📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_نود_دوم
رامین از اتاق خارج شد .
باشنیدن صدای در خانه متوجه خروجش از خانه شدم.
به سختی با کمک دیوار بلند شدم و جلوی آینه ایستادم .
یک لحظه از دیدن خودم وحشت کردم,همه بدنم کبود شده بود .
یک جای سالم تو بدنم نبود ,لبم پاره شده بود و خون می آمد.
در حالی که گریه میکردم به سختی به سمت سرویس بهداشتی رفتم و صورتم را شستم.
به پذیرایی برگشتم و روی مبل دراز کشیدم بی هیچ حسی,مثل یک مرده متحرک شده بودم.
حرفهای رامین در گوشم پیج میخورد و مثل یک سیلی میخواباند به گوش احساسات نو پایم و هربار باعث میشد قلبم بیشتر ترک بردارد از این نامردی که در حقش شده بود.
در امانم را بریده بود به آشپزخانه رفتم و از قفسه داروها قرص مسکنی برداشتم وخوردم.
دوباره روی مبل دراز کشیدم.کم کم چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم.
صبح در حالی که بدنم درد میکرد از خواب بیدارشدم.
به سختی به سمت سرویس بهداشتی رفتم و آبی به دست و صورتم زدم .
به آشپزخانه رفتم و زیر کتری را روشن کردم .میلی به خوردن صبحانه نداشتم روی صندلی نشستم تا آب کتری به جوش بیاید.
سرم به شدت دردمیکرد ,روی میز گذاشتم تا کمی آرام شود.ناگهان به یاد آوردم که از دیشب و صبح نمازم قصا شده.با ناراحتی از خدا خواستم مرا بخاطر کوتاهی که عمدی نبوده ببخشد.
در حال درگیری با وجدانم بود که تلفن خانه به صدا درآمد ,توجهی نکردم.
تلفن روی پیعامگیر رفت.صدای خاله سکوت خانه را شکست.
_ثمین جان خونه ای عزیزم؟چرا هیچ کدومتون گوشیاتون رو جواب نمیدید ؟نگرانتونم.هرموقع پیغاممو شنیدید حتما بهم زنگ بزنید.
در حالی که سرم روی میز بود باخودم گفتم:
_چه عجب بعد یک روز که بیخبر از خونه اشون اومدم یادشون اومدخواهرزاده ای هم داره!کجاست ببینه گل پسرش چه به روزم آورده.خداااااا منو میبینی؟منم ثمین ,بنده ات,کسی که فقط جرمش گناه نکردن بود.کسی که نخواست جلو نامحرم به اسم روشنفکری طنازی کنه.ببین خداجون,جزام شده این,یه بدن کبود,خدایا من دیگه نمیکشم .میخوام برم پیش خانواده ام.بدون اونا خیلی بی کسم.مامان کجایی ببینی خواهرزاده ات چه بلایی به سرم آورده.خدایا انقدر دوست دارم که دلم راضی نمیشه خودکشی کنم و مورد غضبت قراربگیرم خودت جونمو بگیر خدااااا.
گریه ام شدت گرفته بود.غم نبود خانواده ام داغ دلم را تازه کرده بود.نداشتن پشت و پناه باعث شده فرو بریزم.
سخت شده تحمل زندگی وقتی محرمترین فرد زندگیت,بشه نامحرم و نامردترین مرد روزهای بی کسی آآدم چقدر ساده لوحانه باورکردم که محبت هایش به من مادرمرده از روی عشق است و نه چیز دیگر .حال که فکرمیکنم میبینم او همیشه مشکوک بوده ولی من توجه نکرده ام.روزهایی که زیرگوشم میخواند تا به وکالتنامه بدهم تا ارثیه ام را در ایران بفروشد و اینجا سرمایه گذاری کندو من باورمیکردم که او چون عاشق است دوست ندارد من به ایران برگردم و تنهایش بگذارم.شاید دلیل این اعتمادهای بی جایم این بود که دوست داشتم بعد از بی کسی ام ,کسی راداشته باشم که عاشقانه دوستم داشته باشد.حال که خوب فکرمیکنم میبینم به عنوان یک دختر مذهبی زیادی احساساتی برای زندگی هم تصمیم گیری کرده ام.
دیگر حوصله خوردن چایی را هم نداشتم .زیر گتری را خاموش کردم و دوباره به اتاقم پناه بردم.
روی تخت دراز کشیدم درحالی که اشک میریختم به خواب رفتم.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کپی_ممنوع⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️