هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
سلاااام
صبحتون بخیر و شادی
خدایا متشکرم بابت هدیهی زیبایی به نام امروز😍
الهی امروز بهترین اتفاقهای زندگی برای تکتکمون بیافته و ما شاکرش باشیم
یادمون باشه بهترین اتفاقها لزومی همون لحظه اول قشنگ نیستند و اتفاقا با درد همراه هستند، درست مثل تولد همه مون که هم مادر درد زیاد رو تحمل کرد و هم خودمون اما اگر از مادرا بپرسیم قشنگترین روز زندگیت کی هست فورا لبخند میزنند و میگن روز تولد بچه هام.
پس نگاهمون به اتفاقهای منفی و مثبت زندگی مادرانه باشه تا از دلِ تلخیها و دردها اتفاقهای قشنگ زاییده بشن😊😊
دوستتون دارم
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581.mp3
6.76M
خداوند بیش از آنچه نیاز داریم به ما عطا کرده است چرا که او خداوند فراوانیهاست. از خداوند خواستههای بزرگ داشته باشید و شکرگزاری کنید.
باهم بشنویم...🌱
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
👤 #مردی_در_آینه 💥#قسمت_صد_وبیست_و_دو_افسانه_های_واقعی💥 ـ چطور تا الان به ذهنم نرسيده بود؟ ...
👤 #مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_وبیست_و_سه_زمزمه_سلام💥
پرواز تهران ـ مشهد، مرتضي کنار من بود و از تمام فرصت براي صحبت استفاده کرديم ...
ذهنم هنوز جواب مشخصي براي نقاط مبهم درباره رمضان پيدا نکرده بود ...
و حالا هزاران نقطه گنگ ديگه توش شکل گرفته بود ...
آياتي که درباره شهدا و شهادت در قرآن اومده بود ...
احاديثي که مرتضي از قول پيامبر و اولي الامرها نقل مي کرد ...
و از طرفي، تصوير تيره و سياهي که از جهاد از قبل داشتم ...
جهاد و اسلام يعني اعمال تروريستي القاعده و طالبان ...
يازده سپتامبر ... بمب گذاري و کشتن افراد بي گناه ...
سرم ديگه کم کم داشت گيج مي رفت ... سعي مي کردم هيچ واکنشي روي حرف هاي مرتضي نداشته باشم ...
و با دید تازه ای به اسلام و حقيقت نگاه کنم ...
نه براساس چيزهايي که شنيده بودم و در موردش خونده بودم ...
بعد از صحبت با اون جوان، مي تونستم تفاوت مسيرها و حتي برداشت هاي اشتباه از واقعيت رو درک کنم ... اما مبارزه سختی درونم جریان داشت ... انگار باور بعضي از افکار و حرف ها به قلبم چسبيده بود ... و حالا که عقلم دليل بر بطلان اونها مي آورد ...
چيزهای ثابت شده درونم، با اون سر جنگ برداشته بود ...
اگر چند روز پيش بود، حتما همون طور که به دنيل پريده بودم، با مرتضي هم برخورد مي کردم ...
ولي در اون لحظات، درگیر جنگ و درگیری دیگه ای بودم ... و چقدر سخت تر و سنگين تر ... به حدي که گاهي گيج مي شدم ... '
الان کدوم طرف اين ميدان، منم؟ ... بايد از کدوم طرف جانبداري کنم؟ ... کدوم طرف داره درست ميگه؟ '...
و حقيقت اينجا بود که هر دو طرف اين ميدان جنگ، خودِمن بودم ...
شرط هاي ثبت شده در وجودم، که گاهي قدرت تشخيص شون رو از ادراک و حقيقت از دست مي دادم ...
و باورهايي که در من شکل گرفته بود ...
و حال، حقيقتي در مقابل من قرار داشت ...
که عقلم همچنان براساس داده هاي قبلي اون رو بررسي مي کرد ...
داده هاي شرطي و ثبت شده اي که پشت چهره حقيقت مخفي مي شد ...
تنها چيزي که در اون لحظات کمکم مي کرد ... کلمات ساده اون جوان بود ...
کلماتي که خط باريکي از نور رو وسط اون همه ظلمت ترسيم کرد و رفت ... و من، انساني که با چشم هاي تار، بايد از بين اون ظلمات، خط نور رو پيدا مي کردم ...
صداي سرمهماندار در فضاي هواپيما پيچيد ... و ورود ما رو به آسمان مشهد، خير مقدم گفت ...
ـ تا لحظاتي ديگر در فرودگاه هاشمي نژاد مشهد به زمين خواهيم نشست ... از اينکه ...
چشم هام رو بستم و به پشتي صندلي تکيه دادم ...
سعي کردم ذهنم رو از هجوم تمام افکار خالي کنم ...
شايد آرامش نسبي کمکم مي کرد کمي واضح تر به همه چيز نگاه کنم ...
هواپيما که از حرکت ايستاد، چشم هاي من هم باز شد ...
در حالي که هنوز تغييري در حال آشفته مغزم پيدا نشده بود ...
اين بار مرتضي راننده نبود ...
2 تا ماشين گرفتيم ... يکي براي خانواده ساندرز، و دومي براي خودمون ...
در مسير رسيدن به هتل، سکوت عميقي بين ما حاکم بود ...
سکوتي که از شخصِ جستجوگري مثل من بعيد به نظر مي رسيد ... و گاهي مرتضي، زير چشمي نيم نگاهي به من مي کرد ...
تا اينکه از دور گنبد زرد رنگ مشهد هم نمايان شد ...
چشمم محو اون منظره و چراغاني ها، تمام افکار آشفته رو کنار زد ... نقطه رهايي و آرامش چند دقيقه اي من ...
هر چه به هتل نزديک تر مي شديم ... فاصله ما تا حرم کمتر مي شد ... و دريچه چشم هاي من، بيشتر از قبل مجذوب دنياي مقابل ...
مرتضي هم آرام و بي صدا، دستش رو روي سينه گذاشته بود ...
و بعد از تکرار کلمات شمرده و زمزمه شده زير لب، آرام و ثانيه اي با سر ... اشاره ی تعظيم آميزي انجام داد ... به قدري با ظرافت، که شايد فقط چشم هايي کنجکاو و تيزبين، متوجه اين حرکات آرام مي شد ...
اتاق ها رو تحويل گرفتيم و چمدان ها رو گذاشتيم ...
از پنجره اتاق، با فاصله حرم ديده مي شد ...
بقيه مي خواستن بعد از استراحت تقريبا يه ساعته، براي زيارت برن حرم ... دوست داشتم باهاشون همراه بشم و حرم مشهد رو هم از نزديک ببينم ... اما من برنامه هاي ديگه اي داشتم ...
سفر من سياحتي يا زيارتي نبود ... هنوز بين من و يه زائر مسلمان، چندين مايل فاصله وجود داشت ...
مرتضي که براي همراهي ساندرزها از اتاق خارج شد ...
منم رفتم سراغ نوت استيک هايي که خريده بودم ... به اون سکوت و تنهايي احتياج داشتم ...
نبايد حتي يه لحظه رو از دست مي دادم ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
❌#کپی_رمانها_فقط_با_رضایت_مدیر_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
👤#مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_و_بیست_و_چهار_خواب_یا...؟💥
مرتضي که از در اومد تو با صحنه عجيبي مواجه شد ...
تقریبا ديوار اتاق، پر شده بود از برگه هاي نوت استيک ...
چيزهايي که نوشته بودم و به چسبونده بودم ... بهم که سلام کرد رشته افکارم پاره شد ...
ـ کي برگشتي؟ ... اصلا متوجه نشدم ...
ـ زمان زيادي نيست ...
و نگاهش برگشت روي ديوار ...
ـ اينها چيه؟ ...
به ديوار بالاي تخت اشاره کردم ...
ـ سمت راست ديوار ... تمام مطالبي هست که اين مدت توي قرآن در مورد رمضان و روزه گرفتن خوندم ... و اونهايي که تو بهم گفتي ...
وسط برداشت هاي فعلي و نقاطي هست که به ذهن خودم رسيده ...
سمت چپ، سوال ها و نقاط ابهامي هست که توي ذهنم شکل گرفته ...
چند لحظه مکث کردم ...
و دوباره به ديواري که حالا همه اش با کاغذهاي يادداشت پوشيده شده بود نگاه کردم ...
ـ فکر کنم نوت استيک کم ميارم ... بايد دوباره بخرم ...
با حالت خاصي به کاغذها نگاه مي کرد ... برق خاصي توي چشم هاش بود ...
ـ واقعا جالبه ... تا حالا همچين چيزي نديده بودم ...
ـ توي اداره وقتي روي پرونده اي کار مي کنيم خیلی از این شیوه استفاده مي کنيم ... البته نه به اين صورت ... شبيه اين مدل رو دفعه اول که داشتم روي اسلام تحقيق مي کردم به کار گرفتم ... کمک مي کنه فکرت به خاطر پيچيدگي ذهن، بين مطالب گم نشه و همه چيز رو واضح ببيني ... مغز و ذهن به اندازه کافي، سيستم خودش پر از رمز و راز هست ... حواست نباشه حتی فکر و برداشت خودت مي تونه گولت بزنه ...
با تعجب خاصي بهم نگاه مي کرد ... طوري که نمي تونستم بفهمم پشت نگاهش چه خبره ...
ـ اينهاش حرف خودم نيست ... یکی از نتايج علمي تحقيقات يه گروه محقق بود در حيطه مغز و ادراک ...
با دقت شروع به خوندن نوشته هاي روي ديوار کرد ...
اول سمت راست ...
تحقيقات و شنيده ها در مورد رمضان ...
ـ مي تونم بهشون چيزي رو اضافه کنم؟ ...
سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم ...
ـ الان که داشتم اينها رو مي خوندم متوجه شدم توي حرف ... و سوال و جواب ها يه سري مطلب از قلم افتاده ...
يه بسته از نوت استيک ها رو در آوردم و دادم دستش ...
من، دريافت هاي تا اون لحظه مغزم ... و سوال هايي که هنوز بي جواب مونده بود رو مي نوشتم ...
اون به سوال هاي روي ديوار نگاه مي کرد و مطالبي که لازم بود اضافه بشه رو مي نوشت ...
مرتضي حدود ساعت 11 خوابيد ...
تمام ديروز رو همراه دنيل بود و شبش رو هم بدون لحظه اي استراحت، پا به پاي من تا صبح بيدار ...
در طول روز هم يا پشت فرمان بود يا با کار ديگه اي مشغول ...
غرق فکر و نوشتن بودم ...
حواسم که جمع شد ديدم بدون اينکه چيزي بهم بگه با وجود اون چراغ هاي روشن خوابيده ...
چند لحظه بهش نگاه کردم و از جا بلند شدم ...
حالا ديگه نور اندک، چراغ خواب، فضا رو روشن مي کرد ...
برگشتم و دوباره نشستم سر جام ... چشم هاي سرخم رو دوختم به ديوار و اون همه نوشته روش ...
نوشته هايي که درست بالاي سر تختم به ديوار چسبيده بود ...
خواب يا کار؟ ...
سرم رو پايين انداختم و مشغول شدم ... چهار روز اقامت در مشهد، زمان کمي بود ...
و گذشته از اون، در يک چشم به هم زدن، زمان بودن ما در ايران داشت به نيمه نزديک مي شد ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
❌#کپی_رمانها_فقط_با_رضایت_مدیر_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
👤 #مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج_صدام_را_میشنوی؟💥
ـ ديشب اصلا نخوابيدي؟ ...
ـ نه ... حدودا دو ساعت پيش، تمام مطالبي رو که در مورد رمضان بايد مي نوشتم تموم شد ...
از جا بلند شد و کليد رو زد ...
نور بدجور خورد توي چشمم و بي اختيار بستم شون ...
ـ توي اين تاريکي که چشم هات رو نابود کردي ...
دیده های سرخم رو به زحمت باز کردم ... چشم هاي خو گرفته به تاريکي، حالا در برابر نور مي سوخت و به اشک افتاده بود ...
تا لاي اونها رو باز مي کردم، دوباره خيس از اشک مي شد و پايين مي ريخت ... همون لحظات کوتاهي که مجبور شدم به خاطر نور اونها رو نيمه باز نگهدارم ... خستگي اين 48 ساعت، هوش رو از سرم برد ...
ديگه خروج مرتضي رو از دستشويي نفهميدم ...
ساعت نزديک 10 صبح بود ... اولين تکاني که به خودم دادم، دستم با ضرب به جايي خورد ...
نيمه خواب و بيدار بلند شدم و نشستم ...
مغزم هنوز خواب و هنگ بود ... به جاي اينکه درست بخوابم، همون طور پايين تخت ...
گوله شده تا صبح خوابم برده بود ...
با اون چشم هاي گيج و خمار، توي اتاق چشم چرخوندم ...
مرتضي نبود ... يه يادداشت زده بود به آينه ...
ـ براي زيارت رفتيم ... بعد از اون هم ...
نوشته رو گذاشتم روي ميز و رفتم دوش بگيرم ...
شايد اين گيجي و خواب از سرم بره ... بعد از حدود 48 ساعت بيداري ... فقط 6 ساعت خواب ...
بيرون که اومدم هنوز خستگي توي تنم بود اما ديگه کامل هشيار شده بودم ...
برگشتم پاي نوشته ها ...
سخن خدا :
روزه براي من است و من پاداش آن را مي دهم ...
دعاي شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب مي شود ...
روزه رمضان، سپر از آتش جهنم است ...
ـ روزه از سربازان عقل هست و روزه خواري و نگرفتن روزه از سپاه جهل ...
ـ هر کس عمدا يک روز رو روزه نگيرد ... بايد در کفاره اين کار ... يا بنده اي را آزاد كند ... يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد ... و يا شصت فقير و مسكين را اطعام كند ...
ـ امام صادق: هر كس يك روز از ماه رمضان روزه خوارى كند از ايمان خارج شده است ...
ـ .....
نگاهم رو از يادداشت ها گرفتم ...
مي خواستم برم سمت سوال ها و برداشت هام که ...
چشمم افتاد به يه بخش ديگه ...
مرتضي يه بخش هايي از سوال ها رو جدا کرده بود ...
و چسبونده بود به شيشه پنجره ... جواب هايي رو از احاديث که به ذهنش مي رسيد ...
يا پاسخ هاي خودش رو توي برگه هاي جداگانه نوشته بود و کنار سوال مربوط به اون زده بود ...
رفتم سمت شون ... و با دقت بهشون خيره شدم ...
پيامبر: هر كس از مرد يا زن مسلمانى غيبت كند ... خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذيرد مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد ...
امام صادق: آنگاه که روزه مى گيرى بايد چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه دار باشند (يعني از گناه پرهيز کني) ...
گناه فقط انجام ندادن عمل عبادي نيست ... گناه چند قسم داره: گناه در حق خودت ... گناه در در برابر فرمان خدا ... حق الناس يا گناه در حق ساير انسان ها ... مثلا ...
پيامبر: رمضان ماهي است که ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش آزادي از آتش جهنم .... درهاي آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مي شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد ....
براي لحظاتي چشمم روي سخن آخري موند ...
'خدا که به به مردم گفته درب هاي رحمت و راه رسيدن به خدا بسته نيست ... و هر وقت توبه کننده به سمتش برگره اون رو مي پذيره ...
پس منظور از درهاي آسمان چيه؟' ...
و ده ها سوال ديگه ..
بی اختیار، وحشت وجودم رو پر کرد ...
ترسيدم اگه بيشتر از اين بخونم يا پيش برم ...
همين باور و چيزهاي اندکي هم که از اون شب در وجودم شکل گرفته رو از دست بدم ...
و وحشت از اينکه هنوز پيدا نشده ... دوباره گم بشم ...
توجهم رو از برگه ها گرفتم ...
ناخودآگاه در مسير نگاهم، چشمم به گنبد طلايي رنگ حرم افتاد ...
و نگاهم روش موند ...
ـ صداي من رو مي شنوي؟ ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
❌#کپی_رمانها_فقط_با_رضایت_مدیر_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🌹
#سیاستهای_رفتاری
#سیاستهای_همسرداری
"چگونه نرنجیم و نرنجانیم؟!"
🔹آنچه رخ داده توصیف نمایید، نه اینکه ارزیابی یا قضاوت کنید.
🔸به جای گفتن: «هرگز مراقب بچهها نیستی!» بگویید: «بنظر میرسد امروز من فقط باید به دنبال بچهها باشم»
🔹مراقب باشید واضح صحبت کنید و انتظار نداشته باشید که شریکتان ذهنتان را بخواند.
🔸همیشه سعی کنید مودب و سپاسگزار باشید و هرگز همسرتان را سرزنش نکنید.
🔹از عبارتهای «لطفا»، «ممنون میشوم اگر...» و... استفاده کنید.
🔸همیشه از همسرتان تشکر کنید و مراقب باشید هرگز جملاتتان رنگ طعنه نداشته باشد.
#دکتر_انوشه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
💥یک يوز پلنگ،
اگر با هزار کیلومتر سرعت هم بدود
باز نمیتواند به پرواز در آید.
