eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: 😍 ❤️ ميذارم ميرم خونموناااا...چرخيد طرفم محمد-: تو بيجا ميکني...مگه من مرده باشم-:عههه ... خدانکنه... محمد-: از روز تولدم ديگه مال من نبودي.حالا که با پاي خودت اومدي عمرا بذارم بري ...-: راستي محمد ... کادوي تولدتو ديدي؟ هيچوقت نفهميدم که ازش خوشت اومد يا نه؟ خنديد. محمد-: خيلي قشنگ بود ... علي زده بود تو اتاق ضبط ... يه بار که ميخواستم يه آهنگ غمگين ضبط کنم ... رفتم تو و اومدم حس غمگين بگيرم که ديدمش ...هيچي ديگه ... اونروز اصلا نتونستم بخونم...صورتشو نوازش کردم . دستم رو گرفت تو دستش و بوسيد . ديگه ول نکرد دستمو محکم گرفت تو دستش . محمد-: الانم زديمش بيرون اتاق ضبط ... هر کي مياد تو ميبينتش ...چيزي نگفتم .محمد -: شمام که کلا نويسندگي رو بيخيال شدي-: نه ...اتفاق داشتم داستان زندگي خودم رو مينوشتم ... نميدونستم آخرش رو چيکار کنم...حالا ميدونم .. .محمد-: تا قبل اينکه بياي مثل مرغ پرکنده اينور اونور ميرفتم تو خونه ... الان آرومم ... تو آرامش مطلق ... بگير راحت بخواب کوچولوي من .. فردا بايد بريم خونه شما؟ -: واسه چي؟ محمد-: واسه اينکه بايد از پدر و مادرت عذر خواهي کنم ... تشکر کنم ... دوباره ازشون خواستگاريت کنم ... اين بار از ته دل -: تشکرت ديگه واس چيه؟ محمد-: واسه اينکه تو رو مثل دسته گل بزرگت کردن و تحويل من دادن ...خنديدم .محمد-: حالا بخواب. با لحن بچگونه گفتم-: محمد گفتم که اونا شوخي بود ... محمد-: ميدونم عمرم ... نگاهش کردم . محمد-: نه ... نميشه ... تو هنوز خيلي کوچولويي ... خيلي واست زوده ...-: من کوچولو نيستم ... پنجاه و چهار کيلو وزنمه ... صدو شصت و شيش قدمه ! محمد-: اوووه ببين چقد کوچولويي .. من هشتاد کيلو ام ... بيست و پنج سانتم ازت بزرگترم جوجه! با حرص گفتم -: محمد ... محمد-: جونم يه ابرومو دادم بالا و نگاهش کردم . برام زبون درآورد محمد-: نميشه ... نداريم ... بخواب ...پشتمو کردم بهش . يکم با شوخي و خنده اسممو صدا کرد . جوابشو ندادم. دستشو آورد جلو و ميخواست قلقلکم بده . محکم دستشو پس زدم . ميترسيدم دستش بهم بخوره و خنده ام بگيره و خلاصه جيغ و دادم بره هوا . سرشو بلند کرد و نگام کرد. خيلي جدي و با اخم . محمد -: قهر ؟ نتونست خودشو کنترل کنه و خنده اش گرفت . منم داشتم ميترکيدم ولي خودمو نگه داشتم .محمد-: تو غلط ميکني با من قهر ميکني ...خنديدم . محمد-: قهر هم بکني جات تا وقتي زنده ام همين جاست .. تو بغلم ... نمیذارم ازش جم بخوري... دستشو بوسيدم. ريز خنديدم و چرخيدم سمتش...محمد-: آخخخخ ... آخ واي ... دماغم شکست ... واي خدا ...دستشو گذاشته بود رو بینیش و بلند ناله ميکرد . سکته کردم -: محمد چي شدي؟ سرم خورد؟ محمد که حالا حالا دردش نميگرفت چه ناله اي ميکرد . خاک برسرم حتما سرم خيلي بد خورده به بینیش . خيلي ترسيدم محمد-: آخ اخ آخ ... داره خون مياد...واي... گريه ام گرفت... دستشو کنار زدم. هم تاريک بود و هم چشماي پر شده ام نميذاشت ببينم چه غلطي کردم -: محمد ببخشيد ... محمد خوبي؟ محمد غلط کردم ... محمد ... به خدا حواسم نبود ...نميدونم چرا گريه ميکردم . شايد چون نميخواستم درد کشيدنش رو ببينم . خصوصا که باعثش خودم بود . بلند تر داد زد . محمد-: آخخخ ... نکن نکن ... دست نزن ...-: دست نزدم به خدا ... اشکام ريخت روي صورتش .تند تند معذرت خواهي ميکردم . ساکت شده بود و نگاهم ميکرد. واستادم. -: محمد خوبي ؟ با لحن پريشوني گفت.محمد-: چرا گريه ميکني؟ -: ببخشيد متوجه نبودمو زخميت کردم ...صداش بلند شد. محمد-: گور باباي دماغ من ... تو چرا گريه ميکني؟ صد فعه بهت نگفتم نريز اينا رو؟ نگفتم؟با بغض گفتم -: محمد ...محمد-: من غلط کردم ... الکي دستمو گذاشتم رو دماغم ... شوخي کردم ... اصلا سرت بهم نخورد ميخواستم سربه سرت بذارم ... واس من داري گريه ميکني؟ من اگه فقط باعث گريه ات بشم و نتونم شادت کنم بايد برم بميرم ديگه... اوه اوه عصباني بود . نميدونم چرا رو اشکام انقدر حساس بود . قاطي ميکرد وقتي گريه ام رو ميديد. :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay