eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
756 ویدیو
74 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_هفتاد_نهم بعد از رفتن رامین به حمام رفتم تا د
📚 📝 (تبسم) ♥️ بابا تنهام نذار.باباااااا ماماااان منم باخودتون ببرین تو رو خدا.مامان من از تنهایی میترسم .سهیلی جونم تو راضیشون کن منم باخودتون ببرین. تو رو خدااااااا.بابا.بابااا بابا در حالی که میخندید گفت:من همیشه پیشتم لازمه فقط صدام کنی سریع میام پیشت عزیزم با وحشت چشمانم را باز کردم .عرق سردی بر صورتم نشسته بود . صدای گریه از پایین می آمد.رامین در حالی که لباس مشکی به تن داشت .به سمتم آمد دستم را گرفت و گفت: _خوبی ثمین جان _ساعت چنده ؟چرا زودتر بیدارم نکردی؟به قرودگاه دیر میرسیم.حتما تا الان پرواز باباشون نشسته.رامین این چه رنگیه پوشیدی مگه میخوایم بریم عزا.برو عوض کن بابا از رنگ مشکی بدش میا _ثمین جان.... بدوم توجه به صحبت های رامین گفتم: _چرا زل زدی به من؟پاشو دیگه الان مامانم میرسه. از تخت پایین آمدم و به سمت کمدم رفتم و گفتم: _وای رامین انقدر دلم برای سهیل تنگ شده.دلم میخواد بگیرمش تو بغلم و یک گاز گنده از لپش بگیرم.رامین یادت باشه حتما ببریمش شهربازی .سهیل عاشق شیطنت کردن و شهربازیه رامین به سمتم آمد در حالی که چشمانش بارانی بود گفت: _ثمین عزیزم.عموشون دیگه نمیان .ثمین جان گریه کن بزار سنگینی این داغ کمی سبک بشه داری از پا درمیای عزیزمن. _چرا چرت و پرت میگی !یعنی چی دیگه نمیان؟اگه بهونه میاری که منو نبری ایرادی نداره .واسم تاکسی بگیر خودم میرم.اونایی که تو میگی فقط کابوسایی که شبا میدیم خودت میگفتی از استرس عروسیه. رامین به سمتم آمد و فریاد زد : _ثمین بفهم مامان و بابات مردن.هواپیما سقوط کرده _زبونتو گاز بگیر .خدانکنه .امروز معلوم هست چت شده.برو کنار اصلا خودم میرم .نیازی به تو هم ندارم. _ثمین جان چرا گوش نمیدی چی میگم ؟ثمین, سهیل ,داداش کوچولوت دیگه نیست.دیگه نمیتونی بغلش کنی!! میفهمی دیگه نیست مرده!! کلمه به کلمه حرفهایش را برای خودم حلاجی کردم . باورم نمیشد که به این زودی یتیم و بی کس شده باشم . بغض راه نفس کشیدنم را بسته بود .نمیتوانستم گریه کنم,صورتم کبودشد,برای ذره ای اکسیژن دهانم همچون دهان ماهی باز و بسته میشد ولی فایده ای نداشت . دنیا برای چندمین بار در برابر دیدگانم تیره و تار شد ومن در تاریکی مطلق فرو رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم. . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️