📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚 #محکمترین_بهانه 📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم) ♥️ #پارت_هفتاد_هفتم دیگر تحمل نداشتم قبل از اینکه پری
📚 #محکمترین_بهانه
📝 #نویسنده_زفاطمی(تبسم)
♥️ #پارت_هفتاد_هشتم
رامین در حالی که سرم را نوازش میکرد گفت:
_عزیزم اینقدر خودتو اذیت نکن.اینا فقط بخاطر استرس عروسیمونه.
عزیزم فرداشب عمو و خاله اینجا کنارت هستند و تو به این کابوسها میخندی.
بخواب عزیزم من اینجا می مونم تا خوابت ببره.
_ممنونم.
_خواهش میکنم.شب بخیر عزیزم.
در حالی که دستم در دست رامین بود به خواب رفتم.
صبح برای نماز صبح بیدارشدم ر امین در اتاقم نبود .
وضو گرفتم و با بی حالی به نماز ایستادم, بعد از خواندن نمازم ,کنار سجاده خوابیدم.
صبح ساعت 8 از خواب بیدارشدم.سر درد بدی داشتم ,در حالی که با دستم شقیقه هایم را فشارمیدادم تا شاید کمی دردش آرام بگیرد .
به آشپزخانه رفتم همه دور میز نشسته و صبحانه میخوردند.به همه سلام کردم و کنار رامین نشستم.
خاله نگاهی به من کرد و گفت:
_عزیزدلم چرا رنگت پریده؟
_چیزی نیست خاله جون .فقط کمی سردرد دارم.
روبه لعیا کردم و گفتم:
_لعیا خانوم میشه واسم یه مسّکن بیاری؟
_چشم خانوم جان .الان میارم خدمتتون.
_ممنونم
رامین نگاهی به من کرد و گفت:
_عزیزم با معده خالی که نمیشه قرص خورد اول کمی صبحانه بخور بعد قرص
_آخه سرم خیلی درد میکنه
_تا صبحانه نخوری از قرص خبری نیست.
بعد از صرف صبحانه به اجبار رامین,قرص را خوردم و به اتاقم برگشتم تا کمی استراحت کنم.
هنوز سرم به بالشت نرسیده خوابم برد.
دوباره همان کابوس را دیدم در حالی که جیغ میزدم از خواب پریدم.
ساعت حدودا 3 بود .
وضور گرفتم نماز ظهرم راخواندم و کمی با خدا دردو دل کردم تا آرام شوم .
بعد از نماز کمی قرآن خواندم.
میلی به غذا نداشتم پس روی تخت دراز کشیدم و کتاب شعری را باز کرده و مشغول خواندن شدم ,چیزی نگذشته بود که دوباره دلهره و نگرانی به سراغم آمد.
بخاطر اضطراب و استرس زیاد حالت تهوع گرفتم .
سریع خودم را به سرویس بهداشتی رساندم و به صورتم آبی زدم و از سرویس بهداشتی خارج شدم.
رامین بعد زدن ضربه ای به در وارد اتاقم شد
با دیدن رنگ و روی پریده ام گفت:
_ ثمین جان میخوای بریم دکتر ؟اخه این همه اضطراب واسه چیه؟
در حالی که بی صدا اشک میریختم گفتم:
_رامین نگران باباشون هستم.میشه زنگ بزنی باهاشون صحبت کن؟تا صدای مامان رو نشنوم آروم نمیشم
_عزیزم عمو دوساعت پیش ,تماس گرفت,گفت فرودگاه هستند .حتما تا الان پرواز کردن .
اگه تاخیر نداشته باشه تا سه چهار ساعت دیگه میرسن.
پاشو عزیزم تو برو دوش بگیر خودتو آماده کن تا بریم استقبال .
پاشو دیر میشه,منم میرم یه چیزی بیارم اول بخوری تا ضعف نکنی.
_میل ندارم.دوش بگیرم, بعدش میخورم
_هرطور مایلی عزیزم .منم میرم آماده شم.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کپی_ممنوع⛔️
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI ❤️