eitaa logo
رمان خوب
123 دنبال‌کننده
47 عکس
11 ویدیو
35 فایل
🌼سلام، خیلی خوش آمدین 🌼 https://eitaa.com/joinchat/438960164Ca80a517da3
مشاهده در ایتا
دانلود
👈داستان گاو بنى اسرائيل‏ 🌴ماجراى گاو بنى اسرائيل، مختلف نقل شده، ما در اين جا نظر شما را به ذكر يكى از آن روايات، با توجه به روايات ديگر و آيات 67 تا 73 سوره بقره، جلب مى ‏كنيم: 🌴مرد نيكوكارى به پدر و مادر خود بسيار احترام مى ‏كرد. در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پرسودى برايش پيش آمد ولى مغازه ‏اش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش بود و پدرش نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا، بستگى به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدى را كه در نزد پدر بود بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر،از سود كلانى گذشت) و مشترى رفت. وقتى پدر بيدار شد و از ماجرا اطلاع يافت، از پسر مهربانش تشكر كرد و گاوى را كه داشت به پسرش بخشيد و گفت: اميدوارم خير و بركت بسيار، از ناحيه اين گاو به تو برسد. 🌴اين از يك سو، و از سوى ديگر يكى از جوانان بنى اسرائيل از دخترى خواستگارى كرد، به او جواب مثبت دادند، پسر عموى او، كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگارى كرد. خواستگارى او را رد كردند، او كينه پسرعمويش را به دل گرفت تا اين كه شبى او را غافلگير كرده و كشت و جنازه ‏اش را در يكى از محله ‏ها انداخت. فرداى آن روز كنار جنازه آمد و با گريه و داد و فرياد، تقاضاى خون بها كرد و گفت: هركس او را كشته، خون بهايش به من مى ‏رسد، و اگر قاتل پيدا نشد، اهل آن محل بايد خون بها را بپرازند. 🌴موضوع پيچيده شد و اختلاف، شديد گرديد، چون تعيين قاتل از طريق عادى ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود، موجب فتنه و قتل عظيم شود، نزد موسى عليه ‏السلام آمدند تا او از خدا بخواهد، قاتل را معرفى كند. 🌴موسى عليه‏ السلام حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستورى به او داد، موسى عليه ‏السلام آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد: 🌴خداوند به شما دستور مى ‏دهد گاوى را ذبح كنيد و قطعه ‏اى از بدن آن را به مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند و درگيرى پايان يابد. 🔹بنى اسرائيل: آيا ما را مسخره مى‏ كنى؟ 🔸موسى: به خدا پناه مى ‏برم از اين كه از جاهلان باشم. 🔹بنى اسرائيل: اگر كار را در همين جا ختم مى ‏كردند، زود به نتيجه مى‏ رسيدند، ولى بر اثر سؤال‏هاى مكرر، خودشان كار خود را دشوار نمودند، به موسى گفتند: از خدا بخواهد براى ما روشن كند كه اين ماده گاو، چگونه باشد؟ 🔸موسى: خدا ميفرمايد: ماده‏ گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد، آن چه به شما دستور داده زود انجام دهيد. 🔹بنى اسرائيل: از خدا بخواه كه چه رنگى داشته باشد. 🔸موسى: خداوند مى‏ فرمايد: گاوى زردرنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد. 🔹بنى اسرائيل: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگى اين گاو براى ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد. 🔸موسى: خداوند مى‏ فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده، و براى زراعت آبكشى ننموده است و هيچ عيب و رنگ ديگرى در او نيست. 🔹بنى اسرائيل: اكنون مطلب روشن شد حق مطلب را براى ما آوردى.(آيات 67 تا 71 سوره بقره) 🌴بنى اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوى را با همين اوصاف بيابند، سرانجام چنين گاوى را از خانه همان مرد نيكوكار كه به پدر و مادر احترام مى‏ كرد، و پدرش گاوى به او بخشيده بود يافتند، آن گاو را پس از چانه ‏زنى‏ هاى مكرر به قيمت بسيار گران يعنى به پُر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور موسى عليه‏ السلام آن گاو را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاى خون بهاى مرا دارد، قاتل من است. 🌴معما حل شد و قاتل بن مجازات رسيد و مقتول زنده شده با دختر عموى خود ازدواج كرد و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكى مى‏ كرد به سود كلانى رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت، حضرت موسى عليه‏ السلام فرمود: 🍃اُنظُرُوا اِلى البِرِّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ🍃 ✨به نيكى بنگريد كه چه پاداش سودمندى به صاحبش مى ‏بخشد✨(اقتباس از بحار، ج 13،ص 259) ادامه دارد....
👈سخنرانى موسى عليه ‏السلام و ترك اَولىِ او 🌴هنگامى كه فرعون و فرعونيان در درياى نيل غرق شده و به هلاكت رسيدند، بنى اسرائيل به رهبرى حضرت موسى عليه ‏السلام پس از سال‏ها مبارزه، پيروز شدند و زمام امور رهبرى به دست موسى عليه ‏السلام افتاد. 🌴او در يك اجتماع بسيار بزرگ (كه مى ‏توان آن را به عنوان جشن پيروزى ناميد) در حضور بنى اسرائيل سخنرانى كرد، مجلس بسيار باشكوه بود، ناگاه يك نفر از موسى عليه ‏السلام پرسيد: آيا كسى را مى ‏شناسى كه نسبت به تو اعلم (عالم‏تر) باشد؟ 🌴موسى عليه‏ السلام در پاسخ گفت: نه. 🌴و مطابق بعضى از روايات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقيم خدا با موسى عليه ‏السلام، موسى در ذهن خود به خودش گفت: خداوند هيچكس را عالم‏تر از من نيافريده است. در اين هنگام خداوند به جبرئيل وحى كرد موسى را درياب كه در وادى هلاكت افتاده. (يعنى بر اثر حالتى شبيه خودخواهى، در سراشيبى نزول از مقامات عاليه معنوى قرار گرفته، به ياريش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئيل به سراغ موسى آمد...) 🌴خداوند همان دم به موسى عليه‏ السلام وحى كرد: آرى داناتر از تو عبد و بنده ما خضر عليه ‏السلام است، او اكنون در تنگه دو دريا،در كنار سنگى عظيم است.(به گفته اكثر مفسران، منظور از اين تنگه دو دريا، محل اتصال خليج عقبه با خليج سوئز است) 🌴موسى عليه‏ السلام عرض كرد: چگونه به حضور او نايل شوم؟ 🌴خداوند فرمود: يك عدد ماهى بگير و در ميان زنبيل خود بگذار، و به سوى آن تنگه دو دريا برو، در هر جا كه آن ماهى را گم كردى، آن عالم در همانجا است.(بحار، ج 13،ص 278) ادامه دارد....
👈موسى عليه ‏السلام در جستجوى استاد 🌴موسى عليه ‏السلام كه دانش دوست بود، گفت: من دست از جستجو بر نمى ‏دارم تا به محل آن تنگه دو دريا برسم، هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. 🌴موسى دوست و همسفرى براى خود انتخاب كرد كه همان مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل به نام يوشع بن نون بود، موسى يك عدد ماهى در ميان زنبيل نهاد و اندكى زاد و توشه راه برداشت، و همراه يوشع به سوى تنگه دو دريا حركت كردند. هنگامى كه به آن جا رسيدند در كنار صخره ‏اى اندكى استراحت كردند، در همان جا موسى و يوشع عليهماالسلام، ماهى اى را به همراه داشتند، فراموش كردند. بعد معلوم شد كه ماهى بر اثر رسيدن قطرات آب به طور معجزه آسايى خود را در همان تنگه به دريا افكنده و ناپديد شده است. 🌴موسى و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانى بودن راه و سفر موجب خستگى و گرسنگى آن‏ها گرديد، در اين هنگام موسى عليه ‏السلام به خاطرش آمد كه غذايى به همراه خود آورده، به يوشع گفت: غذاى ما را بياور كه از اين سفر سخت خسته شده‏ ايم. 🌴يوشع گفت: آيا به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پناه برديم، من در آن جا فراموش كردم كه ماجراى ماهى را بازگو كنم، و اين شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من ربود، و ماهى راهش را به طور شگفت ‏انگيز در دريا پيش گرفت و ناپديد شد. 🌴و از آن جا كه اين موضوع به صورت نشانه ‏اى براى موسى عليه‏ السلام در رابطه با پيدا كردن عالِم، بيان شده بود موسى عليه ‏السلام مطلب را دريافت و گفت: اين همان چيزى است كه ما مى ‏خواستيم و به دنبال آن مى‏ گشتيم. در اين هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوى آن عالِم پرداختند، وقتى كه به تنگه رسيدند حضرت خضر عليه ‏السلام را در آن جا ديدند.پس از احوالپرسى، موسى عليه‏ السلام به او گفت: 🌴آيا من از تو پيروى كنم تا از آن چه به تو تعليم داده شده است و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟ 🔹خضر: تو هرگز نمى ‏توانى همراه من صبر و تحمل كنى، و چگونه مى ‏توانى در مورد رموز و اسرارى كه به آن آگاهى ندارى شكيبا باشى؟ 🔸موسى: به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت، و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو را نخواهم كرد. 🔹خضر: پس اگر مى ‏خواهى به دنبال من بيايى از هيچ چيز سؤال نكن، تا خودم به موقع، آن را براى تو بازگو كنم. 🌴موسى عليه ‏السلام مجدداً اين تعهد را داد كه با صبر و تحمل همراه استاد حركت كند و به اين ترتيب همراه خضر عليه ‏السلام به راه افتاد.(مضمون آيات 60 تا 70 سوره كهف) ادامه دارد....
👈ديدار موسى از سه حادثه عجيب‏ 🌴موسى و يوشع و خضر عليهمالسلام با هم به كنار دريا آمدند و در آن جا سوار كشتى شدند آن كشتى پر از مسافر بود، در عين حال صاحبان كشتى آن‏ها را سوار كردند. پس از آن كه كشتى مقدارى حركت كرد، خضر عليه ‏السلام برخاست و گوشه ‏اى از كشتى را سوراخ كرد و آن قسمت را شكست و سپس آن قسمت ويران شده را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتى نشود. 🌴موسى عليه ‏السلام وقتى اين منظره نامناسب را كه موجب خطر جان مسافران مى ‏شد ديد، بسيار خشمگين شد و به خضر گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، راستى چه كار بدى انجام دادى؟ 🌴حضرت خضر گفت: آيا نگفتم كه تو نمى‏ توانى همراه من صبر و تحمل كنى؟! 🌴موسى گفت: مرا به خاطر اين فراموشكارى، بازخواست نكن و بر من به خاطر اين اعتراض سخت نگير. 🌴از آن جا گذشتند و از كشتى پياده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسير راه خضر عليه ‏السلام كودكى را ديد كه همراه خردسالان بازى مى ‏كرد، خضر به سوى او حمله كرد و او را گرفت و كشت. 