♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️
♥️♥️
♥️
🥀عشق ناخواسته🥀
#پارت19
بالاخره رسیدیم و رفتیم هتل که دهنم باز موند.
چقد خوشگل بود.
چون ساعت 12 نصف شب رسیده بودیم قرار شد بخوابیم و فردا بریم پیش مهراد.
صب که شد من بیدار شدم و آماده شدم و منتظر بچه ها نشستم رو کاناپه.
بچه هام حاضر شدن و یه تاکسی گرفتیم رفتیم بیمارستان.
اتاقشو به مانشون دادن.
اول از همه من جلوتر راه افتادم.
وقتی رسیدم چشام پر اشک شد.
لباش خشک و چروکیده شده بود...
صورتش رنگ پریده بود...
دستمو گذاشتم رو دستش...
چقد سرد بود...
درست عین دست یه مرده...
لب باز کردم:
مهراد...تروخدا بیدار شو...از وقتی رفتی خواب به چشام نیومده...تروخدا بیدارشو...بخاطر من نه...به خاطر خودت...بیدار شو...!
زدم زیر گریه که ملیسا با ناراحتی اوند بغلم کرد.
دکتر اومد تو و به حسین چیزیگفت که حسینم به بچه هاگفت.
همشون آشفته شدن اما چیزی بهم نگفتن.
پاشدم رفتم پیش نازی.
من: نازی؟دکتر به حسین چی گفت؟
حرفی نزد وفقط با ناراحتی بهم خیره شد...
رفتم پیش جانا.
من: جانا؟حسین چی میدونه؟
اونم حرفی نزد که با کلافگی بلند شدم ورفتم پیش دکتر.
من: آقای دکتر؟چه بلایی سر مهراد یوسفی میاد؟
دکتر با صدای من برگشت سمتم.
دکتر: اگه تا 2هفته دیگه بهوش نیان...مجبوریم دستگاه هارو قطع کنیم...و اگه دستگاه ها قطع بشن،این آقا میمیره...!
با این حرفش چشام پر اشک شد.
یهو دیدم تار شد ومثل همیشه...سیاهی مطلق...
وقتی بیدار شدم یه سِرُم بهم وصل شده بود.
دخترا و با ناراحتی بهم خیره شده بودن.
نازی با دیدن چشای باز من گفت:
مارالیا؟حالت خوبه؟
من: ن عزیزم خوبم...فقط یکم سرم درد میکنه...
دکتر امد تو و با لبخند نگام کرد.
دکتر: خانم شما دوروزه بیهوشید!
با تعجب به رخترا نگاه کردم که زدن زیر خنده.
بهشون نگاه کردم و پرسیدم:
مهراد...مهراد چطوره؟
ملیسا با مهربونی لبخندی زد:
مهراد دیروز بهوش اومد...ولی چون نو بیهوش بودی دلش گرفت و گفت تا زمانی که مارالیا جونم پیشم نیومده هیچجا نمیرم.
با خوشحالی بهش نگاه کردم:
کی مرخص میشم؟
دکتر: وقتی سِرُمت تموم بشه.
چیزی از تموم شدنش نمونده بود...
@eshgnakhaste
♥️
♥️♥️
♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️