eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
715 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 😍✋ چند ساعتے گذشته اما همچنان خبرے از او نشده... بار دیگر شماره اش را مےگیرم،اما تماس برقرار نمےشود،همراهش را از دسترس خارج ڪرده بود... مےترسیدم از اینڪہ محبے از علاقه او به صدیقے باخبر شود و بخواهد او را وارد بازے بچه گانه ڪند... دلهره ام بیشتر مےشود،بدون لحظه اے مڪث همراهم را برمیدارم و از اتاق خارج مےشوم و سریع خود را به حاجے مےرسانم... نفس نفس زنان مےگویم _حاجے،خبرے ازش نشده! چشمانش را ریز مےڪند و مےگوید:خب،مگه چی شده؟ شاید مشڪلے براش پیش اومده... _اخه چیزه! احمدے_چے میعاد؟ _میترسم محبے دوباره... نمےگذارد حرفم تمام شود ڪہ مےگوید احمدے_بعیدم نیست،برو بگو بچه ها دربیارن ڪجاس؟بدو _خودم مےتونم حاجے... احمدے_خب پس چه بهتر،اگه دیدے راه افتاده سمت ڪرج،لازم نیست به ما اطلاع بدے خودت راه بیافت ... چشمے مےگویم و از او دور مےشوم و سعے در پیدا ڪردن لوڪیشنش مےڪنم... چندین بار سعے مےڪنم اما موفق نمےشوم... به دست یڪے از بچه ها مےسپارم و منتظر مےمانم تا نتیجه را اعلام ڪند... چند دقیقه بعد لوڪیشنش را برایم ارسال مےڪند... باور نمےڪردم،دستے روے سر مےگذارم و بدون هیچ معطلے از اداره خارج مےشوم و ماشین را برمیدارم و راهے ڪرج مےشوم... :اف.رضوانے _مجازه 🚫 . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay