eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
189 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـانکـده مـذهـبـی
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ #رمان : #رهایی #پارت: #سی‌و‌
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : اسپیکرم را برداشتم و گوشه ای گذاشتم و آهنگ دوتا دل عاشق بهنام بانی را پلی کردم و درحال و هوای خودم و خیال بافی هایم با محسن بودم که برای ناهار صدایم زدند. ناهار جوجه داشتیم که بشدت تو این هوا خنک می چسبید برای عصرونه هم آش دوغ داشتیم و من به شدت دوست داشتم آش مورد علاقه ام بود. کل روز با بازی و خوش و بش تو باغ گذشت ، با دوستان خانوادگیمان در باغ آنها می چرخیدیم و روی تاب می نشستیم ، عکس می انداختیم. از لحظات لذت می بردیم فارغ از همه جا خوش می گذراندیم. پسر و دختر همسن من در آن جمع کم بود یا کوچک تر بودند یا خیلی بزرگ اما باز هم معاشرت با آن ها را دوست داشتم ، یکی از دختران آن جمع از من بزرگ تر بود و همه چیز را راجب من میدانست خودم به او گفته بودم ، که گاهی وقتا با او بیرون بروم و اگر شد محسن را ببینم. شب از فرط خستگی تا سر روی بالشت گذاشتم خوابم برد. چشمانم را باز کردم خدایا شکرت بلاخره روزهای تعطیلی تمام شد بلاخره دل به دلدار میرسد بلاخره چهره عشقم را قرار است ببینم لباسم را به بهترین شکل اتو زدم کتانی سفید رنگم را کنار وسایلم گذاشم و مشغول بافتن موهای بلندم شدم. کارم تمام که شد شروع کردم مانتو و شلوارم را پوشیدن ، مقنعه ام را عقب کشیدم و موهایم را یکطرفه بیرون ریختم . حاضر و آماده منتظر مادرم بودم. _ سلام مامان من برم سریع دیرم میشه + سلام چند بار بگم انقدر به صورتت این زهرماریارو نزن اصلا رنگ صورتت نیست گوش که نمیدی آدم چی بگه بهت دیگه برو با مادر لعیا برید مدرسه پایین وایساده _ باشه من رفتم : : ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ #رمان: #رهایی #پارت: #سی‌و‌ن
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : خیلی ناراحت و مایوس شدم حال باید چگونه مادر لعیا را دست به سر می کردم اما خیلی تابلو میشد چون که او چندباری من را با محسن دیده بود و از هدفم قطعا با خبر می شد. با دیدن محسن گل از گلم شکفت ، آروم دستی برایش تکان دادم که توجه ای نکرد و سرد رفتار کرد ، حالم گرفته شد. کم کم به مدرسه نزدیک شدیم که به سمت مغازه رفتم که بتوانم چیزی بخرم و مادر لعیا را دست به سر کنم. سلانه سلانه از مغازه آمدم بیرون الکی چندتا لواشک و ترشک خریدم که تابلو نشود. مادر لعیا را دیدم که دارد بر می گردد خوشحال سریع به سمت یکی ارُ دوستان محسن رفتم یک لحظه او را دیده بودم بهتر بود با او پیش محسن می رفتم. _ سلام خوبی محمد؟ ببین عجله دارم من و ببر جایی که محسن هست از دست دست کردنش کلافه شدم _ د بدو دیگه وقت ندارم + آخه ابجی چیزه .. چطوری بگم ... محسن گفت همه چی دیگه تمومه نفسم حبس شد اب دهانم خشک شد چی میشنیدم نه باور نداشتم تا خودم از زبان محسن نمی شنیدم باور نمی کردم. _ من میخوا....ا.م محسن و بب.....ینم تروووخداا + باشه ابجی اروم باش بیا ، لیاقت نداره من بهش گفتم گفتم خیانته و حیف این دختر بهم گفت به تو ربطی نداره خودش گند زده به رابطتون حالیش نیس بدون حرف راه افتاد و پاهایم سست شده بود نکند واقعیت دارد؟ دنبالش رفتم تا اینکه محسن را دیدم. : : ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـانکـده مـذهـبـی
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ #رمان: #رهایی #پارت: #چهل خ
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : _ محسن محمد چی میگه بگو واقعیت نداره بگو محسن همانطور که ایستاده بود نگاهی بهم انداخت از سردی نگاهش یخ زدم. + رها همه چیز تموم شد دیگه هم سمت من نیا من دوست دختر دارم ناباور نگاهش می کردم امکان نداشت شوخی می کرد مگر می شد مستانه بلند بلند شروع کردم خندیدن من فقط چند روز پیش او نبودم چه اتفاقی افتاده بود ، دنیا رو سرم خراب شد. به سمتشم دویدم و خودم را در بغلش انداختم و بلند بلند گریه کردم. نالیدم. _ دیدی دلشوره هام بی جا نبودن؟ محسن من عاشقتم بدون تو نمی تونم بگو چرا چی واست کم گذاشتم بی معرفت چییییی؟ غیر عشق باور کن هیچکی به اندازه من دوست نداره محسن بگو دروغه جون رها ، تو قول داده بودی قسم خورده بودی لعنتی حق منی که آنقدر دوست داشتم خیانتهههه سکوتش بیشتر آزارم می داد.مشت هایم روی سینه اش فرود می آمد. اشک هایم مانند قطرات باران بدون هیچ وقفه ای روی گونه هام می لغزیدند و سر می خوردند صورتم خیس خیس شد ، توجهی به مردمی که رد می‌شدند بعضی از آنها تذکر می دادند و بعضی با دیدن من ناراحت ، نگاهی به چشمانی که دلم را به آن باخته بودم کردم. چشمان او هم داد می زد دلتنگم است اما به روی خودش نمی آورد سعی داشت نادیده ام بگیرد اما من این چشم هارا میشناسم به من دروغ نمی گویند او هم حالش دست کمی از من ندارد درد نداشتنش کم بود خیانتی هم که کرده بود کمرم را شکست. هق هق هایم شدت گرفته بود. محمد دوستانم را صدا زد نشسته بودم زمین و محسن هم به سرعت طرفی رفت که از دیدم محو شد. در دلم فقط چرا های بی جواب مرور می شد. چه خیال بافی ها و رویا هایی که با او تصور کردم. اما چی شد همه آنها خانه خراب شد. _ رها نفس عمیق بکش اروم باش لیاقتت و نداره اشک نریز عزیزم مگر نفسی هم مانده بود که بخواهم دم و بازدمش را به جا آوردم؟ هستی از محمد راجب اتفاقی که افتاده بود پرسید که متوجه حالم شده بود همه از عشق من به محسن خبر داشتند و می دانستند که دیگر اون دختر شاد و چابک خاک شد. : : ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ #رمان: #رهایی #پارت: #چهل‌و‌
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇♥️🖇 ♥️🖇 ♥️ : : شروع کردم سرفه کردن نفس کشیدن برایم سخت شده بود قلبم تیر می کشید ، هستی ترسیده بلند داد میزد. + نفس بکشششششش ، لعنتی لیاقتت و نداشت پسره احمق تروخداااا رها میشنوی _ چرا آخه یکسال رابطه باید اینطوری تموم شه کاش حداقل تموم می کرد درد خیانت و دیگ چجوری تحمل کنم هستی همه میدونن چقدر دوسش دارم محمد دوباره روبه رویمان ظاهر شد ، به دنبال محسن رفته بود و حالا برگشته بود. _ محسن هم حالش دست کمی از رها نداره فقط نمی دونم چرا خودش و بدبخت کرد هستی به جوش امد و با غیض به محمد نگاه کرد. + به رفیق اشغالت بگو وای به حالش اگر اتفاقی واسه رها بیفته که دهنش و سرویس می کنم رها کم وفادار نبود واسش زیادی بودکه رفیقت رو دل کرد اگر حالش عین رها بود که همچین غلطی نمی کرد حالا هم واینستا برو پیش همون اشغال پست فطرت حتی الان هم باز دوست نداشتم کسی محسن را فحش بدهد و تخریبش کند اشک هایم را پاک کردم اما توفیقی نداشت آبشار اشک هایم روانه شده بود آن دختر مقتدر و شاد در یک ثانیه مُرد فقط می خواستم خودم را به مدرسه برسانم تا غرورم بیشتراز این خورد نشود. هستی دستم را گرفت و بلند شدم جان دادنم را حس می کردم ، نای راه رفتن هم نداشتم. آرام شروع به راه رفتن کردم هیچکس را نگاه نمی کردم که متوجه حال خرابم نشوند ، وارد مدرسه شدیم که دوباره یاده بلایی که سرم افتاده بود افتادم. نشستم رو جدول و بلند شروع به گریه کردم. صدای نیلوفر را می شنیدم که صدایم میزد. + رها چیشده ؟ با توام یکی حرف بزنه چرا آنقدر حالش بده رنگ به صورت نداره + نیلوفر من باهاش بودم محمد رفیق محسن گفت همه چی بینشون تموم شده تازه آقا محسن خیانت کرده رها هم حالش خیلی بد بود بزور تا مدرسه اومد فکنم فشارش افتاده نیلوفر نا باور به هستی نگاهی کرد و سمت من آمد. چشم های او هم اشکی بود ، قبلا چندباری می گفت وفاداری تو به محسن همیشه سر زبون رفیق های محسن و پرهام است ، اما جواب وفاداری ام به او را گرفتم ان هم خیانت ، هرچقدر هم گریه می کردم خالی نمی‌شدم. بغضم در گلویم سنگینی می کرد. + رها آروم باش ابجی میدونم دوسش داری میدونم آروم باش عزیزم انقدر گریه نکن : : ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عرض می کنم خدمت شما همراهان همیشگی☺️😔 عیدتون مبارک🌹 ان شاءالله عیدیتون رو از حضرت زهرا (س) بگیرید😇🍃 خانم های گرامی کانال من وتمام عوامل پشت صحنه(ادمین های عزیز😉) روز زن رو خدمت همتون تبریک میگیم ان شاءالله ۱۲۰ سال سایه تون بالا سر بچه ها باشه😁 امیدوارم همسراتون براتون هدیه های گرون قیمت خریده باشن😉😂 اگه نخریدنم اشکال نداره هدیه ای که حضرت زهرا (س) میده صد هزار برابر هدیه های مادی هست(مثلا خواستم به خانم ها دلداری بدم)😄 به مامان خودمم که در کانال حضور داره این روز عزیز رو تبریک میگم و از همین جا به ایشون میگم ممنون مامان که اگر زحمات شما نبود به این جایی که الان هستم نمیرسیدم🌹❤️ حتما به مادراتون عید رو تبریک بگید مادرا نعمت نیستن برای بچه هاشون رحمت های الهی هستن پس قدرشون رو بدونیم رفقا🙂🌹🍃