📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_صد_بیست_هشتم وقتی تماس را قطع کرد در حالی که
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_صد_بیست_نهم
شهره که انگار با شنیدن خبر فوت بابا شوکه شده بوددبا ناباوری گفت:
_چی؟دکتر مرده؟
با عصبانیت داد زدم:
_اره بابای مهربونم خیلی وقته که دیگه نیست.از چی می ترسید تو رو خدا راستشو بگید.شما بجز زندگی بابام زندگی و آینده منو هم نابود کردید
به پویا اشاره کردم و گفتم:
_همین اقایی که دخترت با غرور میگه نامزدمه و شما ازش خواستید بیاد من و خواهرش رو بندازه بیرون یه روزی نامزد من بود.
پویا با بهت گفت:
_چییییییی؟نامزد؟من و روژان خانممممم!!!
نگاه از پویای متعجب گرفتم و گفتم:
_همون پاپوش سالها پیش شما باعث شد من از عشقم بخاطر زندگی مادرم بگذرم و با کسی ازدواج کنم که فقط منو بخاطر ارثیه ام میخواست.
شما باعث شدی خانم.
شمایی که نمیدونم سر چه دشمنی باعث شدی خان بابا تمام این سالها با پدرم خوب رفتار نکنه .
شما باعث شدید خان بابا منو تهدید کنه یا ازدواج یا فاش کردن خیانتی که پدرم روحش هم از اون خبر نداشت.
میفهمید شما با پاپوشتون زندگی و آینده منو خراب کردید
شهره که دیگه مقاومتش شکسته بود در حالی که گریه میکرد گفت:
_من عاشق بابای روژان بودم.
_منم عاشق بودم ولی بخاطر زندگی مادرم مجبور شدم با مردی ازدواج کنم که بخاطر اینکه حاضر نبودم مثل اون با هر نامحرمی دست بدم و برقصم ,من بدبخت رو تا میخواست زد و تو یه اتاق حبسم کرد و منتظر مرگم شد.
مردی که اونقدر بی غیرت بود که من,زنشو,میخواست ببخشه به دوستش.
که اگه فرارنکرده بودم الان نابود شده بودم.وقتی برای بابای بی گناه من پاپوش درست میکردید,فکرش رو هم نمیکردید که با اون کارتون باعث نابودی زندگی چندنفر میشیدفقط به خودتون فکرکردید.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کپی_ممنوع⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️