eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
716 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_پنجاه_نهم پویا: _بانو دیگه فرصت پیدا نمیکنم
📚 📝 (تبسم) ♥️ به خاله نگاه کردم و گفتم: _همش تقصیره منه.آقا پویا بی تقصیره.من ازشون خواستم که همه چیز تموم بشه.واقعیتش من..........من میخوام برای همیشه از ایران برم.بخاطر عزیزجونم که حالش بده من..... مادرم با شنیدن حرفم شروع به گریه کردن کرد و من ناراحت بودم که حال و روز عزیزترین های زندگیم بخاطر من تلخ شده است. خاله چندقدمی من ایستاد و گفت: -نمیدونم چی بگم ؟دروغ چرا ازدستت ناراحتم که پسرمو به بازی گرفتی و بعد یک ماه همه چیز رو بهم زدی.پویا از وقتی تو وارد زندگیش شدی حس و حال خوبی داشت.میدونم بچه ام الان حالش خرابه چون واقعا دوستت داره.حالاکه میخوای بری برو نگران پویا هم نباش اونم به زندگی ادامه میده پس نگران نباش.حالا که از عشق پسر من گذشتی حداقل خوب زندگی کن در حالی که گریه می کردم گفتم : - عمو جون ، خاله، منو ببخشید به خاطر شکستن دل آقا پویا واقعا نمی خواستم اینطوری بشه خاله اشکاشو پاک کرد و گفت: - شاید ما همه به نوبه خودمون تو این سرنوشت مقصر بودیم . من تو رو به اندازه پویا و پریا دوست دارم ما دیگه بر میگردیم خونه. مواظب خودت باش .خدانگهدار عمو هم خداحافظی کرد و رفتند .پاهایم سست شد روی صندلی نشستم و زار زدم به حال خودم و پویا خودم بخاطر خانواده م این تصمیمو گرفته بودم پس هیچکس جز خودم مقصر نبود. بلند شدم در حالی که تعادل نداشتم به سمت اتاقم رفتم. وقتی می خواستم از پله ها بالابروم پایم لغزید و نزدیک بود بیفتم رامین به سمت من دوید تا کمک کند با عصبانیت گفتم: _برو نمی خوا م ببینمت و نیازی به کمکت ندارم به اتاقم رفتم و روی تخت دارز کشیدم انقدر گریه کردم تا خوابم برد صبح با نوازش نسیم از خواب بیدار شدم به پیش مادرم رفتم وگفتم : - مامان میشه برگردیم خونه نمیتونم اینجا رو تحمل کنم - بابات رفته ماشینو اماده کنه منم قبل این که بیدار بشی وسایلا رو جمع کردم بردم تو ماشین. تا نیم ساعت دیگه راه میفتیم بیا حالا صبحانه بخور - نه مامان میل ندارم من میرم تو باغ شما اماده شدید بیاین . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️