eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝 (تبسم) ♥️ یک ساعت به آمدن رامین مانده بود . بخاطر اینکه با او روبه رو نشوم زودتر نهارم را خوردم و به اتاقم پناه بردم. روی تخت درازکشیدم و کم کم چشمانم گرم خواب شد. باصدای برخورد در اتاق با دیوار ,وحشت زده از خواب بیدارشدم. رامین در حالی که کمربندی در دست داشت در چارچوب در ایستاده بود. از عصبانیت رگ های پیشانیش بیرون زده بود . به سمتم هجوم آورد ,از ترس به تاج تخت تکیه دادم و در با چشمانی وحشت زده در خودم مچاله شدم. در حالی که بلند میخندید گفت: _آخی,جوجوروببین.عزیزم ترسیدی؟دیشب که شجاع شده بودی .جلو همه مهمونها خوابوندی تو گوشم.حالا چی شده داری میلرزی؟هان؟ دستش را بالا برد و اولین ضربه را با نامردی به پهلویم زد .از درد تو خودم جمع شده بودم.اشک میریختم و لبم را به دندان میگرفتم تا صدای دادم بلند نشود. رامین که سعیم برای بلند نشدن صدایم را دید .,دوباره دستش را بالا برد و با کمبربند محکم به بدنم ضربه میزد با فریاد میپرسید که چرا حرف نمیزنم و به پایش نمی افتم تا التماسش کنم که دلش بسوزد و به من رحم کند. ولی من بی صدا اشک میریختم و در دل از خدا میخواستم تا کمکم کند. بارها کمربندش با تمام قدرت بر بدنم فرود آمد و من فقط در دلم خدا را صدا میزدم ,خدایی که باورداشتم هرلحظه کنارم است. هرباررامین عصبانی تر از قبل و با قدرت بیشتری ضربانش را بر بدنم وارد میکرد. رامین که دیگر از کتک زدن من خسته شده بود ,کمبربندش را به گوشه ای پرتاب کرد و شروع کرد به فحاشی کردن . قبل از خارج شدن از اتاق گفت: _کجاست اون پدر قرن هجریت که بیاد نجاتت بده؟تو فقط یک دختر یتیمی که هیچ کس نیست تا به دادت برسه حتی اگه تو رو بکشم هم کسی نمیفهمه.بارآخرت باشه جلو من زبون درازی میکنی ,فهمیدی؟دفعه بعد رحمی درکارنیست انقدر میزنمت که بمیری. نکنه واقعا فکرکردی عاشق چشم و ابروتم ؟نه جانم,تو فقط وسیله رسیدن من به ثروت اون خان بابای خرفتیکه مجبورم کرد با توئه امل ازدواج کنم و گرنه من کجا و توئه احمق کجا؟تا وقتی خان بابا ثروتشو به نامم کنه خفه خون میگیری و مثل یک خدمتکار در خدمتمی فهمیدی؟اگه اون خدایی که میپرستی خیلی دوست داشته باشه وکیل خان بابا زودترمراحلش رو انجام میده و تو زودتر از دستم نجات پیدامیکنی. درحالی که اشکام با سرعت بیشتری فرو میریخت فقط سرم را به نشانه فهمیدن تکان دادم. . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️