eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
717 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: #قسمت_صد_و_هشتاد_نهم_رمان 😍 #برای
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ يعني ما به اندازه يه سر سوزن هم ارزش مشورت نداشتيم؟ مثلا اسممون پدر و مادره ...بهش حق ميدادم . از اتاق رفت بيرون .صداي گوشيم بلند شد. شيرجه رفتم سمتش . شايد محمد بود . نگاه انداختم و ديدم از واتس آپ واسم پيام اومده ... يه فايل صوتي از طرف محمد ...پلي اش کردم ...چه ملودي آرمش بخشي داشت قلبم تند تند ميزد . ميدونستم حرفاش رو ميخواد از طريق آهنگ بهم بگه. ياد آهنگ ميثم ابراهيمي که با صداي خودش واسم خونده بود افتادم آخ که اگه مردم ميدونستن ...مردم ايران...محمد نصر. خواننده محبوبشون.... دستپختم رو خورده بود بامن گریه کرده وبامن خندیده بود....بازیه آهنگ ميثم ابراهيمي بود. فهميده بود من کارای اين خواننده رو گوش میکنم فکر کنم :-تو و اين خونه رو با هم ميخوام ...تو نباشي دل من ميگيره ...اينو از چشماي تو ميخونم ...بي من اين خونه برات دلگيره ...من با داشتن تو آروم ميشم ...زير سقف خونه وقتي هستي ... با تو خوشبختيه من تکميله ...توي اين حال خوشم همدستي ...شب اين خونه پر از احساسه ...دل من به داشتنت مينازه ...اگه تو باشي کنارم دستام ... دست خالي اين خونه رو ميسازه ...قلبم از شدت هيجان داشت مي اومد تو دهنم -: تا ته قصه بمون بامن ...بذار اين دلخوشي عادت شه ...بيا همخونه من تا عشق ... با تو همرنگ عبادت شه ...تا ته قصه بمون بامن ...بذار اين دلخوشي عادت شه ...بيا همخونه من تا عشق ...با تو همرنگ عبادت شه ...اسمشو که بالاي صفحه گوشيم بود هزار بار بوسيدم . حالا اگه هزار بارم نماز شکر ميخوندم بازم کم بود . -: خدايا عاشقتم ... دمت گرم ... بابام هم قضيه رو فهميد . دو روز تمام باهام سرسنگين بودن و صحبت نميکردن . مخصوصا پدرم . مامان ولي دلش نميخواست طلاق بگيرم . ميگفت شوهرش اينهمه ميخوادش پس واسه چي جدا شه؟ گاهي که فالگوش مي ايستادم اينا دستگيرم ميشد .محمد ديگه نه زنگ زد نه اس داد نه تو واتس برام پيام گذاشت. هيچي . نميدونستم اخرش چي ميشه. بعد تموم شدن امتحانام يه رمان جديد شروع کرده بودم . داستان زندگي خودم . اين چند روز هم کلي نوشته بودم . ولي حالا مونده بودم . از نوشتنش دست کشيده بودم . چون پاياني واسش نداشتم . روز سوم بود . داشتم تلفني با يکي از دوستام صحبت ميکردم . اين ده روزي که اينجا بودم شيده و شيدا همه دوستام رو خبر کرده بود . مي اومدن و ميرفتن و دوباره مثل دوره دبيرستان با هم ارتباط داشتيم. انصافا هم خيلي از افسردگي و گريه دورم کرده بودن . ولي براي دلتنگيم کاري نمي تونستن بکنن.نقش محمد توزندگی من بی بدیل بود جاشو هیچکس وهیچ چیزی نمی تونست پرکنه . تماسم که تموم شد قطع کردم صداي پدرم گوشمو پر کرد . بابا-: عاااطفه ... بيا ...ياد اون روزي که ميخواست قضيه خواستگاري کردن محمد رو بهم بگه افتادم -: الان ميام ... :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay