هدایت شده از ▫
#سلام_مولا_جانم✋❤
به تو دل بستم و غير تو ڪسے نيست مرا
جز تو اى جان جھان دادرسے نيست مرا
عاشق روے توام اے گل بىمثل و مثال
بہ خدا غير تو هرگز هوسے نیست مرا
تعجیل در ظهور مولاعج #صلوات
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
🍃
🌺🍃
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_چهل_ام
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_چهل_و_یکم
_بسه بابا حالمو بهم زدید
چقدر تظاهر ؟
چقدر فیلم ؟
بس کن...
+صبر...کن...بهت...توضیح...بدم
_هرچیزی که نیاز بود رو شنیدم
دیگه حتی صداتم نمیخوام بشنوم
چادر نمازی که سرم بود رو پرت کردم گوشه ای و با عجله زدم بیرون سریع کفش هام رو پوشیدم و رفتم وسط جایی که اکثرا اونجا ایستاده بودن و داد زدم
_تو این خراب شده یه قارقارک پیدا میشه ؟
یه مرد به طرفم اومد
×چه خبرته خانم؟
اینجا رو گزاشتی رو سرت
از پشت سرم یه صدایی اومد
+اونجا چه خبره ؟
×والا نمیدونم قربان
این خانم داد و هوار راه انداخته
برگشتم طرفش
یه مرد با لباس سپاهی بود
اومد جلوتر و با چند متر فاصله با هم ایستاد
سرشو انداخت پایین و سلام زیر لبی کرد که بی جواب موند
+چی شده خواهرم؟
_اولا من خواهر تو نیستم
دوما اولا ...
سوما با همین جانماز آب کشیدناتون مغز مردمو شست و شو میدید مرده شور همتونو ببره
با صدایی که رگه های عصبانیت توش موج میزد گفت :
+از شما سوال کردم چی شده؟
_من دیگه نمیخوام اینجا بمونم
+مگه اینجا مهد کودکه که هر وقت بخواید بیاید و هر وقت نخواید برید ؟
این خیلی حاضر جواب بود و همین اعصابمو خط خطی می کرد ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌ کپیرمانهای کانالرمانکده مذهبیمجازنیست❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.
💭 عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.
💭 عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
•|ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب
کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در
این صورت شما مسئول خواهید بود.|•
_ شهید علی طباطبایی
🌿✾ • 🌸🕊
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ای ماورای حد تصور مقام تو...
♦️ویژه برنامه ماه من
#شبکه_سه
#حاج_مهدی_رسولی
☘💐🌻
#انتخابات
اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🍃☔️🌻🍃 🍃☔️🌻🍃 ☔️🌻🍃 🌻🍃 #قلب_ناآرام_من💕 #قسمت_بیست_و_چهارم🌻 #پارت_دوم☔️ با خودم درگیر بودم که مینا را
🌸🍃☔️🌻🍃
🍃☔️🌻🍃
☔️🌻🍃
🌻🍃
#قلب_ناآرام_من💕
#قسمت_بیست_و_پنجم🌻
#پارت_اول☔️
هانیه، خادم سیزده ساله هیئت به سمتم میآید، خم میشود و کنار گوشم زمزمه میکند
-راحیل جون بیرون کارت دارن.
لبخندی میزنم و میگویم
-ممنون که گفتی گلم.
بلند میشوم و روسریام را جلو میکشم و به سمت در راه میافتم.
خارج که میشوم محمد را کمی آنطرفتر مییابم
-آقای موسوی کاری داشتین؟!
با شنیدن صدای من برمیگردد
-بله اگه میشه به خواهرا بگید تشریف بیارن سوار اتوبوس بشن.
سری تکان میدهم و دوباره وارد حسینیه میشوم و با صدای بلند میگویم
-خواهرای عزیز اتوبوس دم در حاضره لطفا آروم آروم خارج بشید.
پس از حدود یک ربع حسینیه خالی میشود در حسینیه را قفل میکنم و به سمت اوتوبوس راه میافتم.
با صدای مصطفی متوقف میشوم.
-خانم سنایی یه کوچولو واسا منو بین این ریشوها تنها نزار یجور آدمو نگاه میکنن.
از طرز حرف زدنش خندهام میگیرد، با لبان خندان برمیگردم و میگویم
-یعنی از ریشوها میترسی؟
میخندد و با حالت حقبهجانبی میگوید
-اینهمه باشگاه نرفتم جلو چندتا چوب کبریت بترسم، فقط حوصلم سر میره همش یا با همدیگن یا ذکر میگن یا مداحی میخونن.
شانهای بالا میاندازم و میگویم
-داخل کاروان خواهرا که نمیتونی بیای، دیگه یجور بساز میخواستی نمیومدی.
میخندد و چفیه را نشانم میدهد
-اینو چیکار کنم؟!
چمدانکوچکم را از این دست به آن دست میکنم و میگویم
-هروقت گرمت شد خیسش کن بنداز رو سرت.
ابرویی بالا میاندازد و با نیش باز میگوید
-چشم.
میخواهم به راهم ادامه بدهم که جلویم را میگیرد و دستگیره چمدان را از میان دستانم بیرون میکشد
-تا اوتوبوس میآرم.
در سکوت حرکت میکنیم به اوتوبوس که میرسیم مصطفی چمدان را روی پله اوتوبوس میگذارد و پس از خداحافظی به سمت اوتوبوس برادران میرود.
پلهها را که بالا میروم در کسری از ثانیه اطرافم پر میشود، زهرا خادم کنجکاو هیئت میپرسید
-راحیل نامزد کردی؟!
میخواهم جواب بدهم که نازنین نمیگذارد و با چهره مرموزی میگوید
-معلومه دیگه اون انگشتر به اون سنگینی رو تو دستش نمیبینی؟!
اجازه صحبت به من نمیدهند و خودشان جواب سوالهایشان را میدهند
فاطمه با تعجب میگوید
-نکنه با اون پسره؟!
نازنین ابرویی بالا میاندازد و با شیطنت میگوید
-منکه همیشه راحیل رو کنار یه جنتلمن سبز پوش تصور میکردم.
عاطفه پوزخندی میزند و میگوید
-پسرعموشه دیگه، چندبار دیدمش بیچاره رو با دست پس میزد با پا پیش میکشید، یاد بگیرید دیگه حیله رو.
کنایهاش کاملا مشهود بود که همه سکوت کردند، الناز بلافاصله بلند میشود و با اعصبانیت میگوید
-حرف دهنتو بفهما.
عاطفه چشمهایش را ریز میکند و میگوید
-نفهمم چی میشه؟!
سریع میانه بحث را میگیرم و میگویم
-عه عه دخترا صلوات بفرستین...
پس از صلوات با اخمهای درهمم که هرچه میکردم گرهاشان باز نمیشد لیست را خواندم که همه حضور داشتند.
از اوتوبوس خارج میشوم، احمد همسر مینا به سمتم میآید
-راحیلخانم همه بودن؟ حرکت کنیم؟!
سری تکان میدهم و میگویم
-بله همه بودن.
سوار اوتوبوس میشوم، چند دقیقه بعد روحانی کاروان همراه راننده هم میآیند و به سمت اسکله شهید ذاکری حرکت میکنیم.
کنار الناز مینشینم، اخمهایم قصد زدوده شدن ندارند و همچنان مانند عقابی روی پیشانیام خیمه زدهاند.
الناز خم میشود و کنار گوشم زمزمه میکند
-به حرفاشون اهمیت نده، الکی اوقات خودت رو تلخ نکن.
به چهرهاش نگاه میکنم که با پارچه مشکی چادر قاب شده بود. بلاخره در جنگ با مادرش پیروز شده بود و پوشش چادر را انتخاب کرده بود.
با دیدن صورت سفیدش بین آن سیاهی لبخندی زدم و گوشیام را از جیبم بیرون آوردم.
-بیا اولین سلفی که چادر داری رو بگیریم.
مثل همیشه جنگولک بازیهایش در سلفی گرفتن باعث خندهام شد.
پس از نیم ساعت به اسکله رسیدیم و خانمها در طبقه بالای شناور مستقر شدند و آقایان در طبقه پایین.
هندزفری میگذارم و خیره میشوم به آبی ناتمام دریا.
-منو نزار تنها میون این حرم...
اگه بری بی تو کجا دارم برم؟!
میون این صحرا کی میشه یاورم؟!
اشکهایم جاری میشود، این روزها کمی دلنازک شدهام با یک تلنگر شیشه چشمانم میشکند.
لحظهای تصویر مصطفی در ذهنم نقش میبندد، دلم برای هردوامان میسوزد.
با یادآوری لحظهای که با ذوق چشمی گفت لبخندی روی صورتم مینشیند.
کاش میشد عاشقش شوم.
به قلم زینب قهرمانی✍
&ادامه دارد ...
🍃☔️🌻🍃🌸🍃🌸🍃🌻☔️🍃
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_چهل_و_یکم
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_چهل_و_دوم
_نخیر
اینجا طویله هم به حساب نمیاد
منه خرو بگو گول ظاهر شما ها رو خوردم و گفتم آدمید
ولی از صد تا حیوون بدترید ...
+لطفا مودب باشید خانم
من هی هیچی نمیگم شما بدتر روتون زیاد میشه
_هه
مثلا میخوای چی بگی ریشو؟
مژده سریع خودشو بهم رسوند و گفت :
~ مروا تو رو خدا بیا بریم
بهت توضیح میدم
اشتباه متوجه شدی
_دهنتو ببند
من بهت اعتماد کردم ولی تو چیکار کردی ؟
~مروا تو رو خدا بیا ، آبروریزی نکن
_کدوم خدا ؟ همون خدایی که جلوش غیبت مردمو میکنید؟...
=خانم فرهمند
برگشتم طرف صدا ، همون گارسونه بود یا بهتره بگم مرتضی دیگه میشد حدس زد این نامزده راحیله
بخاطر سروصدای های من جمعیت زیادی دورمون جمع شده بودن اما اصلا برام مهم نبود ، به طرفش برگشتم و گفتم :
_به به یوسف پاکدامن ، آقا مرتضی
بنده محبوب پروردگار
تو آسمونا دنبالتون میگشتم روی زمین پیداتون کردم
چه عجب ، چشممون روشن
=خانم فرهمند لطفا درست صحبت کنید
این چه طرز صحبت کردنه ، مشکل چیه ؟
_مشکل تویی ، خود تو ...
تویی که زنت بخاطر این که من فقط اسمتو آوردم یه کشیده زد تو گوشم ، تویی که خواهرت هرچی از دهنش در اومد بهم گفت
شما همش تظاهرید تظاهر ...
هیچی حالیتون نیست...
این بود شهدایی که میگفتید ؟
این رسم مهمان نوازیه ؟
باظاهر آدما قضاوتشون میکنید ؟
خوبه منم به تو بگم داعشی ؟ هاااا
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌ کپیرمانهای کانالرمانکده مذهبیمجازنیست❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
یڪےازخاصترینڪانالهاےامامزمانےایتا👌
🌸 هر بچه شیعه لازمه یه کانال داشته باشه که با خوندن مطالبش یاد امام زمانش بیفته👌
✅ پستهاے تربیتے،و درساخلاق هم دارن
✅پیشنهاد ویژه #عضویت 😍از دستش ندین👌
https://eitaa.com/joinchat/3828088878C084e9d0006
🌸 گامی در تربیت نسل مهدوی با مطالب این کانال👆👆
همراه با مسابقات ویژه برای مهدی یاوران کوچک😍
#عاشقان_امام_زمان_جانمونید
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
یڪےازخاصترینڪانالهاےامامزمانےایتا👌 🌸 هر بچه شیعه لازمه یه کانال داشته باشه که با خوندن مطال
🔸آیتالله حائری شیرازی(ره)؛
هر کاری به ذهنتان میآید در این دوره و زمانه تا ظهور نشده بکنید!
جلوتر ها نگران این بودیم که بمیریم در حالی که ظهور نشده؛حالا نگرانیم بمانیم در حالی که ظهور شده باشد!!
چون بعد #امام_زمان علیه السلام از ما میپرسند که وقتی من نبودم شما چه کار کردید؟
چه چیزی به ایشان بگوییم؟!
#توهممیتونیتوظهورامامزمانموثرباشی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3828088878C084e9d0006
هدایت شده از ▫
📺 سخنرانی زنده تلویزیونی رهبر انقلاب اسلامی در سالروز ارتحال امام خمینی(ره) برگزار خواهد شد
🔻حضرت آیتالله خامنهای امروز ۱۴ خردادماه بهمناسبت سی و دومین سالروز رحلت حضرت امام خمینی (رحمهالله) با ملت ایران سخن خواهند گفت.
⏰ این برنامه ساعت ۱۱ از شبکههای صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و سایت و صفحات KHAMENEI.IR در شبکههای اجتماعی بهصورت زنده پخش خواهد شد.
▪️مراسم سالگرد رحلت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی هر سال با سخنرانی حضرت آیتالله خامنهای در حرم مطهر امام خمینی(ره) برگزار میشد که با توجه به دستورالعملهای بهداشتی ستاد ملی مبارزه با کرونا، امسال نیز در حرم مطهر برگزار نمیشود.
#پروفایل
♥️🌿| #امام_زمان
ازطلوعرنگرنگانتظار..
تاغروبلحظہهاۍٖماندگارمن
نشستمکنجدیواردلمتابیایـــد
صاحباینروزگار...🔗🥀•^
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اندڪیصبرفرجنزدیڪاست..