eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: 😍 ❤️ توي پذيرايي فقط دخترا بودن . مامان و خاله هم تو اشپزخونه بودن. بقيه رو هم نميدونم . دويد نشست پيش دخترا. منم آروم آروم رفتم جلو. نيازي به دويدن نبود .رفتم جلو -: آهاااان ... فکر کردي پيش اينا نميتونم ادبت کنم؟ سريع بازوهاشو گرفتم. همشون ميخنديدن . اومدم تي شرتم رو تو تنم مرتب کنم که خواست بلند شه . دستشو کشيدم افتاد . محاصره اش کردم نتونه بلند شه . با زانوهام جلوتر رفتم . عاطفه -: محمد ببخشيد ... اشتباه کردم ... اصلا ازتو خوش اخلاق تر رو کره زمين وجود نداره -: هيچ بخششي در کار نيست ...خم شدم روش و لپشو گاز گرفتمو حسابی اذیتش کردم ...اصلا جيکشم در نمي اومد از خجالت نمیدونم اون موقع خجالت من کجا رفته بود! تا اينکه مامان اومد و به دادش رسيد . من رو زد کنار و عاطفه رو با خودش برد . به بدنم کش وقوسي دادم ... به دخترا نگاه کردم . يهو با هم زدیم زیرخنده . يکم باهاشون حرف زدم و سربه سرشون گذاشتم که مامان صداشون کرد واسه انداختن سفره. بلند شدم رفتم تو آشپزخونه . عاطفه نشسته بود داشت کاهو خورد ميکرد . کم مونده بود تموم شه . رفتم طرفش مامان-: محمد ديگه سمتش نيايي ها ... ببين صورتشا چيکا کردي؟عاطفه خنديد و واسم زبون در آورد . انگشتم رو به علامت تهديد نشونش دادم -: مامان دست شوما درد نکوند ... حالا ديگه اختيار عيال خودمونا نداريم؟ نشستم کنارش . مامان-: ميخواي دندوناتا امتحان کوني برو پستونک شيشه شير بخر گاز بيگير -: اونو که براپسرم میخرم ...عاطفه بازم لبوشد. دستشو گذاشت روي دهنش و ريز و بي صدا خنديد. داش مشتي شدم . -: زني که از دست شوورش فرار کنه باس اينطوري ادب بشه ... خاله -: آها ... اينو راست ميگه ...سفره رو انداختيم و ناهار خورديم و کم کم اماده شديم . خاله ها و مامان و زنداييم ميخواستن عاطفه رو ببرن خريد . بعدشم قراربود بريم پارک يا فضای سبز شام بخوريم . رفتيم خريدو کمي واسش خريد کردیم و گفتيم و خنديديم. شب دعوت شديم باغ عمه ام . همه قرار بود بريم اونجا. يعني باغ امين اينا. اصلا نميدونم من چرا اين قدر رو امين حساس بودم .... عاطفه با هر کسي حرف ميزد و هر کسي با هاش حرف ميزد زياد حساسيت نشون نميدادم. ولي کافي بود امين به عاطفه نگاه کنه. دلم ميخواست چشماشو در بيارم احساس ميکردم امين هم...حتي دلم نميخواست بهش فکرکنم.براي اينکه تا حد ممکن کمتر خونه امين اينا باشيم عاطفه رو بردم لب زاينده رود و گفتم که يه کم دير ميايم. چقد خوشگل شده بود زاينده رود . دوباره مثل قديم. تازگيا آب رو باز کرده بودن و حسابي رونق گرفته بود . دوتا بستني گرفتم و يه گوشه دنج و خلوت و دور از جمعيت رو واسه نشستن انتخاب کرديم. تو سکوت خيره شده بودم به آب و بستنيم رو ميخوردم و از نشستن کنار همسرم لذت ميبردم. همسررر خدا کنه نظر عاطفه هم همین باشه نسبت به من .تموم که شد سر چرخوندم طرف عاطفه . توي دست چپش ظرف بستني اش بود و با دست راستش بازوشو ميماليد-: سردته ؟ نگام کرد و لبخندي مهربوني زد . عاطفه -: يه کم... سوئي شرتم رو درآوردم. عاطفه -: محمد به خاطر من در نياري -: حتما مثل اونشب تو صداو سيما تصميم داري لگدش کني...سرشو انداخت پائين و لبشو به دندون گرفت.قلبم داشت از کار مي افتاد.عاطفه -: معذرت ميخوام ... به بهانه انداختن سوئي شرت رو دوشش خودمو کاملا بهش نزديک کردم . درحالي که بهش ميپوشوندم با خنده گفتم -: من نگفتم که تو معذرت خواهي کني ... گفتم دور هم يکم شاد شيم -: دلم ميخواد اين ساعت به هيچ چيز اين دنيا فکر نکني ... اگه الان بخواي يه کاري کني که کاملابه آرامش برسونتت اون کار چيه ؟ سرشو چرخوند بالا و نگاهم کرد. عاطفه -: الان انجامش بدم؟ -: اوهوم ...اگه الان امکانش هست آره ... لبخند زد. چشماشو بست و سرش رو گذاشت روي شونه ام . قلبم هری ریخت .يه بار ديگه تو ذهنم سوال خودم رو مرور کردم و بعدش حرکت عاطفه رو ... قلبم از خوشي داشت ميترکيد .وخودشوبه در ودیوار سینم میکوبید سرم رو گذاشتم روي سرش -: بستني ات داره آب ميشه ها !عاطفه -: خيلي زياد بود آخه.يه قاشق آوردنزديک دهنش دستشو آوردم بالاتر و گذاشتم تو دهنم عاطفه -: دهني بود.-: عههه جدي؟ فکر نميکردم دهنيت اينقد خوشمزه باشه . ريز خنديد -: ها چيه حتما تو نميتوني خوراکي دهني بخوري؟ ها؟ عاطفه -: نخيرم ... اينطور نيست -: اي اي اي .. پس تو هم سوسولي... :هاوین_امیریان ⛔️ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay