eitaa logo
Roman♡mahi
494 دنبال‌کننده
5 عکس
5 ویدیو
3 فایل
بهترین رمانهای ایتا در این کانال مشاهده کنید آیدی جهت ارتباط✌🧑‍💻 @Ad_tab_mahi تولد:1402/08/29 کانال تلگرام https://t.me/+ieZuWfBz8wFmY2Rk
مشاهده در ایتا
دانلود
خاله:افری ن صبحونه خوردی م اماده شدی م که اماده شدی م و بای د میرفت یم به طرف دانشگاه و مدرسمون از خاله خداحافظی کرد ی م منو عسل و به راه افتادی م رفتی م کنار خ ی ابون ی ه ماشی ن شخصی گرفتی م رفتی م ۱۵دق ی قه نشد که رسی د ی م و .....پ ی اده شدی م با عسل خداحافظی کردم وارد دانشگاه شدمو د ی دم ناصر و محمد اومد طرفم محمد:سالم اقا ماهان ماهان:سالم آقا محمد و اقا ناصر ناصر:عه شناخت ی؟ ماهان:نبای د می شناختم؟ ناصر:اخه بچه ها گفتن فراموشی گرفت ی ماهان:چ ی ه گفتی ماهان فراموشی گرفته هو من امسال رتبه یکم ناصر:نه داداش اولن تو همش دوم تا سوم بودی اول همش علی بود ماهان:اره دی گه محمد:خواهرت اون روز اومد مثل سگ ترسی دم ماهان:غی رتشو دی دی ؟ محمد:آره واال اگه نم ی شناختمش فکر م ی کردم زنته ماهان:دهنت وارد کالس شدی م ای ن زنگ فی زیک داشت ی م و مبحث خی لی سخت بود و به زور ی اد گرفتم استاد:اقای ماهان اکبری ماهان:بفرمایی ن استاد جانم استاد:بهتر ی ن؟ ماهان:بله استاد ممنون استاد:خداروشکر کل دانشگاه رو نگران کرده بودی https://eitaa.com/romanmahi