eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_دویست_بیست_سوم همه ن
من۳: 🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 تو دلم به حضرت زهرا توسل کردم و گفتم هرچی خیره به زبونم بیارین رو به امیرعلی گفتم: خب، شمام منو میشناسین، خانوادم و شرایطشون، نوع تربیتم وازهمه مهمتر اطلاعات دینیم هم میدونید دیگه تقریبا صفرم. من فقط یه تصمیم برای اینده دارم که امتحانای اخرترممو شهریور بدمو دیپلم بگیرم و بعد برم حوزه علمیه چون دوس دارم تو مسایل دینی و وظایفی که خدا ازم خواسته قوی بشم. شما نظرتون چیه؟ امیر گفت:خیلی هم عالی،هرجاهم کمک لازم باشه همه جوره پایه هستم، باعث افتخارمه خانومم طلبه بشه.خب دیگه مسیله ای ندارین؟ گفتم: درباره ی مهریه ومجلس هم میشه نظر بدم؟ امیرعلی راحت گفت:چراکه نه،حق شماست گفتم: من دوس دارم مهریه م ازحضرت زهرا کمتر باشه،ینی از مهرالسنه، فک کنم حدود ۳۰تا سکه میشه،بعدجهیزیه و اینام ساده ودر حد ضرورت،و مجلسمم حتما مولودی باشه وساده،حالا هزینه اضافی مجلسمونو بدیم به یه زوج جوون دیگه که اونام بتونن ازدواج کنن. امیرعلی ذوق زده گفت: عالیه،الحمدلله که انقدر فکراتون خیره همون موقع گوشیش زنگ خورد.امیر علی به صفحه گوشی که کنار دستش بودنگاه کردو گفت: امیرعلی:اووه اووه باید جواب بدم اینو عاقده.. نگام کردو گفت: امیرعلی:اجازه هست؟ سری تکون دادم و تماس ووصل کرد.صدای شاکی عاقد پشت خط بلند شد. امیرعلی بالبخند سلام کردو گفت: امیرعلی:مخلصم حاجی،حلال کن معطل شدین، صدای اون طرف خط واضح بود قشنگ می شنیدم که داره گلایه میکنه. امیر فقط میگفت: مخلصم، چاکرم. گوشی و زد روی اسپیکر‌ عاقد: اقا امیر، من خیلی وقته منتظر تماسم،مرد مومن من چقدر تاکید کردم که به نماز نخوریم الانم هشته،نیم ساعت مونده به نماز خلاصه اقاجون من الان اومدم سر کوچتون، اگه همه چی اماده ست که بیام خطبه رو جاری کنم و برم، اگرنه که من برم‌نماز وشما خودتون می دونید دیگه.. امیرعلی سرش وبلند کردبه من نگاه کرد،چشماش، خیره به من،با حرکت لب پرسید: امیرعلی:چی بگم؟بیاد؟ سرم و انداختم پایین وبا خجالت گفتم:هرجور خودتون میدونید. امیر لبخندی زدودستش و از روی اسپیکر گوشی برداشت،گذاشت روی چشمش وگفت: الوو حاجی تشریف بیارین درخدمتیم.. گوشی وکه قط کرد وسریع بلندشد و گفت:بریم؟ با لبخند و ذوق و خجالت بلندشدم، یک قدم ازمن جلوتر راه میرفت و گفت: فکر می کنید الان تا بچه چندم و شناسنامه زدن برامون.. خندیدم و گفتم: نمی دونم.. رسیدیم پایین پله ها، مهین جون گفت: مهین:خب بسلامتی عروسمم اومد، ان شالله مبارکه دیگه هالین جون؟ واای خدایا چی بگم؟ امیرعلی اومد وسط حرف وگفت: مامان الان که جواب نمیگیرن که، عاقد پشت دره، ان شالله اونجا بعله رو بگیرین دیگه. مامان:ان شاللهی گفت با هول ادامه داد،مهتاب مادرپاشو کمک بده مهتاب باارامش پاشدوپرسید؛خب مامان همه چی هست،چیکار لازمه مگه؟ ایفن خورد،من طبق عادت رفتم سمت ایفن که امیرعلی صدام زد: هالین خانم؟ برگشتم که بگم میرم دروباز کنم،خودش گفت:من هستم دیگه شمابرین بشینین.ازاین حس حمایتی که توی جمع بهم دادخیلی لذت بردم.برگشتم روی مبل دونفره نشستم خانوم‌جون :مادر مبارکت باشه خداروشکرکه هستم وعروسیت ومیبینم بالبخندنگاهش کردم وتشکرکردم،مامان وبابا باهم حرف میزدن وسرتکون میدادن مهتاب اومدنزدیک گوشم وزیرکانه گفت: مهتاب:هالین جون زودجواب نده تازیر لفظی نگرفتی خندیدم وچیزی نگفتم،قران جیبیم وکنار میزتلفن گذاشته بودم برداشتم چادرکشیدم روسرم،قران، ارام بخش ترین چیزتودنیارومی خوندم انقدرغرق شدم که نفهمیدم کی عاقداومدوکی خطبه روشروع کردن،صدای امیرعلی روکنار گوشم شنیدم:هالین خانوم باشمان خدایا دفعه چندمه؟من چی بگم؟ صدای مهتاب اومد:عروس رفته وضو بگیره عاقددوباره خوند مهتاب جواب داد:عروس رفته قران بیاره عاقددفعه سوم روهم خوند،مهتاب بازم به حرف اومد:عروس زیرلفظی میخواد،امیرسرش وبلند کردوگفت: امیر:ابجی الان شماطرف دومادی یاعروس؟ مهتاب مغرورانه جواب داد:بنده خواهرعروسم زیرلفظی ندین عروس جواب نمیده امیرعلی درگوش عاقدچیزی گفت وعاقدشروع کرد:به به،مبارکه ان شالله دوشیزه خانم هالین محتشم،ایابنده وکیلم شمارابه عقداقای امیرعلی نورانی، بامهریه ی۳۰عددسکه بهار ازادی ویک سفرکربلا دراورم من ذوق کردم،کربلااضافه شد،کارمهتابه، میدونست من چقدرعاشق کربلام،یه چیزی میدونست که می گفت زودجواب نده. گفتم:بسم الله الرحمن الرحیم بامددحضرت زهرا،بااجازه بزرگترا،خانم جون وپدرومادرم و مهین جون؛ +بله♡ صدای صلوات بلندشدو ... &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌ کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay