eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
715 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
که علي رسيد . نزدیک دو ساعت نشست باپدرم ازاول تا آخر ماجرا رو حتی وقتایی که میخواسته به من بگه ولی محمد نذاشته همه روبراپدرم توضیح داد یه کم استراحت کرد و ساعت شش راه افتاديم. تو راه هم افطار کرديم. بعد افطار دوباره سوار شديم.. 😍 ❤️ و راه افتاديم دست بردم و ضبط رو روشن کردم... آهنگاي محمد رو آوردم . علي نگامم کرد و خنديد . علي-: دستت چطوره؟ -: خوبس... خوبه خوب ... خدا روشکر -: علي اقا ؟ علي-:بله؟ -: ميگم اشکالي نداره اگه بپرسم چرا خانواده ناهيد بعد طلاقشونم اينقدر با محمد با احترام برخورد ميکردن و باهاش خوب بودن ؟ علي -: حق برخورد بد رو ندارن ... تقصير دخترشون بود ... محمد بعد دعواشون چندين بار رفت سراغ ناهيد تا برش گردونه ولي ناهيد بود که محمد رو نخواست و پسش زد ... مصر بود که الا و بلا طلاق ...دلش جايه ديگه بود آخه... اين احترامي که ميبيني هم به خاطر همينه...طفلکي محمدم... علي-:محمدم ديد دستش به جايي بند نيست از تو خوشش اومد و ازت کمک خواست ...عجب داستاني شد ولي ...لبخند زدم -: داداشي ؟خنديد علي -: جانم خواهري؟-: دو تاسوال بدجور ذهنم رو درگير کرده ...علي-: سه تا بپرس-: يادته محمد مريض شد؟ قبلش که با اقا مرتضي دعواش شده بود ...بعد اون اقا مرتضي خيلي بامن رسمي صحبت ميکنه... چرا؟ چي شده بود؟ علي-: سوال بعدي...؟ لب و لوچه ام اويزون شد. -: يعني جواب نميدي؟ علي-: چرا... دوتاشم بپرس...بعد جوابتو ميدم ...-:شما ميدوني چرا محمد اونشبي که کارت عروسي ناهيدو ديد عصباني شد؟مگه خودش کمک نکرده بود که ناهيد به اقا شايان بله رو بگه؟ علي-: سوال دومتو اول جواب ميدم .... ببين ابجي ... اصلا دعواي شما تقصير ما شد ...من و ناهيد خانومو شايان ... ما فهميده بوديم شما سرچي با هم بحثتون شده...کليم با محمد صحبت کرديم که به حرف بياد ... ولي زير بار نميرفت ميگف از دستم ميره ...ولي ما که ميدونستيم عشقتون دوطرفس... تصميم گرفتيم يه کاري کنيم محمد نطقش واشه ... خودش که نميگفت ... پس مجبور بوديم که مجبورش کنيم ... از طرفي بهش قول داده بوديم که حرفي نزنيم پس بايد تو عمل انجام شده قرارش ميداديم ... کارتو اورديم انداختيم تو خونه که ببيني حتما ... کارته هم الکي و صوري بود... فقط ميخواستيم تو بفهمي که ناهيد زن شايانه ... نگو شما قبلش با هم آشتي کرده بودي و ما فقط گند زديم .... عصبانيتشم به خاطر کار ما بود ديگه ... اخه ازمون قول گرفته بود که چيزي بهت نگيم چون ميترسيد از دستت بده ...اونروزم عصباني شد واس اينکه ما نامحسوس بهت گفتيم ... محمد ميدونست که کارته الکيه و فکر ميکرد اينطوري از دستت ميده ...عصباني شد... نميدوني چي کشيديم تو اين ده روز... شرمنده ابجي ... ببخشيد -: نه اتفاقا به نيتتون رسيدين ... نطق دوتامونم وا شد...پس اون روزي که محمد زنم زنم راه انداخته بود منظورش من بودم؟روي همه حرفاش با من بود؟من احمق گذاشتم به حساب ناهيد ...خدايا خيلي گلي ... خيلي باهالي ... دمت گرم ...علي-: اما سوال اولت ... نميدونم گفتنش کار درسته يا نه... ولي ميخوام قول بدي که هيچوقت اين قضيه رو به روي محمد و مرتضي نياري.... اصلا انگار که نميدوني... چون واسه هردوشون گرون تموم شد ... باشه؟ -:باشه ...قول ...علي-:ختم کلام رو ميگم ... مرتضي از توخوشش اومده بود ... اونشب محمد داشت حرفايي که مرتضي به تو ميزد رو گوش میداد ...اول میخواست اروم باهاش حرف بزنه...ميگف مرتضي نميدونه من دوسش دارم ... ولي مرتضي بعد اينکه علاقه محمدو فهميد باز پاشو کرد تو يه کفش که ميخوادت و دوستت داره...محمدم قاطي کرد... حق هم داشت خب ... داشتن زنش رو ازش خواستگاري ميکردن ...فک کن؟؟؟هنگ کردم ... وا ... چه پررو ...ولي حرفي نزدم... دلم نميخواست راجع به اين قضيه صحبت کنم...-: فرداشم محمد اونطور پس افتاد ... کلي با مرتضي حرف زدم و قانعش کردم... اول که ميگف من از اول بهش علاقه مند بودم محمد تازه دل بسته ... کلي باهاش حرف زدم و گفتم که الان تو زن محمدي ...محمدم به هيچوجه طلاقت نميده ... مهمتر از همه اينکه تو هم عاشق محمدي. اينو که شنيد کوتاه اومد... از محمد معذرت خواهي کرد و به من قول داد که ديگه بهت فکر نکنه...به چشم خواهر ببينتت... مث من ... لبخند زدم. علي-: مرتضي رو که از دور رقابت خارج کردي ... حالا يه نگاهي به دور و برت بنداز و تا برسيم تهران تصميمتو بگير ....فردا نگی مجبور م کردین وگزینه های بهتری رومیز بود واز حرفا بعدخودش به حرف خودش قهقهه زد-: من محمدو با همه دنيا عوض نمي کنم... :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در ک