اما یک گنجشک کوچک،با کمترین سرعت هم پرواز می کند.
زیرا براى پرواز نیاز به بال داریم؛
نه قدرت و سرعت!
بالِ پرواز ما انسانها ذهن ماست.
ما برای موفقیت و رسیدن به هدف،نیاز به هیکل و
قدرت و جنسیت و سن و سال نداریم!
ما برای موفقیت،نیاز به یک ذهن تغییر یافته داریم...
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۹ ترفند ساده که شما رو تبدیل به یک شخصیتی جذاب یا به اصطلاح کاریزماتیک می کند!
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
👤 #مردی_در_آینه 💥#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج_صدام_را_میشنوی؟💥 ـ ديشب اصلا نخوابيدي؟ ... ـ نه ... حدودا
👤#مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_و_بیست_و_شش_اخرین_سه_حدیث💥
بعد از اون جمله سوالي ...
با دنيايي ترديد که از هر سو به سمتم حمله ور شده بود ... ديگه هيچ چيز به زبانم نيومد ...
با خودم گفتم اگه همه چيز حقيقت داشته باشه ...
اونها بهتر از هر کسي شرایط من رو مي دونن ...
هر چند قلبم در برابر وجود خدا و حقانيت پيامبر به حقيقت ايمان رسيده ...
ولي دانش و معرفت اسلامي، و این ايمان و باور سه روزه ...
ضعيف تر و سست تر از اون هست که بي توجه از قدرت هاي مافوق ...
توان غلبه بر باورهاي شرطي شده و ضد دين من رو داشته باشه ...
و به سادگي يه تلنگر مي تونست دوباره همه چیز رو در هم بشکنه ... اونها به چالش کشيده شدن من رو مي ديدن ... و مي ديدن که چطور خستگي ناپذير دارم براي نگهداشتن و ارتقاي اين اعتقاد اندک، تلاش مي کنم ...
ساعت ها بي خوابي ...
و آخرين چيزي که خورده بودم، عصرانه ديروز هواپيما بود ... من حتي براي از دست ندادن زمان و فرصت کوتاهم، قيد شام روز قبل و صبحانه اون روز رو زده بودم ...
براي رسيدن به جواب ... از همه چيز گذشته بودم ...
و حالا ... اين حقيقتا نهايت وسع و قدرت من بود ...
يأس و نااميدي هم حمله ور شده بود ... و فشارش روي حس سردرگمي و خستگي درونم، بيشتر از قبل سنگيني مي کرد ...
چند لحظه نشستم روي تخت و زل زدم به پنجره ...
دستي به سرم کشيدم ... خم شدم و آرنجم رو پايه دست هام کردم ... و براي لحظاتي گرفتم شون توي صورتم ...
ـ هنوز وقت عقب نشيني نشده ... يادته قبل از اومدن فشار بدتري روت بود؟ ... فوقش برمي گردي سر خونه اول ...
و از جا بلند شدم ...
اين بار، از اول، با دقت بيشتري ... و اين بار، کل احاديث و جواب هايي رو که مرتضي نوشته بود ...
از نگاه قبلي ... فقط سه سخن آخر مونده بود ...
پيامبر: همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات.
امام علي: روزه قلب از فکر در گناهان ، برتر از روزه شکم از طعام است.
ـ حضرت فاطمه زهرا: روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه اش به چه كارش خواهد آمد.
ناخودآگاه يه قدم رفتم عقب ...
همه چيز مقابل چشم هام جواب پيدا کرد ...
کل نقاط گمشده ذهنيم همين سه حديث آخر بود ...
تمام جواب ها در يه قدمي من بود و شيطان تا آخرين لحظه سعي کرد چشمم رو به روي اونها ببنده ...
ذهنم روشن شده بود ... مثل کوري که ناگهان داشت عظمت دنيا رو از بالا با چشم هاش مي ديد ...
هر لحظه که مي گذشت جواب هاي بيشتري بين سرم شکل مي گرفت ... و مغزي که بين جمجمه خشک مي شد ... داشت چيزهايي رو پردازش مي کرد که وراي باور خودم بود ...
تمام داده ها و کدهاي دريافتي اون دو روز ...
با سه حديث آخر تمام شد ... و حالا مغزم مي تونست کل شون رو يکجا ببينه ...
رفتم جلو و دستم رو قائم گذاشتم روي پنجره ... و دوباره محو اون احاديث شدم ...
روزه يعني بايد از هر چيزي که مانع از رسيدن تو به خدا ميشه پرهيز کني ... هر چيزي که به بعد حيواني مربوط ميشه بايد کنترل بشه و در حداقل قرار بگيره ...
تا بعد سوم فرصت غلبه بر بعد مشترک حيواني وجود انسان رو پيدا کنه ...
غلبه بر بعد حيواني يعني پردازشگر مغز به جاي بعد مادي و حيواني وجود انسان ميره سراغ بعد سوم ... ظرفيت و روح ...
يعني در اين ماه، مسلمان ها به فرمان خدا مجبور ميشن ... يه ماه به صورت تمريني ... کارهايي رو انجام بدن ... کارهايي رو کنار بگذارن ... و کارهايي رو کنترل کنن که در نتيجه باعث غلبه بعد سوم بر بعد حيواني و کاهش نقطه ضعف اونها در برابر شيطان ميشه ...
پس از اين جهته که ميگن شيطان در رمضان به بند کشيده ميشه ... چون راه ورودش و ارسال داده اش به انسان بسته ميشه ... و انساني که اين مدت بعد سومش رو تقويت کرده ... اين ظرفيت رو در وجودش ايجاد کرده که به سمت خليفه خدا شدن و تسخير عالم روح و ماده حرکت کنه ...
هر چقدر اين غلبه و تمرين يه ماهه قوي تر باشه ... اين تاثير در طول سال، بيشتر از قبل مي تونه پايداري خودش رو حفظ کنه ... و هر چقدر اين پايداري قوي تر و ادامه دار تر ... غلبه و قدرت يافتن بعد سوم بيشتر ...
يعني ديگه اين بعد مادي و حيواني نيست که شخصيت انسان رو کنترل مي کنه ... اين بعد سوم و قدرت فکر و اراده خود فرد هست که زندگيش رو دست مي گيره ...
به خاطرهمين هم هست که اسلام اينقدر اصرار داره افراد در طول سال هم روزه بگيرن ... چون روزه فقط نخوردن نيست ... روزه يعني ايستادن در مقابل همه موانع ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
❌#کپی_رمانها_فقط_با_رضایت_مدیر_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
👤 #مردی_در_آینه
💥# قسمت_صد_و_بیست_و_هفت💥
(قسمت آخر)
قسم به خدای کعبه
و کسي که از عمد روزه خواري مي کنه ... يعني کسيه که از عمد بعد مادي رو انتخاب مي کنه ...
و با اختیار، بخش هاي شرطي شده شيطان رو انتخاب مي کنه و بهش اجازه ورود ميده ...
براي همين هم شکستن شرط ها و پايه ريزي هاي شيطان واسش سخت تره ... چون حرکتش آگاهانه است ...
خودش به صورت کاملا آگاهانه بعد اول و دوم وجودش رو يکي کرده ... که مثل ساختن يه بزرگراه عريض و عالي براي عبور و مرور داده هاي شيطانه ...
شراب هم همين طور ...
کسي که اون رو مي خوره چون آگاهانه خلاف فرمان خدا عمل کرده ... وقتي روزه بگيره ... روزه فقط مي تونه تاثير مخرب عمل گذشته اون رو برطرف کنه ...
که اونم بستگي به اين داره که شخص با رفتار اشتباه و آگاهانه اش چقدر از بعد سومش رو نابود کرده باشه ...
واسه همينه که روزه اش پذيرفته نميشه ... اين پذيرش يعني اجازه ورود به بعد سوم ... خودش اين پذيرش و اجازه نامه رو نابود کرده ... و ظرفيت فعال کردن اين بعد رو از خودش گرفته ...
عملا همه چيز و تمام عواقب بعديش انتخاب خود انسانه ...
خدا رحمت خاص خودش رو توي اين ماه مي فرسته ...
چون انسان بدون هدايت خاص، قدرت درک اين بعد رو نداره ...
انسان رو مجبور مي کنه خودش رو براي 11 ماه بعد واکسينه کنه ... مثل سرپرستي که به زور بچه رو واکسينه مي کنه ...
چون اگه به زور اين واکسينه شدن انجام نشه ... ممکنه تا زماني که اون اينقدر بزرگ بشه که قدرت درک پيدا کنه ... ديگه خيلي دير شده باشه ...
خدا انسان رو در اين اجبار قرار ميده ... و از طرفي تمام منافع و چيزهايي رو که مي تونه اونها رو تشويق کنه رو توي اين ماه قرار ميده ...
مثل بچه اي که بهش قول ميدن اگه درس هاش رو خوب بخونه براش چيزي بخرن ...
خدا هم اين ماه رو فقط براي خودش قرار ميده ... چون فقط بعد سوم هست که مي تونه انسان رو جانشين خدا کنه ... پس تمام تشويق ها رو مثل
بخشش ...
رحمت و مغفرت ...
عنايت ...
استجابت دعا ...
در اين ماه قرار ميده ...
و چون فرد غير از تشويق ها و پاداش هايي که مي گيره .... بعد سومش رو فعال کرده ... با ارتقاي قدرت اون، در جايگاهي وراي ملائک قرار گرفته ... پس حقيقتا به بخشش و استجابت نزديک تره ... چون فاصله اش تا خدا کمتر شده ... بالاتر از ملائک ... ديگه کسي براي دريافت پاسخ، نيازي به واسطه نداره ...
عملا خدا زمينه عروج و معراج انسان رو مهيا مي کنه ...
و کسي که به اين عظمت پشت کنه ... خودش، حکم نابودي خودش رو امضا کرده ... و اين معناي رقم زدن سرنوشت يک ساله است ...
خدا راست گفته ...
توي رمضان، سرنوشت يک ساله انسان رقم مي خوره ... اما سرنوشتي که خودت تصميم مي گيري چطور رقم بخوره ...
و همه چيز به اين بستگي داره ... چقدر در اين تمرين يک ماهه موفق عمل مي کني؟ ...
فقط از خوردن و آشاميدن اجتناب مي کني؟ ...
يا دقيقا براساس سيره عملي اي که اسلام مقابلت گذاشته عمل مي کني؟ ... هر چقدر راه شيطان رو محکم تر ببندي و از اين فرصت براي آزاد شدن ظرفيت بهتر استفاده کني ...
سرنوشت درست تري رو مي توني رقم بزني ... و مسير شيطان رو براي 11 ماه ديگه محکم تر ببندي ...
با اصلاح عملي خودت مورد غفران و بخشش قرار مي گيري ... و با رفتار اصلاح شده، در آينده به جاي انتخاب هاي شرطي و آلوده به افکار شيطاني ... انتخاب هايي با بعد روحي و الهي انجام ميدي ...
در نتيجه از آتش جهنم هم نجات پيدا مي کني ... و بقيه اش رو هم خدا کمکت مي کنه و مي بخشه ... چون خودش گفته رحمت من بر عذابم غلبه داره ... تو حرکت مي کني ... اون کمکت مي کنه ... و نقصت رو هم مي پوشونه ...
چند قدم رفتم عقب ...
نفس عميقي کشيدم و چشم هام رو بستم ...
شادي عجيبي بند بند سلول هاي وجودم رو پر کرده بود و آرامشي که تا اون لحظه نظيرش رو احساس نکرده بودم ... چشم هام رو که باز کردم، هنوز تصوير و منظره زيباي حرم، در برابر وسعت ديدگان من بود ...
