eitaa logo
Roman♡mahi
494 دنبال‌کننده
5 عکس
5 ویدیو
3 فایل
بهترین رمانهای ایتا در این کانال مشاهده کنید آیدی جهت ارتباط✌🧑‍💻 @Ad_tab_mahi تولد:1402/08/29 کانال تلگرام https://t.me/+ieZuWfBz8wFmY2Rk
مشاهده در ایتا
دانلود
مهران:عسل و ماهان امشب میریم خونه ما ماهان:نه دیگه مزاحم نمی شیم خاله دعوتمون کرده مهران:آها باش خوش بگزره ماهان:شمام دعوتین مهران:ولی ما که نمینونیم بیایم خاله ما نی ماهان:ربطی نداره هست بایدم بیاین مهران:باش پس باهم میریم ماهان:آره عسل:میشه برین تو ماشین منو ماهان یکم بحرفیم با مادرمون مهران:اره اجی چشم رفتن و منو عسل و مادرمون تنها شدیم عسل:داداش الان مامانمون جاش خوبه؟ ماهان:هر جا باشه از این دنیا جاش بهتره عسل:اومم داداشی به نظرت مامانمون دوسمون داره ماهان:معلومه که داره الان خیلیم خوشحاله عسل:اوم ماهان چرا انقدر تنها شدیم؟ ماهان:ما از اول فقط همو داشتیم من تورو توهم منو مگه نه؟ عسل:اوممم داداشی خیلی دوست دارم ماهان:منم دیگه باید بریم گلم عسل:چشم داداشی بریم ماهان:مامان خداحافظ بازم میایم عسل:راست میگه مامانی میایم ..ماهان:بریم اجی جونم https://eitaa.com/romanmahi
رفتیم سمت ماشین داداش مهران عسل اول نشست بعدش من کنارش نشستم خیلی خسته بودم که دیدم قلبم تیر میکشه با هر نفسم قلبم تیر میکشید هوف خیلی میترسیدم که چیزیم بشه عسل تنها بمونه با کی بمونه؟ داغون میشه سرمو روی شیشه ماشین گذاشتم همینجوری به عسل و زندگیمون تو این سال ها فکر میکردم با صدای مهران هواسم سر جاش اومدو دیدم مهران گفت رسیدیم و من پیاده شدم وعسلم پیاده شد رفتیم داخل خونه بچگیمون که قد کشیدیم وارد خونه شدم دیدم خاله نرگس اومد سمتم منو بغل کرد شاید مادرم نبود ولی بوی مادرمو می داد چون خیلی کمک کرد که اینجا رسیدیم منم بغلش کردمو بوسش کردم و بهش نگاه کردمو گفتم ماهان:خاله جون خیلی دلم براتون تنگ شده بود خاله:خاله فداتشه عزیزم دلم خوش اومدی این حرفشو با بغض زد منم دستشو بوس کردم خاله:عه ماهان نکن عزیزم برو داخل دیدم عسلم خاله رو بغل کرد و ا ومد داخل مهرانم با خجالتی سلامی کرد و خاله اونم بغل کرد و گفت شاید توخواهرزادم نباشی ولی تو خونه خودم بودی و بزرگ شدی شای د کمتر بودی از عسل و مهران ولی بازم بود مهران:مرسی خاله جون شمام همینطور محدثه هم دست داد و همو بوس و بغل کردن وارد خونه شدیم یادم رفت بگم شوهر خاله اسمش مرتضی و آتش نشانه و امشب شب کار بود منم از فرصت سو استفاده کردمو به خاله گفتم ماهان:جای شوهر خاله خیلی خالیه خاله:آره دیگه خاله جون سرکاره ماهان:خیلی به مردم کمک میکنه خاله:اره ولی خطرناکه ماهان:هر شغلی خطرناکه مهم کاریه که میکنی خاله:اره دیگه باید کاره خوب باشه ماهان:آره https://eitaa.com/romanmahi
خاله واسمون قرمه سبز ی درست کرده بود همونی که خیلی دوست داشتیم منو عسل و مهران داشتیم شام میخوردیم که یهو خاله گفت خاله:مادرتون خدا بیامرز عاشق قرمه سبزی بود مهران:خدا بیامرزتش خاله:هی مرسی ماهان:خاله جون خاله:جانم عزیزم ماهان:مامان چجوری ادمی بود خاله:هی ماه بود مهربون مثل شما ماهان:واقعا؟ خاله:آره خیلی مهربون بود ولی باباتون در حدش نبود این زندگیهه یه معتاد بود مادرتون حیف شد مهران: یعنی بابامون معتاد بوده قبلا خاله:هه یه معتاد قمار باز که سر قمار زنشم داشت می فروخت مهران:واقعا؟ خاله:هی اره بابابزرگتون از اول از رختیش حالش بهم میخورد همش دنبال پول بود مهران:با مامانم از کجا آشنا شد خاله:هه با مادرت سر قمار آشنا شد مادرت یه نکر بود که اربابش رو اون بست و پدرتم رو خونش ولی بردو زن رو گرفت اورد جلوی مادرتون و عقدش کرد و مادرتم همونجا ناراحتی قلبش شروع شد و زیر تیغ عمل فت کرد همونجا قلبم تیر کشید زیاد شد دوست داشتم همین الان برم اون حیوان کثیف بکشم مهران:ما ما ماما مامان من برده بوده؟ خاله:هی اره https://eitaa.com/romanmahi
مهران:لعنت به مادرم لعنت به پدرم هوف لاشیای خیانت کار محدثه:آروم باش عزیزم مهران:چجوری اروم باشم من حالم بدشد چه برسه مادر ماهان و عسل و خودشون ماهان:هه پس بگو چقدر واس هم میمردن خاله:هه اره مثل ندید بدیدا بودش محدثه:ولش کنید برای روحش صلوات بفرسیین همگی باهم صلوات فرستادیم که غذا خوردنمون تمم شد یکم نشستیم که مهران گفت بریم دیگه من گفتم که نمیتونم اگه بشه امشب خونه خاله می مونم باعسل خاله:آره خیلی خوبه منم تنهام نمیترسم ماهان:اره خاله جون مهران:پس ما میریم خاله مراقب باشین خاله:باش عزیزم بازم بیاین مهران:چشم محدثه:خداحافظ خاله جون خاله:خداحافظ عزیزم بعد رفتن مهران و محدثه خاله اومد رختخواب رو تو سالن پهن کرد از این کارش تعجب کردم پرسیدم....... ماهان:چرا اینجا خاله جون؟ خاله:میخوام به یاد قدیم همه کنار هم بخوابیم عسل:خیلی خوبه خاله ماهان:خاله راستی دخترت کجاست یادم رفت بگم خالم یه بچه داره اینم خیلی خرج کرد تا تونست بچش سالم بیاد چون رح*ش نمیتونست بچه رو نگه داره دختره16سالشه و اسمش ساراس ولی چون تو خارج زندگی میکنه https://eitaa.com/romanmahi
میکنه اسمش خارجیش گذاشته آلیس و نزدیک ۳ساله خارجه و تو آلمان زندگی میکنه و اینجوری که عسل میگه رو من کراشه واس همین عسل یکم باهاش بحث کرده ولی خود عسل میگه دختر خوبیه ولی درکل میگه نمیخواد فعلل نزدیک شین بهم خاله:هی خاله جون چی بگم خارجه دیگه ماهان:حالش خوبه؟ عسل:دکتر شدی ماهان جان؟ .ماهان:چطور عسل:فکرکنم کامل حافظت خوب نشده ماهان:خوب سوال بود خاله:عسل جونم خوب غیریتی میشیا عسل:آخه خاله خودت میدونید که خاله:اره دیگه دل دخترم پیش داداشت گیر کرده عسل:خاله نگو دیگه نمیخوام خاله؛عزیزم خدا هرچی بخواد همون میشه عسل:پوف خداکنه نشه ماهان:خخخخخ عسل:نیشتو ببند خاله:خوب بچه ها بسته وقت خوابه باهم دراز کشیدیم رو دشک عسل وسط منو خاله بودش که من ازش سوال کردم ماهان:خاله یه سوال کنم؟ خاله:جانم بپرس عزیزم ماهان:میشه از مادرم بگی خاله:هی خاله مادرت از همون اول شانس نداشت با بدبختی به دنیا اومد قلب دردش شروع شد ازش پدرش کتک خورد به زور دادنش ارباب از دست اربابم اومد با باباتون https://eitaa.com/romanmahi
ازدواج کردو نمی دونم زیر دست بابای لاشیت کتک خورد ولی تنها امیدم تو بودی واس همین تنها بچش تو بودی عشقش تو بودی ماهان:هه پس من به مادرم رفتم خاله:عه خاله خوب میشی نگو اینجوری ماهان:عکسشو داری خاله؟ خاله:مگه میشه عکس خواهرمو نداشته باشم ماهان:تو کی دیدیش خاله:بعد فرار کردنش دیگه چندسال نبود تا وقتی زنگ زد جاشو گفت منم اومدم پیشش که دوباره رفت ماهان:میشه عکسشو ببینمش خاله:آره عزیزم وایسا عکسو داد بهم وقت یدیدمش دلم یهو ریخت چقدر خوشگل بود وقتی به عسل نگاه کردم فهمیدم عسل به مامان رفته بود مثل اون خوشگل بود یهو بغضم گرفت خیلی سخته مگه نه مادرتو ندیده باشی خیلی دردناکه حاال فکرشو بکن بابای خوبیم نداشته باشی و همیشه توسرت بخوره همینجوری تو فکر بودمو اشک ریختم د یدم عسل بغلم کرد و بهمنگاه کرد و گفت عسل:داداشی مگه قرار نشد مرواریداتو الکی خراب نکنی ماهان:الکی نیست عسلیم وقتی یاد سختیای مادرم می فتم یاد حال بد خودمون خودشون میاد عسل:مامان االن راحته و دوست داره توخوشحال باشی ماهان:اوم راست میگی عسل:اره پس ناراحت نباش عشق اجی ماهان:چشم ابجی جون بگیر بخواب حالا خاله:بگیرین بخوابین خیر سرتون فردا مدرسه دارین ماهان:آخ یادم نبود بخواب عسلی https://eitaa.com/romanmahi
عسل:راستی ماشینمون داداش تو پارکینگ خونشون گذاشته باید بری بیاری ماهان:مگه ماشین نفروختی؟ عسل:نه ماهان:پس پول عمل چجوری دادی؟ عسل:داداش مهران داد ماهان:هوف همش داداش مهرانو زحمت میندازیم عسل:خودش خواست ماهان:دستش درد نکنه بعدش همه خواب ی دن تو فکر بودم دیدم عسل دستمو گرفت ماهان:اجی بیداری؟ عسل:آرع داداشی ماهان:میگم بابت اون شب می شه منو ببخشی عسل:کدوم شب؟ ماهان:همون شب تصادف عسل:تخصیر خودم بود نبایدپارتی میرفتم ماهان:راستی از مریم چه خبر؟ عسل:باهاش نمیگردم زیاد فقط در حد سلام ماهان:خوبه اجی قشنگم عسل:آره داداشی ماهان:از مهدی و امین چه خبر عسل:هی مهدی و امین سربازین افتادن اکباتان ماهان:عه اینا کی بزرگ شدن عسل:چی بگم والا شدن دیگه https://eitaa.com/romanmahi
عسل:راستی امین میخواد زن بگیره ماهان:امین؟ عسل:اره اومده بود تحقیق ماهان:دختره کیه؟ عسل:نمی دونم ولی دختره خوب بود و خوشگل اسمشم مثل اینکه مهدیه بود ماهان:چه اسم قشنگی عسل:آره ماهان:اسم زن من چی باشه عسل:زن تو؟ ماهان:شوخی میکنم خوب عسل:از این شوخیا خوشم نمیادا ماهان:ببخشید خوب عشقم عسل:حالا شد افرین گلم ماهان:فداتشم عسل:چه خبر چی کار کردی ماهان:هی چی دیگه خودت بودی که عسل:خوبه ماهان:راستی یه چیزی عسل:جانم ماهان:من یه دخترس تو دانشگاه عسل:خوب ماهان:هیچ دیگه دانشگاس عسل:فکر کردم چی زی میخوای بگیم https://eitaa.com/romanmahi
ماهان:نه عزیزم عسل:باش ماهان:بگیریم بخوابیم دیگه فردا باید بریم عسل:شب بخیر داداشی ماهان:شب بخیر قشنگم ........فردای آن روز...... خاله:ماهان جان، ماهان جان،خاله ماهان:جانم خاله جون خاله:پاشو دیگه ماهان:چشم خاله:خاله جان عسل پاشو عزیزم عسل:بلند شدم خاله خاله:واس همین میگم زود بخوابین دیگه ماهان:ببخشید خاله جون خاله:پاشید زود صبحونه بخورین باید برین مام پا شدیم دستمون آب زدیم صورتمون آب زدیم لباس پوشیدیم آرایشمونو کردیمو باالخره رفتیم سر سفره صبحونه رو خوردمو سیر سیر شدیم سر صبحونه بود ی م که ازعسل پرسیدم ماهان:عسل اجی عسل:جانم ماهان:راستی کی عمل دارم؟ عسل:با دکتر صبحت کردم گفتم اگه میشه پس فردا اونم قبول کرد ماهان:یعنی فردا دیگه؟ https://eitaa.com/romanmahi
سلام کسی هست😍❤️
من برگشتم کسی هست بگه پی ویم @ad_tab_mahi