eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
712 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
احوال پرسی های عمه با مامان هنوز ادامه داشت و من هم طبق عادت بچگی هام پایین پای مامان کنار میز تلفن نشسته بودم و سرم روی زانوی مامان بود و مامان مشغول نوازش موهام! مامان _آره اینجاست همدم خانوم نه امروز کلاس نداشته گوشی خدمتتون از من خداحافظ سلام برسونین.. تازه داشت خوابم میبرد از نوازشهای مامان که گوشی رو گرفت سمتم _سلام عمه جون عمه_ سلام عزیزم کم پیدا شدی؟ _شرمنده عمه کلاسهام این ترم اولی یکم فشرده است من شرمنده ام عمه_دشمنت شرمنده گلم میدونم... این عطیه هم که خودش رو روزها حبس میکنه تو اتاق به بهونه درس خوندن من که باور نمی کنم می خونده باشه خندیدم_چرا عمه می خونه من مطمئنم عمه هم خندید _شام بیا پیش ما امشب امیرمحمدم میاد احساس کردم توی صدای عمه یک شادی در کنار غمه از این دیر اومدن ها! تعارف زدم با شیطنت _مزاحم نمیشم خندید_لوس نکن خودت رو تو از کی تعارفی شدی ؟ من هم خندیدم_چشم عمه جون میام من و تعارف! من و که میشناسین فقط خواستم یکم مثل این عروسها ناز کنم نگین عروسمون هوله! مامان چشم غره ظریفی به من رفت و عمه اون طرف خط از ته دل قهقه زد_امان از دست تو به امیرعلی میگم بیاد دنبالت _نه خودم میام،می خوام عصری بیام کمکتون اون عطیه که فعال خودشه و کتابهاش عمه با لذت گفت: ممنون عمه خوشحال میشم زودتر بیای ولی نه برای کمک بیا ببینمت _چشم عمه_ قربونت عزیزم کاری نداری؟ _سلام برسونین خداحافظ با خداحافظی عمه گوشی رو گذاشتم سرجاش از جا بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه برای صحبتهای مادر دختری که آخرش ختم میشد به نصیحتهای مامان! پوست دور گوجه فرنگی رو مارپیچ می گرفتم تا بتونم شکل گلش کنم برای تزیین سالاد! _باز حس کدبانو بودن تورو گرفت؟ نگاهی به عطیه که با کتاب قطور دستش وارد آشپزخونه شده بود کردم و عمه به جای من جواب داد_دخترم یک پا کدبانو هست برای عطیه چشم ابرو اومدم که چشم غره ای به من رفت و به کلم هایی که سسی بود ناخنک زداروم زدم پشت دستش _یک ساعته دارم روش و صاف و تزئین میکنم اخمی کرد_خب حاالا باز تو یک کاری انجام دادی عمه زیر برنجهاش رو که دمش باالا اومده بود کم کرد_طفلکی محیا که از وقتی اومده داره کار میکنه ...توچیکار کردی؟ چپیدی تو اتاق به بهونه درس خوندن! خندیدم که کوفت زیرلبی به من گفت و بلندتر ادامه داد_نه خیر مثل اینکه توطئه عمه و برادرزاده است علیه من گل گوجه ایم رو وسط ظرف گرد سالاد و روی کلم های بنفش گذاشتم وزیرلب گفتم:_حسود پشت چشمی نازک کرد و کتابش رو انداخت روی سنگ کابینت _ چه خبره مامان دومدل خورشت کم تحویل بگیر این امیرمحمدت رو! عمه گره روسریش رو مرتب کرد _نگو مادر بچه ام دیر به دیرمیاد نمی خوام کم و کسر باشه میدونم خورشت کرفس دوست داره برای همین کنار مرغ درست کردم براش لحن مادرانه عمه دلم رو لرزوندو عطیه هم کنار من روی زمین نشسته بود با پوف بلندی پوست خیار سبز دستش رو پرت کرد توی سینی و اخمهاش سفت رفت توی هم با آرنجم زدم توی پهلوش تا باز کنه اون اخمهایی رو که عمه رو دمغ تر می کردبا اخم به من نگاه کرد که لب زدم _اونجوری قیافه نگیر!! بعد هم به عمه که به ظاهر خودش رو سرگرم کرده بود و به غذاش سرکشی می کرد اشاره کردم بلندشدم و ظرفهایی رو که کثیف کرده بودم و گذاشتم توی ظرفشویی و مشغول شستن شدم _ به به سلام به خانومای خونه خسته نباشید همه به عمو احمد سلام کردیم و عطیه بلند شدو میوه ها رو از عمو گرفت عمو احمد نزدیک اومدو روی موهام رو بوسید_تو چرا دخترم مگه عطیه چیکارمیکنه؟ غرق لذت شدم از این بوسه پدرانه و خودم رو لوس کردم _کاری که نمی کنم که وظیفمه عموجون! عطیه که حرص می خورد گفت: راست میگه وظیفه اشه مهمون نیست که وقتی بهش میگین دخترم عمو احمد با اخم ظریفی نگاهش کرد که عمه گفت:پس امیرعلی کجاست؟ _سلام علیکم قبل جواب دادن عمو امیرعلی واردآشپزخونه شد و همه جواب سلامش رو دادیم نگاهش کمی بیشتر روی من موند و لبخند زد _خوبی؟ همونطور که لیوان رو آب میکشیدم گفتم: ممنون نزدیکم اومدو دستش رو زیر شیر آب خیس کردو کشید روی لباس کرمی رنگش و من هم با بستن شیر آب نگاهی به لباسش که یک لک روغنی بزرگ افتاده بود انداختم! بدونی اینکه من سوالی بپرسم و امیرعلی سربلند کنه گفت: لباس عوض کرده بودم تعطیل کنیم یک آقایی اومد روغن ماشینش رو عوض کنه لباسم کثیف شد آروم گفتم: فدای سرت اینجوری که پاک نمیشه برو لباست رو دربیار بده برات بشورم لکش نمونه وقتی دید واقعا لکه با یک مشت و دو مشت آب نمیره سرش رو بلند کرد_نه ممنون خودم میشورم لبخند مهربونی به صورتش پاشیدم_قول میدم تمییز بشورم بروعوضش کن به لحن خودمونیم لبخندی زدو رفت سمت اتاقش و من هم بعد از اینکه مطمئن شدم دیگه کاری نیست رفتم دنبالش چند تقه به در زدم_بیام تو؟ صداش رو شنیدم_بیا لباسش