایت کنه.نه اینکه اخراجم کنه...آقای دکتر نصیری به حرف گفتن که اینکارو میکنن.مزاحم شما شدم که بدونم اگه شرایطش پیش بیاد همونجوری که میگن عمل میکنن یا مثل بقیه فقط حرفه؟ دکتر نفس عمیقی کشید و گفت: _من و دکتر نصیری سالهاست رفاقت نزدیکی داریم.حرفی که میزنه،عمل میکنه... ولی خانم نادری،شما که میفرمایید پرستاری شما حتی اگه برای یک نفر هم مفید باشه راضی هستین یا به لحاظ مالی به این شغل نیاز ندارید پس چه فرقی داره براتون اگه رئیس تون ازتون حمایت نکنه؟ نهایتش مثل قبل اخراج میشید دیگه. ولی در عوض میدونید چند نفر رو از دست دکتر مستان نجات دادید..من نمیگم دنبال تخلف همکارهاتون بگردید ولی همینکه دربرابر اشتباه سکوت نمی کنید، ارزشمنده. فاطمه به فکر فرو رفت. دکتر حرفی گفت که خودش میدونست و سعی میکرد بهش عمل کنه.ولی این بار... فراموش کرده بود تنها حمایتی که همیشه بهش نیاز داره فقط حمایت خدا ست. بخاطر این فراموشی خیلی ناراحت بود. به امامزاده رفت؛جایی که بعد از ازدواج، همراه علی زیاد میرفتن.همون جای همیشگی نشست و استغفار میکرد.چند ساعتی گذشت تا حالش بهتر شد. به خونه برگشت. غذا درست کرد و آماده استقبال از علی شد.بعد از شام فاطمه ظرف هارو می شست و علی میز رو تمیز می کرد.فاطمه گفت: _علی جان،من خیلی فکر کردم و به نتیجه رسیدم.. -درمورد چی؟ -کار تو بیمارستان. علی دست از کار کشید و متعجب،منتظر ادامه حرف فاطمه شد. -وظیفه ست که تو بیمارستان کار کنم. ناراحت نگاهش میکرد. -من راضی نیستم..برات مهم نیست؟ فاطمه شیر آب رو بست و به چشم های علی خیره شد.فکر نمیکرد علی اینقدر جدی مخالفت کنه. -معلومه که مهمه..اگه تو راضی نباشی من پامو از این در بیرون نمیذارم.ولی علی جان... علی بین حرفش پرید. -من راضی نیستم..دیگه حرفشم نزن. از آشپزخونه بیرون رفت. فاطمه که متوجه دلیل علی شده بود متعجب به رفتنش نگاه میکرد.از حرف ها و حرکات علی معلوم بود خودش هم میدونه کار درست چیه ولی نگرانی از دست دادن فاطمه مانع تصمیم درست میشد. روی صندلی نشست، و به رفتن علی نگاه میکرد.انتظار این حد از مخالفت رو نداشت.گیج شده بود.... ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : سه ماهی از جلسات حاج آقا می گذشت و سال تحصیلی هم تمام شده بود از همان موقع دفترچه ای خریدم و سخنانشان را مکتوب کردم، تازه فکر می کردم رسیدم به بلوغ ذهنی و فارق شدم از دغدغه های بیخود. هیچ جلسه ای را از دست ندادم گویا لذت و شیرینی این بحث من را خوب در خود حل کرده بود. تصمیم گرفته بودم حجابم را هم کامل کنم اما دلم فقط حفظ حجاب را رضایت نمی داد دلم می خواست چادر هم سر کنم و نمازهایم را هم سر وقت بخوانم. نفهمیدم چی شد اما حس می کردم الان تازه می توانم نفس بکشم تازه هوای پاک را استشمام می کنم. در این چندماه فهمیدم که اسلام ایران نیست و ایران هم اسلام نیست فهمیدم آغاز حجاب از کجاست و از همه مهم تر فهمیدم از کجا آمده ام آمادنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم.و تا الان خیلی چیز ها فهمیده بودم که بهم کمک می کرد مصمم پای انتخابم به ایستم و جا نزنم زمانی که با مادرم مطرح کردم که من تمام ان چیز هایی که باید بدانم را فهمیدم و حالا قصد دارم با حجاب شوم درسته تا الانم موهایم را بیرون نمیریزم اما من دلم می خواهد چادری شوم. + ببین مامان جان راهی که تو انتخاب کردی قطعا راه آسونی نیست من میگم اگر واقعا انتخابت رو کردی باید پای همچیش وایسی نه که امروز سر کنی و فردا کنارش بزاری باید مقاوم باشی اگر کسی مسخره کرد ناراحت نشی حالا خوب فکر کن و بعد تصمیم بگیر اگر تونستی این شرایط رو تحمل کنی بسم الله وگرنه همین که بدون چادر هم حجابت رو رعایت کنی کافیه حرف مادرم را قبول داشتم من فکر هایم را کرده بودم با خودم برآورد کرده بودم که خرداد که تمام شد از مرداد سعی کنم چادر سرکنم و از آنجایی که من هرسال محرم ها چادر سر می کردم برایم راحت تر بود یکدفعه از محرم چادر سر می کردم و آن را کنار نمی گذاشتم. امسال اولین سالی است که چشم انتظار محرم و رنگ و بوی آن هستم. رمانکده زوج خوشبخت ❤️ @romankadahz