چشم هايي که تازه داشت، حقيقت ديدن رو درک مي کرد ...
ـ تو صداي من رو شنيدي ...
و اشک بي اختيار در برابر پرده نازک ديده من نقش بست ... حس و اشکي که جنس ناشناخته اش، مولودتازه وارد زندگي من مي شد ...
ادامه👇
ـ به خداي کعبه قسم مي خورم ...
خدايي هست و اون خداي يگانه شماست ...
به خداي کعبه قسم مي خورم ...
محمد، فرستاده و بنده برگزيده و زنده اوست ...
و به خداي کعبه قسم مي خورم ...
شما، اولي الامر و جانشينان خدا در زمين هستيد ...
و براي شما، مرگ مفهومي نداره ...
من شما رو باور کردم ...
به شما ايمان آوردم ...
اطاعت از فرمان شما رو مي پذيرم ...
و هرگز از اطاعت شما دست برنمي دارم ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
❌#کپی_رمانها_فقط_با_رضایت_مدیر_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
سلام دوستان این رمانم به پایان رسید امیدوارم موردپسندتون قرارگرفته باشد
اگه نظری درمورد رمان دارین لطفا به ایدیم پیام بدین ممنون از همراهی شما بزرگواران درضمن لینک همه قسمتها در کانال ریپلای موجود است 🌹🌹
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
ما نمی توانیم تعیین کنیم
چند سال زنده خواهیم بود ؛
اما می توانیم تعیین کنیم چقدر از زندگی
بهره ببریم ...
نمی توانیم تک تک اعضایِ صورتمان را
انتخاب کنیم ؛
اما می توانیم انتخاب کنیم که چهره مان
چگونه به نظر برسد ...
نمی توانیم پیش آمدنِ لحظات دشوارِ زندگی را متوقف کنیم ؛
اما میتوانیم تصمیم بگیریم زندگی را
کمتر سخت بگیریم ...
تصمیم بگیریم فقط و فقط با داشته هامون خوش باشیم و لذت ببریم و دل عزیزانمون شاد کنیم با کلامی محبت امیز و شاخه گلی
شاد باشیم و شادی بیافرینیم
تا میتوانید عشق بورزید و مهربان باشید دیگران را ببخشید و رها کنید هر چند اسان نیست ولی با تمرین و تمرین میشود اینکه به خود بگوییم برای سلامت جسم و روحم باید ببخشم حتما میشود
اکثر بیماری های جسمی از انجا اغاز میشود که نمیتوانیم ببخشیم کینه ها و ناراحتی ها با روح ما سازگار نیست روح ما خیلی ظریفه سنگینش نکنیم
برای ازاد بودن و سلامتی باید سبک باشه روحمون،،
ببخش و رها شو برای خودت زندان درست نکن
ملودی کائنات عشق و مهربانیه با ان هم نوا بشیم .
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
#نیایش_شبانه
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
نیایش با خدا
در هر تپش قلبم حضور معبودیست که
بی منت برایم خدایی می کند….
بی منت می بخشد…
و بی منت عطا می کند…
ای همه هستی…
ای همه شکوه…
ای همه آرامش….
امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست جز یادت….
و غوغای روح بی پناهم را پناهی نیست جز حضورت…
وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم
و جانم را با یادت متبرک می کنم
و عاشقانه تمنایت می کنم….
الهی و ربی من لی غیرک…
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#معجزه_سپاسگزاری
اکتشافات علمی آلبرت انیشتین، نگرش ما را به جهان تغییر داده است و هنگامی که درباره ی دستاوردهای تاریخی اش از او سوال می شود، او تنها از سپاسگزاری نسبت به دیگران می گوید. یکی از ذهن های بسیار درخشان تاریخ، بیش از صدبار در روز از دیگران سپاسگزاری می کرد.
آیا این شگفت آور نیست که بسیاری از ناپیداهای عالم بر انیشتین مکشوف شد؟
او قدرشناسی را در تک تک روزهای زندگی اش تمرین کرد و در مقابل از انواع مواهب و نعمت ها برخوردار شد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
قرار عاشقی هوا خواه تو ام جانا.mp3
9.84M
قرار عاشقی
خلوت با معشوق (حضرت دوست )
هندزفری و چراغ اتاق خاموش
یادتون نره 😉
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
سلااام روزتون زیبا
الهی روزجمعه تون عالیییی باشه😊
الهی اون اتفاق قشنگی که مدتهاست منتظرشی امروز برات بیافته🙏
لطفا این متن رو با دقت بخونید👇👇
🔹این افکار تو هستند که مسیر زندگیت را تعیین می کنند.
غیر ممکن است که منفی فکر کنی و منفی عمل کنی، ولی نتیجۀ مثبت بگیری.
پس لطفا مراقب افکارت باش...
همین امروز تصمیم بگیر ۳ تا فکر منفیتو بریزی دووووررر🙃🙂
من الکی چاق میشم
من شانس ندارم
پول من برکت نداره
شوهرم عصبانیه
زنم ولخرجه
بچه م نق میزنه
گرونیه آخه
مردم زیر خط فقرن
....
بریز دوووورررر این افکارو به جای اینها بگو
💚خدای من بزرگ و مهربانه💚
💚خدای من روزی رسانه💚
❤️خدای من برام کافیهه❤️
💙خدای من بخشنده است💙
💚خدای من از مشکلاتم خیلی بزرگتره💚
چهل روز این تمرینو انجام بده و ببین چطوری جهنمِ زندگیت تبدیل به بهشت میشه😍
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
4_5816666907528398089.mp3
3.18M
تقدیم دلهای پر از محبتتون
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
🔮آموزش گامبهگام قانون جذب
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
#قسمت_اول
خدارو شکر کلاس تموم شد....
