eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
724 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼 ✨﷽✨ 🌼🍃🌼 ❤️ 🌼 ❌ رمانی که هیچ وقت ازخوندنش پشیمون نمیشی😱 "هالین" دختر18ساله ای که به اجبارخانوادش بایدباپسری که اصلا ازش خوشش نمیادازدواج کنه... کلی نقشه میکشه وتمام تلاشش ومیکنه که ازدست این پسرخلاص بشه ودرآخر...😰 ✍نویسنده : 🔰رپلای ↪️به قسمت اول👇 eitaa.com/romankademazhabi/19633 📚 @romankademazhabi♥️ 🌼🍃🌼 🌼🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مناجات عرفانی امام خمینی در آغاز ماه مبارک رمضان. ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ 🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 مرصاد نیم ساعت قبل از اتمام کار مهدا ، از خانه بیرون آمد تا وسایلی که خریده بود را به رستوران ببرد ، همین که دست به سمت آسانسور دراز کرد ، همراهش زنگ خورد ، شماره فاطمه بود . عادت نداشت شماره خانمی را با اسم یا حتی فامیل سیو کند و شماره فاطمه را بخاطر گروه خانوادگیشان می شناخت . ـ سلام فاطمه خانوم ـ سلام خوبی آقا مرصاد ؟ شرمنده مزاحم شدم میخواستم آدرس رستوران رو بگیرم تا وسایل رو بیام ببرم آماده کنم دیگه هزینه اضافی ندیم . ـ دست شما دردنکنه ، این جوری شرمنده میشیم . ـ نه بابا ، دشمنتون شرمنده باشه . ـ آخه ... ـ تنها نمیرم آقا هادی که از سرکار اومد باهام میریم ـ خیلی لطف میکنین پس مائده هم ببرین کمک کنه بهتون من وسایل رو میذارم پیشش . جز خانواده خودشان فقط فاطمه میدانست مهدا برای به اصطلاح بهداری سپاه استخدام شده است ، برای همین مرصاد صلاح دید این مسئله را یادآوری کند . ـ فقط فاطمه خانوم ، مهدا داخل آزمایشگاه استادش کار میکنه هاا ـ بله حواسم هست ، نگران نباش برادر ـ خیلی ممنونم . ـ تشکر لازم نیست مهدا خواهرمه ، برو دیگه مزاحمت نشم . ـ نه خواهش میکنم ، سلام به آقا هادی برسونین . ـ سلامت باشی ، خدانگهدار . ـ یاعلی . دنبال بهانه ای برای چرخاندن مهدا در خیابان بود تا قبل از شروع کلاسش خانه نرود که یاد کار های بسیج دانشگاهش افتاد و به امیرحسین زنگ زد تا با او هماهنگ کند : الو امیر ؟ سلام ، خوبی ؟ ـ سلام ، ممنون ، بهتری ؟ ظهر خیلی پکر بودی ! ـ نه الان خوبم ،حل شد رفت پی کارش ! ـ خداروشکر ، خواستی بعدا برام تعریف کن دادا ـ باشه میگم برات ، امیر ؟ ـ جانم ؟ ـ اون بسته هایی که قرار بود واسه بسیج خواهران بخریم ؟ ـ خب ... ـ من برم با مهدا ، خواهرم ، بخرم ؟ ـ اوه اوه با خواهر اعظم ، خدایی این خواهرت با اینهمه مهربونی که داره واسه پسرای دانشگاهشون خیلی ترسناکه ـ نگفتم حرف اضافه بزنی ـ وای ! اخویمون غیرتی شد ، مگه ندیدی اون روز تو دفتر گفت تو هم مثل مرصاد ـ میخواست آدم حسابت کنه چقدر بدبختی تو ؟! ـ من خودم خواهر دارم میفهمم حرفش عاطفی بود برخلاف تو خیلی خوبه ـ باشه بابا اصلا آبجی ما خواهر تو باشه ، خوبه امیر پنج ساله ؟ ـ آره خوبه ، راضیم . ـ بچه پرو ! امیر از اون گذشته من حوصله دختر عمت ندارم خواستین بخرین ملوک السلطنه باشه من نمیام ــ منم حوصله ی *‌ندا* رو ندارم ولی اون مثل خواهرت نیست فهمید سرش کلاه گذاشتیم پاچه میگیره ـ من نمیدونم ؛ با این بهشتم نمیرم ـ خب حالا توام دیگه ، راستی مرصی ؟ ـ مرصیو ..... ـ باشه آروم باش ، جلو محمدحسین بهش میگم دیگه صداش قطع میشه !! ـ چرا ؟ ـ خواستگار داداشمه ، مگه خبر نداری ؟ مرصاد خندید و گفت : زشته پشت دختر مردم حرف نزن . ـ باشه استاد ، خب برو داداشت حلش میکنه غصه نخور ـ وظیفه اته ، یاعلی &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 جلوی در پادگان ایستاد و نظاره گر نظامیانی شد که با دست و روبوسی خداحافظی میکردند بین برخی نه تنها رقابت کاری دیده نمیشد بلکه فقط رفاقت بود و رفاقت . بالاخره خواهرش با همان سر افتاده و قدم های استوار همیشگیش آمد و چه در ذهن این دختر جوان میگذشت و مرصاد از آن بی خبر بود ماجرا هایی که زندگیشان را در مسیر جدیدی قرار می داد ؛ همه ی آنچه پنهان مانده بود را آشکار می کرد و افرادی را به پازل زندگیشان اضافه کرد . ـ سلام ، جناب سروان ! خسته گفت : سلام ، داداش . من ستوانم ! سروان کجا بود؟! ـ سروانم میشی غصه نخور آبجی جان . ـ غصه چیه دیگه.... ؟! و خمیازه ای کشید که مرصاد گفت : چیه خوابت میاد ؟ ـ آره خیلی ، دیشب نتونستم بخوابم کاش میشد این جلسه نرم . حیف این استادهه گیره ـ مرده ؟ ـ آره ـ کیه ؟ ـ پزشکه . به شما ها ربطی نداره ! ـ چیه اسمش ؟ بگو بدم افقیش کنن مهدا خسته تر از قبل خندید و گفت : چی میگی مرصاد بنده خداا فقط رو تایم کلاسیش حساسه ـ خب چه خبر ؟ ـ خبر که زیاده ولی خب خیلیاش نمیشه گفت .... وای مرصاد !!! مرصاد نگران گفت : چیشد ؟ چیزی تو ماشینه ؟ ـ نه ، آقای موسوی ! ـ کدوم موسوی ؟ سید هادی ؟ ـ آره ، اونم همکارمه . ـ چه شانسی داری تو ... مگه داخل پدافند نبود ؟! ـ قضیه داره ، وای کلی دعوام کرد تازه میگفت برو استعفا بده روز اولی !! ـ اوه اوه ‌، چرا ؟ ـ پرونده ای که براش استخدام شدم ، خیلی کار ساده ای نیست ! ـ سید هادی چیکارست؟ ـ معاون پروژه است . ـ گاوت پنج قلو زاییده ... ـ آره ، بدجور وقتی دیدمش میخواستم گریه کنم ، مرصاد با اون لباس نظامی و اخمی که بهم کرد خیلی ترسیدم . ـ خجالت بکش جناب ستوان ، یه امنیتی که نمیگه ترس ـ وای مرصاد مخم هنگه فعلا ، بیا حرف نزنیم راجبش ـ باشه ، خب بریم دنبال کارای من ؟ ـ همون قضیه ؟ واسه بسیج خواهران ؟ دختر عمه امیرحسین مگه مسئول نیست ؟ ناراحت نشه تو انجام بدی ؟ ـ آره ، ولش کن دختره ی ... ـ اِ مرصاد !! ـ خب خیلی خودخواهه ـ ولش کن ، اگه وظیفه اونه دخالت نکنی بهتره ـ نه با امیر هماهنگ کردم گفت بهش میگه ، بعدشم سلیقه اش خوب نیست ، سلیقه تو جوون پسند تره ـ باشه ، فقط زیاد طول میکشه ؟! میترسم کارت به نعش کشی بکشه ، امروز فوق ظرفیتم کشیدم ، احتمال سوختن باتریم زیاده ـ نه ، زیاد طول نمیکشه ، بعدشم میبرمت دانشگاه ـ باشه ، پس تا میرسیم من یه چرت بزنم همین را گفت و به دقیقه نکشید خوابش برد ، مرصاد نگاهی به چهره خسته غرق در خوابش کرد و لبخند زد . &ادامه دارد ... 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌹اَللّهُمَّ عَجِّلِّ لِوَلیِّک الفَرَج🌹 👌پایان شعبان رسیده مرا پاک کن حسین این دل برای ماه خدا روبه راه نیست..🤲. ✨فرارسیدن ماه اطاعت و بندگی، ماه بهارقرآن، ماه مناجات باخدا، ماه توبه و استغفار، ماه مبارک رمضان را به همه شیعیان تبریک عرض میکنیم. ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ 🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ✍خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما اگه از همون آدم ضربه ای بخوریم اولین چیزی که بذهنمون می رسه اینه: «بشکنه این دست که نمک نداره» یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم بدی دیدم» 👌دوستان مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم. و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم. چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم. ✋اینکه از نظر اخلاقی، جواب محبت، محبته درسته. اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه. 👌دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی طرف میخواد جبران کنه. 🌹محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم 🌱دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم. بی توقع مهربان باشیم. خدا جبران میکنه. بنده ش رو بی خیال...😉 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ 📚@romankademazhabi♥️ 🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا