eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: 😍 ❤️ سر تکون دادم...علي هم رفت تو و درو بست...تلفن زنگ خورد...مادر جون بود...مامان محمد...با يه دنيا ذوق و شوق گوشي رو برداشتم...-: سلام مامان جونم...الهي من قربونتون برم تنها تنها...قهقهه زد...مامان-: سلام قربون تو دختر...بسه بسه کم دلبري کن...خوبي مامان؟-: خوبم... دلبري کجا بود مامان؟ من اصلا بلدم از اين کارا؟ مامان-: بلد نيستي؟ پس کي اين پسر منو خل و چلش کرده؟بچه همچين عاشقه که نگو...آهي کشيدم...مامان-: هر دفعه زنگ ميزنم بهش ميپرسم: عاطفه کجاس ميگه اينجا...ميگم چيکارا ميکني؟ ميگه دارم دورش ميگردم...قلبم هوري ريخت پايين با اين که ميدونستم اين حرفاش بازيه...ولي قلبم امون نميداد...انرژي گرفتم... بلند زدم زير خنده. مامان-: خب ايشالا امشب را مي افتين يا فردا صبح؟ -: واسه چي مامان؟ مامان-: نگو که محمد بهت نگفته که قراره سال تحويل اينجا باشين...-: مامان آخه شرايط جور نيست...محمد يکم مريض شده...تب کرده...نميتونيم سال تحويل بيايم...ايشالا به محض اينکه خوب شد ميام...مامان-: اولين عيدتونه. آخه نميشه که تنها باشين... الهي بميرم برات...صبح روز عروسيت هم تنها بودي.کسي نبود واست صبحونه و ايناآماده کنه بیاره-: نه مامانِ من...اين چه حرفيه؟ من نه ناراحتم نه مشکلي دارم با اين وضع...در ضمن تنها هم نيستم...مامان-: الهي به پاي هم پير بشين... آخه چه وقت مريض شدن محمد بود؟ ماماني نگين ديگه...طفلک از بس کار ميکنه ...مامان-: اوه اوه... ببين چه هواي همو دارن...من که ميدونم چرا مريض شده...بعدم خنديد...داد زدم...-: مامان...باز خنديد...مامان-: حرص نخور بابا... ميخواستم بگم از بس دورت گشته سرش گيج رفته افتاده...اين بار دوتايي خنديديم.بعد کمي صحبت هاي ديگه قطع کردم...دلم واسه مامان خودم خيلي خيلي تنگ شده بود...بهش زنگ زده و باهاش کلي حرف زدم...اون بغض کرده بود ولي به روش نمي آورد...خيلي دلم براش تنگ شده بود...کاش اين همه ازش دور نبودم...ميتونستم کنارش باشم و کمکش کنم...کلي صحبت کرديم و بعد هم تمام...بعد ميگن خانوم ها زياد صحبت ميکنن... آه...الان چه مدته اونا تو اتاقن و بيرون در نميان...خدا به داد برسه وقتي مردا چونه شون گرم ميشه... :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay