eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
750 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸✨﷽✨🌸♥️🌸♥️ ♥️ آهی از درد کشید و گفت: _خلاصه....بعد از اینکه فهمیدم پیام از سوداست‌...هنوز ده دقیقه ای نگذشته بود که صدای محکم در زدن در اومد...فهمیدم بابامه‌...جوری مشت هاش را به در میکوبید که حس کردم الانه‌ که در بشکنه... همونطور که به در میکوبید با صدای بلندی که مطمئن بودم‌ توی راه پله پیچیده و همه همسایه هارا بیرون کشیده، فریاد زد: _ساراااا‌.....در و باز کن....میدونم خونه‌ ای‌....در و باز کن عوضی....تو چجور‌ بچه ای هستی که به حرف من گوش نمیدی‌....دختره ی خیره سر....تو هم به اون ننه ات رفتی...دیوونه ام کردی...درو باز کن....سارااا از حرف هایی که بابام میزد‌ هم بغضم گرفته بود هم عصبانی بودم ولی حرفی نزدم‌ و در و باز کردم‌ تا در و باز کردم‌ به عقب هولم داد که سرم به میز خورد...جاری شدن خون از سرم را به وضوح حس میکردم....همونجا بود که فهمیدم سرم شکسته. بابام با اینکه دید سرم‌ شکسته اما بی اهمیت دوباره فریاد زد: _واسه‌ چی میگم با حمید ازدواج کن نمیکنی؟ میدونی زندگیت از این رو به اون رو میشه....بهتر از حمید کیو پیدا میکنی....پولدار خوشتیپ....هم من با پدرش قرار داد میبندم هم تو پولدار میشی دیوونه‌ نفهم‌ پوزخندی زدم...باز هم فکر خودش بود...فکر اینکه پولدار بشه و پست و مقامی بگیره. اصلا فکر من نبود...فکر اینکه من دوست دارم‌ ازدواج‌ کنم یانه؟؟....من به اون مرد علاقه ای دارم یانه؟؟ حرف حرف خودش بود...هر کاری را که میخواست انجام میداد سکوت کرده بودم و حرفی میزدم.....از سکوتم عصبانی شده و گفت: _تقصیر منه که بهت رو دادم....اره تقصیر منه...اگه نمیزاشتم بری خونه بخری و با اون ننه ات در ارتباط باشی اینطوری گستاخ و پرو نمیشدی عصبانی شدم....درسته بابام بود ولی حق نداشت پشت سر مامانم که از جونم هم برام عزیز تر بود اینطوری بگه مامان بدبخت من عاشق همین مرد بود چه گناهی کرده بود ایندفعه من فریاد زدم: _ببین آقای باقری....یا بابا جون...دیگه حق نداری پشت سر مامانم اینطوری بگی....مامانم خط قرمز منه...مامان بدبخت من مگه چیکار کرد که اینطوری ولش کردی و رفتی به ساناز جون چسبیدی....تو زن داشتی....بچه داشتی....که رفتی پیش ساناز....این خیانته با دست راستش زد توی گوشم و دم گوشم داد زد: _به تو ربطی نداری دختر جون....من عاشق سانازم و زنم و خیلی دوست دارم...از اولم ازدواجم با مادرت اشتباه بود....مادرت طمع پولم را کرده بود که باهام ازدواج کرد.. اونی که خیانت کرد مادرته حس کردم از دادی که زد پرده گوشم پاره شد.....سرم شکسته بود و درد میکرد...از اون طرفم گونه ام گز گز میکرد پوزخندی زدم و با بغض زمزمه کردم: _مطمئنی ساناز طمع پول تو رو نداشت....همین الانشم با پولایی که میلیاردی میریزی به کارتش داره وقت خوشیش و ظاهرش میکنه....مامان من ولی هیچوقت چشمش به پولت نبود...چون عاشقت بود...ولی تو در کمال بی رحمی عاشق ساناز شدی....و مادرم و در حد مرگ کتک زدی و مجبورش کردی که از هم جدا بشین اینقدر مادرم را با دوستی و خوشیت با ساناز رنج دادی که مادر من درخواست طلاق داد.... تو عاشق خوشگلی و ظاهر ساناز شدی نه خود ساناز... آقا فرزاد 🚫کپی فقط با رضایت و هماهنگی با نویسنده حلال است. 🚫در غیر این صورت نویسنده به هیچ عنوان راضی نیستند. ♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay