eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
712 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚#محکمترین_بهانه 📝#نویسنده:زفاطمی(تبسم) ♥️#پارت_چهارم دکتر ارتوپد مچ پایم را گچ گرفت و به من گفت
📚 ♥️ 📝نویسنده:(تبسم) پویا مرا به منزلشان می برد و من در طول مسیر به اتفاق های گذشته فکر میکردم . به اینکه دست تقدیر میخواهد با من چه کار کند و تمام فکرم را پویا به خودش مشغول کرده بود . نمیدانستم میتوانم به او اعتماد کنم یا نه ؟ ترسی تمام وجودم را فرا گرفته بود . سکوت کرده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم تا اینکه پویا لب به سخن گشود و گفت : - نمیدونید چقدر خوشحالم که شما چند روزی در خونه ما مهمون هستید و خوشحالم که حالتون خوبه ,خیلی نگرانتون شده بودم . - شرمنده که نگرانتون کردم . -دشمنتون شرمنده , بفرمایید اینم از کلبه حقیرانه ما از ماشین پیاده شدم و به همراه پویا به سمت خانه رفتیم , پویا با کلید در را باز کرد . ترسم بیشتر شده بود .پویا نگاهی به من کرد و لبخندی زد و گفت : - بفرمایید داخل این هم خونه ما نظرتون چیه ؟ با ترس و من من کنان گفتم: - خوبه خ...خ...خیلی قشنگه و خیلی ب...بزرگه پویا لبخندی زد و گفت : - چرا نگرانید؟ نگاهی به اطراف انداختم و متوجه حضور خواهر پویا شدم که در مقابل در ورودی ایستاده بود وقتی خیالم راحت شد نفس عمیقی کشیدم و گفتم : - هیچی !! خونتون خیلی زیباست شما به این خونه میگید کلبه حقیرانه ! به نظر من اینجا مثل قصر می مونه . پویا که متوجه شد من اول به خواهرش نگاه کردم و بعد جوابش را داده به زور لبخندی زد و گفت : - شما در مورد من چه فکری کردید ؟ نکنه فکر کردید میخوام بدزدمتون ؟ واسه همین ترسیده بودید من من می کردید , درسته ؟ - حق با شماست اولش ترسیدم ولی ... - مهم نیست .میتونید تا وقتی خانوادتون بر گردن اینجا بمونید پویا که ناراحت شده بود رو به خواهرش کرد و گفت :پریا جان این خانم دختر دوست باباست فعلا تا چند روز مهمون ماست بیا ببرشون داخل من میخوام برم . من رو به پویا کردم و گفتم : - لطفا بمونید من جز شما کسی رو نمیشناسم -شما منو هم نمیشناسید !!! پویا رفت و در حیاط را محکم بهم کوبید . . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️