eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
شب فرا رسید و من درمانده به ساعت چشم دوختم. راه فراری وجود نداشت .باید به میان  گود می‌رفتم و ضربه فنی شدنم را به چشم می‌دیدم. شاید این کمترین جزای خطاهای گذشته ام می‌بود. مانتو عبایی که با اولین حقوقم خریده بودم را از داخل کمد بیرون آوردم. وقتی او را با ذوق می خریدم،هیچگاه گمان نمی بردم که او را در مراسمی بپوشم که پایانش حداقل برای من خوش نباشد. میخواستم در کمد را ببندم که نگاهم روی چادر مشکی نشست. همان چادری بود که بهراد روز اول برایم خریده و به بیمارستان آورده بود. از وقتی پا به این خانه گذاشتم ،چادر را در کمد گذاشتم و هیچ وقت  بیرون چادر نپوشیدم . همیشه با مانتو های بلند به محل کار و بازار می رفتم. نمیدانم چرا هوس کردم امشب چادر بپوشم. چادر را باز کردم و روی سرم گذاشتم . به خودم در آینه نگاه کردم .چقدر با دلارام گذشته تفاوت داشتم. الان خودِچادری ام را دوست داشتم  ولی ماهها قبل چادر را فقط به اجبار روی سر می‌گذاشتم . با صدای در، از آینه چشم برداشتم. کیفم را برداشتم و از خانه خارج شدم. خانم ها تو حیاط ایستاده بودند و خبری از مردهای خانواده نبود. مریم خانم با دیدنم لبخندی زد _هزارماشاءالله، چه خوشگل شدی عزیزم. چقدر چادر بهت میاد. خجالت زده لبخندی زدم. بهنوش و بهناز هم حرف مادرشان را تایید کردند. جلو در ورودی مردها کنار ماشین ایستاده بودند. بهناز و بهنوش با همسرانشان سوار یک ماشین شدند. منم با مریم خانم به سمت ماشین بهراد رفتم. هنوز نمیدانستم بهراد با دیدنم چه عکس العملی نشان می‌دهد. به ماشین تکیه زده و با گوشی  حرف میزد. _علی جان من آخر شب خودمو میرسونم . _بهراد جان بریم ؟ با سوال مریم خانم ،بهراد به عقب برگشت و چند لحظه کوتاه نگاهش روی چادرم خزید. _بله بفرمایید. مریم خانم داخل ماشین نشست. من هم با کلی خجالت زیر نگاه بهراد سوار ماشین شدم. تا مقصد کسی حرفی نزد.ماشین را پارک کرد. همگی خوشحال بودند و لبخند به لب داشتند، جز بهراد که در فکر فرورفته بود و من! _مادرجان چرا گل رو برنداشتی؟ بهراد به خود آمده و سریع دسته گل را از داخل ماشین بیرون آورد. بهنوش خندان گفت _عروس چنان دل داداش عاشقمو برده که هوش و حواس براش نمونده. همه خندید. من لبخندی زورکی بر لب نشاندم و بهراد بدون هیچ حالتی به سبد گل چشم دوخت. مریم خانم  سکوت پسرش را پای خجالت او گذاشت _پسرمو انقدر خجالت ندید. مادر فدات بشه که اینقدر حجب و حیا داری. _خدانکنه مامان جان. صادق در را باز کرد و  با خوشرویی احوالپرسی کرد. به من که رسید نگاهش میخکوب من و پوششم شد. آنقدر نگاهش تابلو بود که بهراد اخمی کرد. _سلام .خیلی خوش اومدی _سلام.ممنونم. با آمدن آقای محمدی، صادق به سمت بهراد رفت و من نفس راحتی کشیدم. تا لحظه ای که وارد خانه شویم و روی مبل بنشینیم چندین بار با اهالی خانواده احوالپرسی کردیم. صحبت از آب و هوا شروع شد و به اوضاع اقتصادی رسید. مریم خانم با خنده گفت _آقایون بهتر نیست بریم سراغ این دو جوون . برای حرف زدن از اقتصاد وقت زیاده. پسرم رو بیشتر از این منتظر نگذارید. طفلک بهراد عرق شرم بر پیشانی اش نشسته بود.همگی با لبخند به هم نگاه کردند و حرف مریم خانم را تایید کردند. _آقای محمدی  من و میناجون سالهاست باهم دوستیم. شما خانواده مارو میشناسید، بهراد جان رو هم از بچگی میشناسید. ظاهر و باطن!امشب مزاحمتون شدیم تا سوره جان رو برای پسرم خواستگاری کنیم. شما هر خواسته ای داشته باشید به روی چشم. آقای محمدی دستش را روی شانه بهراد گذاشت. _کم از خوبی های بهراد جان ندیده و نشنیده ایم. ماشاءالله جوانی رعا و با غیرته، هر پدری باشه دلش میخواد چنین مردی دامادش بشه. ولی خب نظر سوره جان هم مهم هستش. با این حرف آقای محمدی به یاد حرف مادرم افتادم که می گفت پدرم آرزوی داشتن چنین دامادی را در دل داشته است _مینوجان  وقتشه که عروس خوشگلم یه چایی بیاره و حرف آخر رو بزنه.پسرم چشم انتظاره. مینو خانم با لبخند صدایش را بالا برد _سوره جان چایی رو بیار عزیزم با صدای مینو خانم از گذشته ها بیرون آمدم و به بهراد چشم دوختم. منتظر عکس العملش بعد از دیدن سوره بودم. سوره با سینی چای وارد شد. یک مانتو عبایی آبی آسمانی پوشیده بود با یک هدشال سفید  مجلسی که با نگین به زیبایی می درخشید. من که دختر بودم از دیدن او با آن زیبایی مات شده بودم  وای به حال بهراد! جرات نکردم به بهراد نگاه کنم .میترسیدم نگاهش کنم و ببینم که محو زیبایی سوره شده است و حسادت دمار از روزگارم دربیاورد. با انگشتان دستم بازی می کردم. سوره مقابلم قرار گرفت و چایی تعارف کرد. 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
﷽❣ سلام_امام_زمانم ❣﷽ آقا سلام ما به رڪوع و سجودتو آقا درود بر تو و ذڪر و عبادتت❤️ ای آخرين امام من ألغوث و ألامان عجل علی ظهورک ياصاحب‌الزمان❤️ اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ❤️ صبحتون_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما گداها بر دَری غیر از حرم ننشسته‌ایم می‌شود احوال ما را هم بپرسی؟ خسته‌ایم 🌤 ⛅️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نرفته ها...💔:) کلیپ رو ببینید🥺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🌼 🌸🍃 🌹"مهدی جان"🌹 ❤ به همین سلام ها دل خوش کرده ام همین مستحبى که جوابش واجب است مرا آرام مى کند آن‌قدر آرام که از همه چیز فارغ مى شوم و تنها به تو فکر مى کنم به واقع که فکر کردن به تو، لذت بخش است! آن قدر لذت بخش که شیرینى‌اش را با هیچ آمال و آرزویى عوض نمى کنم اصلاً مگر آرزویى زیباتر از این هم وجود دارد؟! 🍃🌸 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌸🍃 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 صبحتون امام زمانی
ما گداها بر دَری غیر از حرم ننشسته‌ایم می‌شود احوال ما را هم بپرسی؟ خسته‌ایم ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا