فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️آیا زمان ظهور امام زمان عج عقل انسان ها کامل است و وسوسه های شیطانی وجود ندارد؟
✍️پاسخ حجت الاسلام #محمدی را بشنوید.
📡 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴 بهترین #سخنرانی های روز
#ما_ملت_امام_حسینیم #شهدای_خان_طومان
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟👈ریپلای به پارت اول از فصل اول👇
eitaa.com/romankademazhabi/22961
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
📣 از فردا 😍 #فصل_دوم رمان زیبای #روژان را در بخش ظهرگاهی☀️ در کانال 📚رمانکده مذهبی❤️ بخوانید.
↪️ریپلای به پارت اول فصل دوم👇
eitaa.com/romankademazhabi/24117
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🥀🍂
عرض تسلیت و تعزیت به مناسبت ایام شهادت #پیامبر_اکرم(ص) و سبط اکبر ایشان #امام_حسن_مجتبی (ع)
🍂🥀🏴
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهلم
#فصل_هفدهم
منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.»
پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود.
باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.»
صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت:
«پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف.
اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.»
پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.»
صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است.
پدرش گفت: «تنها می روم.»
صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.»
پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.»
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_یکم
#فصل_هفدهم
بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند.
صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد.
گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد.
خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.»
گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!»
گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.»
به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!»
خندید و گفت:
«به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.»
🔸 فصل هجدهم
فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم.
گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم.
توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.»
بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_دوم
#فصل_هجدهم
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد،
با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است.
ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.»
چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.»
بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.»
شانه بالا انداختم.
گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند.
نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.»
این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد.
صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!»
پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم....
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
چه خواستی تـ💔ـو
به جز احترام اولادت؟
چه بود پاسخشان؟
بغض در گلوی تـ💔ـو شد
تـو شاهد همۀ
غصههای زهـ💔ـرایی
که هرچه شد وسط کوچه
روبروی تـ💔ـو شد
🏴🥀🏴
شهادت جانسوز سید کائنات محمد مصطفی صلوات الله علیه تسلیت باد
🥀🏴🥀
#شهادت_حضرت_پیامبر ص🏴
#امام_حسن ع🏴
#امام_رضا ع🏴
✍یادت باشد که سه چیز از تو جدا نمیشود و همیشه با توست ؛ بلا ، قضا ، نعمت
🌺 هنگام نزول بلا صبور باش
🌺 هنگام رسیدن قضا راضی باش
🌺 هنگام دریافت نعمت شاکر باش
#شهادت_حضرت_پیامبر ص🏴
#امام_حسن ع🏴
#امام_رضا ع🏴
(تقویم همسران)
✴️ جمعه 👈 25 مهر 1399
👈 28 صفر 1442👈 16 اکتبر 2020
@taghvimehamsaran
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
⚫️ رحلت جانسوز رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله و علیه و آله و سلم .
⚫️ شهادت سبط اکبر آن جناب ، حضرت امام مجتبی علیه السلام " ۵۰ ه.ق " .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔘 آغاز امامت و ولایت امیر مومنان علیه السلام .
🏴 آغاز غصب خلافت و اجبار مردم به بیعت .
🌙⭐️امور دینی و اسلامی .
❇️ روز شایسته ای است برای امور زیر:
✅ درختکاری .
✅ مناظره و گفتگو .
✅ و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است .
✈️مسافرت :
مسافرت خوب و سودمند است بعد از ظهر انجام شود.
👶 زایمان خوب و نوزادش زیبا و روزی دار خواهد شد . ان شاء الله
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ فروش جواهرات.
✳️ آغاز درمان .
✳️ و کودک به مهد نهادن نیک است.
💑 انعقاد نطفه و مباشرت
👩❤️👩امروز....
#مباشرت احتیاط شود.
💑امشب...
برای #مباشرت در جمعه شب (شب شنبه ) ، امکان سقط شدن چنین فرزندی زیاد است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، خوب نیست .
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن موجب قوت دل می شود .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه ی ۲۹ سوره مبارکه " عنکبوت " است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین...
و از مفهوم و معنای ان استفاده نی شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود .شما چیزی همانند ان قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
✨﷽✨
✅سه گروه مخالف ظهور
1️⃣ گروه اول از مخالفان ظهور، آدمهای پستهمت و خودخواهی هستند که دنبال آبادی همۀ جهان نیستند.
2️⃣ طبق روایت، ظهور وقتی خواهد بود که نظریات مدعی ادارۀ زندگی بشر به بن بست رسیده باشند و بشر از انواع نظامهای حکومتی غیر ولایی مأیوس شده باشد. گروه دوم مخالفین ظهور آنهایی هستند که امید دارند غرب و شرق عالم راهی برای سعادت بشر باز کنند. در واقع، غربزدهها مخالف ظهورند! اینها دنبال جامعۀ مدنی غربی هستند نه جامعۀ مهدوی! مدینۀ فاضله اینها جوامع اروپایی و آمریکایی است که رذلترین انسانها بر آنها حکومت میکنند. اینها رشد و سعادت را در آنجا میدانند، و لذا دنبال ظهور مهدی فاطمه نیستند.
3️⃣ سومین گروه مخالفین ظهور، مسئولانی هستند که نانشان فعلاً در روغن است و دوست دارند اول نان خودشان در روغن باشد و بعد خدمت کنند؛ اینها بهدرد امام زمان نمیخورند و طبیعتاً اینها برای فرج هم دعا نمیکنند! چون حضرت به دولتمردانش سخت میگیرد و به آنها جز نان خشک و لباس خشن نخواهد داد! (إِلَّا أَکْلُ الْجَشِبِ وَ لُبْسُ الْخَشِن؛ دعوات راوندی/296) و مسئولانی که اول دنبال نان خودشان هستند را دور خواهد انداخت.
📚 #استادپناهیان
#شهادت_حضرت_پیامبر ص🏴
#امام_حسن ع🏴
#امام_رضا ع🏴
🏴🍂🥀
🥀دلم که دست خودم نیست، این دل غمگین
همان دلیست که جا مانده در گوهرشاد
🏴🍂🥀
💠 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى🥀
🏴🍂براي دوستانتان ارسال كنيد🏴🍂
#شهادت_حضرت_پیامبر ص🏴
#امام_حسن ع🏴
#امام_رضا ع🏴
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟👈ریپلای به پارت اول از فصل اول👇
eitaa.com/romankademazhabi/22961
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
📣 از فردا 😍 #فصل_دوم رمان زیبای #روژان را در بخش ظهرگاهی☀️ در کانال 📚رمانکده مذهبی❤️ بخوانید.
↪️ریپلای به پارت اول فصل دوم👇
eitaa.com/romankademazhabi/24117
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
🌹 زنگ نقاࢪه تاݩ بود کـہ احیایـݦ کـࢪد🌱
#امام_رضا علیه السلام
گره های کور زندگی از کجاست؟!
آیت الله العظمی جوادی آملی : از برخی روایات و آیات قرآن کریم اینچنین برمیآید که برخیها در همه شئون زندگی موفق می شوند؛ یعنی به هر راهی که وارد شوند، به آنها خیر میرسد و راه برایشان باز است؛ امّا بعضیها طوری هستند ـ مثل گِرههای کور ـ که به هر سَمتی که بخواهند حرکت کنند راه بسته است. افرادی که در جامعه زندگی میکنند، این دو حال را در خودشان مشاهده میکنند.
خدای سبحان فرمود: «کسی که باتقوا باشد هرگز در زندگی نمیماند و یک زندگی آبرومند تا آخر عمر دارد»؛ این جمله نورانی دو پیام را به همراه دارد: یکی اینکه مردان باتقوا هرگز گرفتار گِره کور در زندگی خود نمیشوند که نتوانند خروجی را تشخیص دهند و راه برایشان باز است؛ دوم اینکه گرچه کسب و کار دارند، ولی خداوند از آن راهی هم که آنها امید ندارند به آنها روزی میدهد.
طبق بیان قرآن، کسی که با خدا رابطه ندارد، گاهی کارش به صورت یک گِره کور درمیآید؛ به هر کاری دست میزند موفق نمیشود و در آن کار میماند و راه خروجی از مشکل پیش آمده را هم نمی یابد؛ میبینید بعضیها همین گِره را در زندگی دارند و می گویند ما دست به هر کاری میزنیم مشکل ما حل نمیشود، برای اینکه این افراد نام خدا و یاد خدا را کنار گذاشته اند و نمیدانند که از همین جا دارند آسیب میبیند.