واقعا دیگه حوصله ام سر رفته بود،سریع وسایلامو جمع کردم اومدم بیرون پله ها رو تند تند دویدم و رسیدم به محوطه، نفس مو با خیال راحت دادم بیرون، سمت سمیرا که رونیمکت پشت به من بود راه افتادم،
آروم دستامو رو چشماش گذاشتم، سریع دستشو رو دستام گذاشت
-خودِ نامردتی!😕
با خنده دستامو از روی چشماش برداشتم و کنارش رو نیمکت نشستم
-حالا چرا نامرد؟!😄
در حالی که گوشیش رو تو کیفش می انداخت گفت:
_نیم ساعته منو اینجا کاشتی اونوقت میگی چرا نامرد😐
-خب عزیزم چکار کنم استاد مگه میذاشت بیام بیرون هی گیر داده بود جلسه ی آخر و چه میدونم سوال و ...😅
پرید وسط حرفم
-باشه باشه قبول، حالا پاشو بریم تا دیر نشده🙁
بلند شدیم راه افتادیم ..
هنوز چند قدم برنداشته بودیم که گفت: _نظرم عوض شد😆
چادرمو یه کم جمع کردم و گفتم:
_راجبه چی؟😟
-پسر خاله ی نردبونم!😜
زدم زیر خنده که گفت:
_در مورد کادو برای بابام دیگه😃
در حالی که میخندیدم گفتم:
_خیلی دیوونه ای سمیرا ..من نمیدونم اون پسرخاله ی بنده خدات آخه چه گناهی کرده اومده خاستگاری تو
روشو برگردوند و گفت:
_اییشش، ولش کن اونو ..فعلا تولد بابا رو بچسپ😇
سری تکون دادمو گفتم:
_والا چه میدونم به نظرم همون پیراهنی که اون روز دیدیم خوب بود همونو بگیریم
-آخه میدونی میترسم زیاد تو چشم نیاد .. مثلا قراره چشم فامیل رو دربیارما
لبخندی زدم و گفتم:
_امان از دست تو دختر!😊
#ادامہ_دارد....
🍃🌸🍃🌸🍃
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
http://eitaa.com/joinchat/3192127500C7f92fc9d54
کانالی پراز پی دی اف👆🏻
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #دوم
نیم ساعتی طول کشید تا خرید کنیم و برگردیم خونه....
خونه ی سمیرا سر کوچه بود،
بعد از خداحافظی باهاش راه افتادم سمت خونه ی خودمون،
یادِ سمیرا و خوشحالیش برای تولد باباش افتادم، لبخند تلخی 😒رو لبم نشست، باز این بغض چندین ساله قصد داغون کردن منو داشت،
در و آروم باز کردم و رفتم داخل حیاط، چشمامو بستم و با تمام وجود نفس کشیدم، 😇 یه نفس عمیق،
دلم میخواست تمامِ اون عطر ملیح
یــ🌸ــاس و به ریه هام بکشم ...
از حیاط دل کندم و رفتم داخل
-سلام مامان عزیــزم
مامان که مشغول ظرف 🍽شستن بود با مهربونی نگام کرد و گفت:
_سلام به روی ماهت گلم😊
با لبخند تکیه دادم به در آشپزخونه
-خوبین مامان؟
-بله که خوبم، وقتی دختر گشنه و خسته ام رو میبینم خوبِ خوب میشم😄
با اخم ساختگی گفتم:
انقدر قیافه ام داد میزنه گشنمه!😅
-از بس قیافت ضایع است!
برگشتم سمت محمد، با خوشحالی گفتم: _سلام، چه خبر یه بار زودتر از من رسیدی خونه😄
_علیک سلام، اگه گفتی چرا 😎
پریدم بالا و گفتم:
_خریدیش؟؟😍
سرشو تکون داد و گفت:
_اره خریدمش بالاخره😇
مامان شیر آب و بست و اومد کنارمون
- ولی من نگرانم😥
محمد با مهربونی نگاهی به مامانم کرد و گفت:
_آخه نگران چی مامان جان، باور کن دیگه راحتیم، هرجاهم خاستین برین من خودم درخدمتم😎✋
لبخندی زدم و گفتم:
_آره مامان خیلی خوبه که خودمون ماشین خریدیم دیگه نگران هیچی نیستیم😊
مامان فقط سرشو تکون داد..
نگرانی مامان رو میفهمیدم .. میدونستم با اومدن اسم ماشین خاطره ی تلخ تصادف دایی جلو چشماش میاد
#ادامہ_دارد....
🍃🌸🍃🌸
💌نویسنده: بانو گل نرگس
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #سوم
اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم ..
دراز کشیدم رو تختم، دلم میخاست به چیزای خوب فکر کنم
به داشته هام
به نعمتهایی که داشتم
به روزهای خوب زندگیم
به خونواده ای که برام از جانم عزیز تر بودن،
چشمامو بستم و به رویای شیرینی فکر کردم که برای خودم می ساختم به رویای عطرِ یاس!😇🌸💓
هنوزم اون عطر و حس میکنم
یادم نمیره بعد اون روز که دیدمش انقدر بهم ریختم💓🙈 که اولین کاری که کردم اصرار به مامان بود که برام یـ🌸ـــاس بکاره تو حیاط ..
یاس ..یاس، هیچ وقت نمیتونم یاس رو فراموش کنم
اون عطر یاسی که بعد یک سال هنوز هم با تمام ذهن من بازی می کنه ..
نمی دونم چه اتفاقی افتاد ..
فقط از کنارم رد شد ..
حتی یادم نمیاد چهره اش چطوری بود .. حتی رنگ چشماش حتی خنده هاش .. هیچی، هیچی یادم ..
تنها عطر یاسش بود
که منو درگیر خودش کرد و بعدش تعریفایی که از محمد درباره ش شنیدم .. تنها سهم من از اون شد گلهای یاس تو حیاط که هر بار با تنفس رائحه شون دلم آروم میشه ..🙈🙊
تو رویای شیرینم غرق بودم که مهسا بدو بدو اومد تو و باجیغ نسبتا بلندی گفت:
_هوووورا بالاخره تعطیل شدیم😵😍💃
و با یه پرش پرید رو تختش ..
من که از رویای خودم پریده بودم بیرون نگاهی بهش کردم و گفت:
_سلامت کو؟
خندید وبا خوش حالی باهمون مانتو و مقنعه ی مدرسه اش دراز کشید رو تخت و گفت:
_سلام علیکم حاج خانوم، روزهای خوش زندگیم آغاز شد😍😁
خندیدمو😄 جواب سلامشو دادم، به سقف خیره شدم ..
من مهسا رو خیلی دوست داشتم ..
با این که از من چهار سال کوچیکتر بود ولی برام بهترین خواهر و دوست دنیا بود ..
دوباره چشمامو بستم تا باز به خلسه ی شیرینم فرو برم!
#ادامہ_دارد....
🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
💕❣💕❣💕❣
#سیاستهای_رفتاری
#تکنیک_ساندویچ_چیست؟
تا به حال برای شما پیش آمده است که بخواهید خبر ناخوشایند یا مطلب ناراحت کننده ای را به کسی بگویید؟
یا نکتهای منفی را به دوستی متذکر شوید، ولی ندانید چگونه موضوع را عنوان کنید که کمتر ناراحت یا دلخور شود؟
🔵متخصصان علوم رفتاری در این زمان تکنیک ساندویچ را پیشنهاد میدهند.
به این طریق که برای کم کردن اثر ناخوشایند یک پیام یا خبر منفی، آن را در میان دو عبارت یا خبر مثبت قرار داده و به مخاطب عرضه کنید.
به این صورت:
«جمله مثبت، جمله منفی، جمله مثبت»
🔴به عنوان مثال:
احمد تو دانش آموز سختکوشی هستی، اگرچه نمره ریاضیت کمتر از سطح انتظاره، ولی در دروس فارسی و علوم نمرات عالی کسب کردی.
👈🏻سارا جان، شما آشپز بی نظیری هستی، اگرچه خورشت کمی شور شده، ولی سوپت واقعا خوشمزه است.
🌺مامان، تو خیلی مهربونی، اگرچه گاهی به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشم، ولی می دونم خیلی دوستم داری و ... .
قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده، رعایت انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت.
🔴اين نکته مهم را به خاطر بسپارید که برای بیان نکات مثبت لازم نیست اغراق کنید یا به دروغ ویژگی مثبتی را به کسی نسبت دهید، این کار اثر معکوس خواهد گذاشت. هر کسی ویژگی های مثبت فراوانی دارد که با کمی دقت متوجه آن ها خواهید شد.
#دکتر_انوشه
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپو برای خود ذخیره کن
تا هر وقت احساس ناراحتی و افسردگی داشتی ببینی.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #سوم اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم .. در
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #چهارم
قدمامو تند کردم....
نمیدونم چرا بهم ریخته بودم مگه قرار بود چی بشه؟!
چرا انقدر آشفته ام،
رسیدم دم خونه ی سمیرا اینا زنگ زدم، بعد چند دقیقه در باز شد و سمیرا اومد بیرون با دیدنم انگار جا خورده باشه
- چیشده مگه؟!😟
با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم:
_نمیدونم، دارم دیوونه میشم سمیرا، نمیدونم چم شده😨
دستمو گرفت و گفت:
_ای بابا، باز شروع کردی، تو باید الان خوشحال باشی، آقای یاس داره میاد خونتون اونوقت تو آشفته ای!😄😉
با کلافگی سرمو تکون دادم،
نمیدونستم چی بگم حتی تواین موقعیت سمیرا هم منو درک نمیکرد، تکیه دادم به دیوار خونشون😔
با غم نگاهم کرد و گفت: 😒
_آخه دختره ی دیوونه چرا اینکارو میکنی با خودت چرا الکی خودتو عذاب میدی باور کن اگه یه بار باهاش حرف بزنی دیگه این حالت برزخی ات تموم میشه
نگاهش کردم…😒
بهش حق میدادم که چیزی نفهمه از این حال من چون هنوز به این حال بد گرفتار نشده بود😕
تکیه مو از دیوار برداشتم و گفتم:
_من میرم دیگه..کلی کار داریم، خداحافظ😒👋
سریع باهاش خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مغازه،
مثلا به مامان گفتم میرم تخم مرغ بخرم، اما واقعیتش میخاستم این دردمو به کسی بگم اما نشد،
سمیرا نمیتونه درکم کنه تقصیر اون نیست،
من خیلی عوض شدم من به جایی رسیدم که کسی نمیتونه منو درک کنه حتی خودش،
خودِ اون کسی که به خاطرش به این حال و روز افتادم،
بعد از خریدن تخم مرغ راهی خونه شدم، باز قرار بود بعد یکسال ببینمش کسی رو که یکسالِ تمام مدهوش عطر یاسش شدم،
کسی که از عید پارسال تا این عید منو بهم ریخته،(خدا به خیر بگذرونه این عید رو!!) 😣😔
کسی رو که برای اولین بار بهش تو زندگی ام دل بستم،
نمیدونم این لرزش قلب و استرس و آشفتگی ام برای چیه؟!
شاید چون تمام یکسال رو به نامحرمی فکر کردم 😣😓 که جای خدا رو تو قلبم می گرفت،
کسی که شاید حتی لحظه ای بهم فکر نکرده...😞
#ادامہ_دارد....
🍃🌸🍃🌸
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❌#کپی_فقط_با_نام_نویسنده_و_ایدی_کانال_مجازه❌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇
@repelay