رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_چهار حلما خوش خنده هم بود: _واییییییی نمیدون
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲
#پارت_پنج
خندیدم و گفتم:
+آره قشنگه؟
حانیه به حلما سقلمه ای زد و زیر لب گفت:
_تا اسم اون زنیکه اومد نباید دست و پاتو گم کنی ،همه مثل اون بی وجدان نیستن…
با حرفش حلما سری تکون داد و خودش رو جمع و جور کرد که با تعجب گفتم:
+درباره کی حرف میزنید؟
حانیه کلافه گفت:
_زنی که اسمش به عنوان مادر فقط تو شناسناممون حک شده وگرنه ما تا بحال اونو ندیدیم مادربزرگم میگه رفته خارج عشق و حال ولی بابام هیچ وقت بهش توهین نکرده و انقدر مقامش رو برده بالا انگار یه قدیسه هست.
هه!درباره مادرشون اینطور صحبت می کردن!منم روزی درباره مادرم به این شکل حرف میزدم ولی بعد ها که مادر شدم فهمیدم اشتباه فکر می کردم مادر هر چقدر ظالم یا کافر باشه باز مادره چون خودم درک کرده بودم.
رو بهشون گفتم:
+بنظرم اینطور نگید منم چند سال با مادرم قهر بودم ولی وقتی فهمیدم حق با اون بوده پشیمون شدم و حیف که دیر فهمیدم چه فرشته ای بود الان دیگه ندارمش…
با یاد نبود مادرم هق هقم گرفت و حضور اون دو دختر رو نادیده گرفتم به سالهای قبل که مادرم فوت کرده بود سفر کردم…
ادامه دادم:
+کلی حسرت به دلم مونده چرا تمام این سالهایی که به قهر گذشت رو کنارش نبودم و از وجودش بهره نبردم حالا شما اگه روزی مادرتون از خارج اومد از وجودش استفاده کنید اول دلایل نبودش رو بپرسید بعد تا عمق وجودتون ازش بهرمند بشید تا داریدش باید از لطف مادر بودنش استفاده کنید وقتی رفت عین من میشینید فقط حسرت میخورید…
حلما و حانیه تو چشماشون اشک جمع شده بود که حلما گفت:
_حسنا جون کاش شما مادرمون بودی از بس حرفاتون آرامش بخشه از حرف زدن باهاتون سیر نمیشم…
✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@romankademazhabe
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