🌤اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🏴برای فرجش صلوات🏴
#شهادت_حضرت_پیامبر ص🏴
#امام_حسن ع🏴
#امام_رضا ع🏴
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
#رمان کــ🗞ـــــده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_سوم
#فصل_هجدهم
آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود.
اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337.
موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.»
صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم.
از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.»
صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.»
گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.»
صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم..
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_چهارم
#فصل_هجدهم
تا شما از حمام بیایی، من هم آماده می شوم.»
پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره صبحانه را انداختم.
خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه شان را می دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره.
گفت: «قدم!»
نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می دانست.
هر وقت می خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی.
گفت: «یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم.»
با تعجب نگاهش کردم.
همان طور که با تکه ای نان بازی می کرد، گفت:
«شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آماده بود تا برویم آن طرف رود.
نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد.
مجبور شدم با چراغ قوه یکی یکی نیروها را نگاه کنم. یک دفعه ستار را دیدم.
عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی شدم. اما نمی دانم چی شد قبول کردم و او آمد.
آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلـوات💐
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #دویست_چهل_پنجم
#فصل_هجدهم
زیر آن آتش سنگین توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم خاردارهای دشمن.
باورت نمی شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛
اما گردان غواص ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید.
ما دست تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه هایمان و از فاصله خیلی نزدیک روبه روی عراقی ها ایستادیم و با آن ها جنگیدیم.
یک دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه ام بستم و گفتم برادر جان! مقاومت کن تا نیروها برسند.
آن قدر با اسلحه هایمان شلیک کرده بودیم که داغ داغ شده بود. دست هایم سوخته بود.»
دست هایش را باز کرد و نشانم داد.
هنوز آثار سوختگی روی دست هایش بود. قبلاً هم آن ها را دیده بودم، اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم.
گفت: «برایم چای بریز.» صدای شرشر آب از حمام می آمد.
سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان طور که صبحانه شان را می خوردند، بهت زده به بابایشان نگاه می کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: «بعد چی شد؟!»
گفت:
«عراقی ها گروه گروه نیرو می فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم.
زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🥀✋هرجا که هستی، همین الان یه سلام با معرفت تقدیم عالم ال محمد ع کن✋🥀
#شهادت_امام_رضا علیه السلام 🥀🏴
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
#رمان کــ🗞ــــده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
(تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ شنبه 👈 26 مهر 1399
👈 29 صفر 1442👈 17 اکتبر 2020
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شهادت حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام " ۲۰۳ ه.ق ".
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌗 امروز ساعت 8:37 قمر وارد برج عقرب می گردد .
🌙⭐️احکام دینی و اسلامی.
👶مناسب زایمان و نوزادش مبارک و شجاع خواهد شد. ان شاء الله
🤕بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله
🚖 مسافرت :مکروه اگر ضروری باشد همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ امور کشاورزی .
✳️ بذر افشانی .
✳️ آبیاری.
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ درختکاری .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ جراحی چشم .
✳️ و استعمال دارو نیک است .
📛 امور اساسی و زیر بنایی خوب نیست .
💑 امشب ..
# مباشرت (شب یکشنبه ) ، دستور خاصی وارد نشده است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پرهیز از خلق و گوشه گیری می شود .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، سبب نجات از بیماری می شود .
😴😴 تعبیر خواب امشب.
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 1 سوره مبارکه ی " حمد " است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین .....
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و مایه خوشحالی وی گردد و یا به وی نعمتی برسد که شکر گذار باشد. ان شاء الله. شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🏴🥀 #شهادت_امام_رضا علیه السلام 🥀🏴
#یاایــهاالرئــوف 🌹🍃
از پنجره فولاد شفا مےگیرم
هرچیز،بخواهم از شما مےگیرم
این قصہ سرانجام خوشے خواهد داشٺ
چون از تو براٺ ڪربلا مےگیرم
🏴 #شهادت_امام_رضا(ع)
#تسلیت_باد 🥀