✨﷽✨
#پندانه
✍میگویند روزی "مقدس اردبیلی" به حمام رفت، دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید:
خدایا شکرت که شاه نشدیم،
خدایا شکرت که وزیر نشدیم،
خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم!
🔸مقدس اردبیلی پرسید:
شاه و وزیر ظلم میکنند، شکر کردی که در آن جایگاه نیستی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟
🔹حمامی گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد!
شما شنیدی میگویند وقتی مقدس اردبیلی، نیمهشب برای وضو دلو انداخت تا آب از چاه بکشد دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب، کمک کن!
🔸مقدس گفت: بله شنیدم.
🔹حمامی گفت: آنجا، نصف شب، کسی بوده با مقدس اردبیلی؟
🔸گفت: نه ظاهراً نبوده.
🔹حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ معلوم میشود خالص خالص نیست!
🔸مقدس اردبیلی میگوید: یک دفعه به خودم آمدم ...
🔰شاید لازم است همه ما در این روزهای باقیمانده تا ماه رمضان به خود بیاییم و ببینیم چقدر اعمالمان خالص برای خداوند است، نه برای بندگان خدا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_سیزدهم که
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_چهاردهم
همونطور که قدم میزدیم ، کیک و آبمیوه پرتقالی رو میخوردم .
+چرا پرسیدی؟
_چی رو ؟!
+خودتو نزن به اون راه بگو چرا عین چی زل زده بودی بهش ؟
_به کی؟
+به پوستر ...
_ها؟ نمیدونم یه نیرویی منو جذب کرد .
+دَ دَ دَ (دهن کجی) و با حالت چندش و دهن کجی ادامه داد : یه نیرویی منو جذب کرد از کِی تا حالا آهنی شدی و ما خبر نداشتیم.
_آنالی مسخره نکن لطفا ...
+نکنه میخوای بری؟
_شاید...آره
+وایسا ببینم
وبا ضرب ، دستش رو از تو دستم بیرون کشید ...
_آنالی چته تو ، چرا گارد میگیری؟!!
+من چمه تو چته!!؟
دوساعت صدات میکردم جواب نمیدادی داشتی گوله گوله اشک میریختی الانم که داری میگی میخوام برم راهیان نور، میخوای با این سر و وضع بری اونجا وسط اونهمه دختر و پسر بسیجی ناسزا بخوری؟؟
فک کردی میگن بفرمایید گلم ،عزیزم، عشقم ؟؟؟ نخیر، با این سر و ریختی که تو داری با این تیپا پرتت میکنن بیرون
صداش خیلی بلند بود... داشت داد میزد ...
_آروم باش آنالی آبرومون رفت هیسس باشه من غلط کردم نمیرم اصلا ، آروم باش ...
+ چی چیو آروم باش؟ میدونی داری خودتو تو چه هچلی میندازی ؟ نه نمیبینی ! کور شدی
بای...
و با سرعت به طرف درب خروجی دانشگاه رفت ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌ کپیرمانهای کانالرمانکده مذهبیمجازنیست❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از ▫
•°🌱
#سلام_امام_زمانـم♥
سلام بر
مولایی که از آدم تا خاتم
به سویت چشم دوخته اند.
سلام بر شما
و بر روزی که همه فرستادگان خدا
در انتظار رسیدنت هستند.
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍#حکایت_موسی_و_جوان
روزی حضرت موسی برای عبادت به کوه طور میرفت؛
در راه، جوانی سالم و سرحال ایشان را دید و گفت: ای موسی برو به خدایت بگو من نه تنها تو را عبادت نمیکنم بلکه هر آنچه به عنوان گناه مشخص کرده ای انجام میدهم،
هر عذابی میخواهی بکن ...!
ادامه ...☝️
🎤حاج آقا دانشمند
✍
🌿🌺🌿
💕گاهے خدا ...
با دستِ تو...
👌دستِ دیگر بندگانش را میگیرد...
👌با زبان تو،
❣گره ڪار بنده اے را باز میڪند...
👌با انفاق تو،
🌹گرسنه اے را سیر و عریانے را میپوشاند ...
👌با قدم تو،
💟مشڪلی را حل میڪند....
✳️وقتی دستے را به یارے میگیری...
🔆بدان ڪه در آن زمان دستِ دیگر تو،
در دست خداست...
✅اجازه دهید ڪلماتتان …
💗باعث قوت قلب دیگران شود ،
💞الهام بخش شان باشد …
✨و مسیرشان را روشن ڪند .
🌟اجازه دهید اعمالتان …
💖زنجیرهاے دیگران را باز ڪند .
👌اجازه دهید دست هایتان …
💫چشم بند را از دید دیگران ڪنار بزند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾•🌿🌺🌿•✾
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_چهاردهم ه
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_پانزدهم
بارفتن اون ، منم اشک هام سرازیر شد .
آنالی...
کمرم خم شده بود ولی نباید میشکستم ...
نباید سوژه کل دانشگاه میشدم ...
به سرعت از دانشگاه بیرون زدم ...
مقصدم رو نمی دونستم ...
فقط می دونستم باید برم
باید برم جایی تا افکارمو جمع و جور کنم ...
به خودم که اومدم دیدم شب شده و من جلوی مسجد امام علی(ع) هستم .
حرصی از خودم ، کارها و گند های پی در پیم ،پام رو روی پدال گاز تا آخر فشار دادم و ماشین از جا کنده شد ...
با حال خرابی به خونه رسیدم ...
بدون بردن ماشین به داخل پارکینگ رفتم بالا ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌ کپیرمانهای کانالرمانکده مذهبیمجازنیست❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_شانزدهم(بخش اول)
+ای... این چه سر و وضعیه ؟ چی شده؟
_مامان ولم کن حوصله ندارم
خواستم راه پله ای که به اتاقم منتهی میشه رو پیش بگیرم که با صدای بلند و تهدید آمیز مامان متوقف شدم ...
+ مروا یه قدم دیگه برداری خودت میدونی چیکارت میکنم ...
کلافه به سمت مامان برگشتم
_میشنوم
+تا این موقع شب کجا بودی؟
_از کی تا حالا من براتون مهم شدم ! بیرون بودم .
+گفتم کجا بودی؟!
_واییی مامان !
+یامان
مروا تو چرا اینجوری شدی ؟ چته !! اون از مهمونی که یه دفعه غیبت زد و رفتی نصفه شب اومدی ، اینم از امشب که دیر اومدی اونم با این سر و شکل بگو مشکلت چیه تا حل کنیم .
_حل کنیم ؟
چی رو حل کنیم؟
ها؟
چی رو حل کنیم مامان ؟ تو از واژه مامان فقط و فقط اسمش رو به یدک میکشی توی این بیست سال یه بار شده کنار هم غذا بخوریم ؟ یه بار شده بوی غذای تو ، توی این خراب شده بپیچه ؟
یه بار شده بیای بگی مروا دردت چیه ؟
مردی ؟
زنده ای ؟
آره ؟ اومدی ؟
+ اما ... اما تو چیز هایی رو داشتی که کمتر دختری تو این شهر داشته ما بخاطر تو و آیندت اینهمه صب تا شب سگ دو میزنیم ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌ کپیرمانهای کانالرمانکده مذهبیمجازنیست❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از 🗞️
✍ عاشقی را باید از خدا آموخت!
عزیزکردههایش را به #میدانگاه ، میبرد؛
تا دنیا را برای قیامِ آخر، آماده کند!
#میدانداری خدا،
ـ با فرق شکافته
ـ پهلوی شکسته
ـ حنجر بریده ....
تا آخرالزمان ادامه خواهد داشت!
تا روزی که زمین را "عبادی الصالحون" به ارث برند.
💥ماجرای #میدان و #خنجر ، ماجرای تکراریِ تاریخ است.
هدایت شده از ▫
☀️ #حدیث_روز
💠 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
✅ ماه رمضان، ماه خداست؛ ماهى كه خداوند، حسنات را در آن، دو برابر مى كند و سيّئات را محو مى كند، ماه بركت، ماه بازگشت به سوى خدا، ماه توبه، ماه آمرزش، ماه آزاد شدن از آتش و دست يافتن به بهشت. پس، در اين ماه از هر حرامى بپرهيزيد و در آن، زياد قرآن تلاوت كنيد و در آن، حاجت هاى خويش را بخواهيد و در آن، به ذكر پروردگارتان بپردازيد و مبادا ماه رمضان نزد شما، مانند ماه هاى ديگر باشد؛ چرا كه آن نزد خداوند، نسبت به ماه هاى ديگر، حرمت و برترى دارد و مبادا در ماه رمضان، روز روزه دارى تان مثل روز خوردنتان باشد
📙 فضائل الأشهر الثلاثة، ص 95
#تلنگرانہ
+حاجآقاپناهیانمیگفت:
آقا #امامزمان صبح
بہعشقشماچشمبازمیکنہ
اینعشقفهمیدنےنیست...!🌱
بعدماصبحکہچشمبازمیکنیم
بجاےعرضارادتبہمحضرآقا
گوشیامونُچکمیکنیم!
.
.
#زشتہنه؟
چــآدُر یعنی صعـ🚩ـود
یعنی بالا رفتــن از ریسمانــ⛓ الهی
اما؛ وقتی به قلـ🗻ـه میرسی که...
حیــا را هم همــراه
خودت داشته باشی
غیر از اینــ☝️
حتما سقـ💥ـوط خواهی کرد
حواست باشد خواهــر
چــآدُر بدون حیــا هیچــ✋ است!!
#حجاب_با_حیا_کامل_میشود
💔
#طنز_جبهه
والکثافه من الشیطان !😈
روحانی گردانمان بود. روشش این بود که بعد از نماز حدیثی از معصومین نقل میکرد و درباره ی آن توضیح میداد.
پیدا بود این اولین باری است که به صورت تبلیغی ـ رزمی به جبهه آمده است والا شاید بیگدار به آب نمی زد و هوس نمی کرد بچهها را امتحان کند؛ آن هم بچه های این گردان را که تبعیدگاه بود؛🤦🏻♂
نمی آمد بگوید: «بچه ها! النظافه من الایمان و …؟» تا بچهها در عین ناباوری اش بگویند: «حاج آقا والکثافه من الشیطان».
فکر می کرد لابد می گویند حاج آقا «والْ» ندارد، یا هاج و واج میمانند و او با قیافه حکیمانهای میگوید: «ای بیسوادها بقیه ندارد. حدیث همین است».😌☝️
با این وصف حاجی کم نیاورد و گفت: «حالا اگر گفتید این حدیث مال کیه؟»
بچهها فی الفور گفتند: «نصفش حدیث نبوی است، نصف دیگرش از قیس بن اکبر سیاه»🌚