🌴موسى عليه ‏السلام با ديدن اين منظره وحشتناك تاب نياورد و با خشم به خضر عليه ‏السلام گفت: 🌴آيا انسان پاكى را بى آن كه قتلى كرده باشد كشتى؟ به راستى كار زشتى انجام دادى. 🌴حتى موسى عليه ‏السلام بر اثر شدت ناراحتى به خضر عليه ‏السلام حمله كرد و او را گرفت و به زمين كوبيد كه چرا اين كار را كردى؟ 🌴خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى؟ 🌴موسى عليه ‏السلام گفت: اگر بعد از اين از تو درباره چيزى سؤال كنم، ديگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحيه من معذور خواهى بود. 🌴از آن جا حركت كردند تا اين كه شب به قريه ‏اى به نام ناصره رسيدند، آن‏ها از مردم آن جا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذايى به آن‏ها ندادند و آن‏ها را مهمان خود ننمودند، در اين هنگام خضر عليه ‏السلام به ديوارى كه در حال ويران شدن بود نگاه كرد و به موسى عليه‏ السلام گفت: به اذن خدا برخيز تا اين ديوار را تعمير و استوار كنيم تا خراب نشود. خضر عليه ‏السلام مشغول تعمير شد. 🌴موسى عليه ‏السلام كه خسته و كوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس مى ‏كرد شخصيت والاى او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادى سخت جريحه دار شده و در عين حال خضر عليه ‏السلام به تعمير ديوار آن آبادى مى ‏پردازد، بار ديگر تعهد خود را به كلى فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضى سبك تر و ملايم ‏تر از گذشته، گفت: مى ‏خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى؟ اينجا بود كه خضر عليه ‏السلام به موسى عليه‏ السلام گفت: 🍃هذا فِراقٌ بَينِى وَ بَينِكَ...🍃 🌴اينك وقت جدايى من و تو است، اما به زودى راز آن چه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى، براى تو بازگو مى‏ كنم. 🌴موسى عليه ‏السلام سخنى نگفت، و دريافت كه نمى ‏تواند همراه خضر عليه‏ السلام باشد و در برابر كارهاى عجيب او صبر و تحمل داشته باشد. ادامه دارد....
👈توضيحات خضر عليه ‏السلام در مورد سه حادثه عجيب‏ 🌴حضرت خضر عليه ‏السلام راز سه حادثه شگفت ‏انگيز فوق را براى موسى عليه ‏السلام چنين توضيح داد: 🌴اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى ‏كردند، و من خواستم آن را معيوب كنم و به اين وسيله آن كشتى را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا كه پشت سرشان پادشاه ستمگرى بود كه هر كشتى سالمى را به زور مى‏ گرفت. معيوب كردن من، براى نگه دارى كشتى براى صاحبش بود. 🌴و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد، و از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى پاك‏ سرشت و با محبت به آن دو بدهد. 🌴و اما آن ديوار از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، گنجى متعلق به آن يتيمان در زير ديوار وجود داشت، و پدرشان مرد صالحى بود، و پروردگار تو مى ‏خواست آن‏ها به حد بلوغ برسند و گنج شان را استخراج كنند. اين رحمتى از پروردگار تو بود، من آن كارها را انجام دادم تا زير ديوار محفوظ باشد و آن گنج خارج نشود و به دست بيگانه نيفتد، من اين كارها را خودسرانه انجام ندادم. اين بود راز كارهايى كه نتوانستى در برابر آن‏ها تحمل كنى.(سوره كهف/آیات 79 تا 83) 🌴موسى عليه ‏السلام از توضيحات حضرت خضر عليه ‏السلام قانع شد. ادامه دارد....
👈توصيه خضر عليه ‏السلام و نوشته لوح گنج‏ 🌴هنگام جدايى خضر عليه ‏السلام از موسى عليه ‏السلام، موسى به او گفت: مرا سفارش و موعظت كن، خضر مطالبى فرمود، از جمله گفت: از سه چيز بپرهيز و دورى كن : لجاجت،راه رفتن بى هدف و بدون نياز،خطاهايت را به ياد بياور و از تجسس در خطاهاى مردم پرهيز كن. 🌴از حضرت رضا عليه‏ السلام نقل شده آن گنجى كه زير ديوار مخفى بود، لوح طلايى بود كه در آن چنين نوشته شده بود: 🍃بسم ‏الله ‏الرحمن ‏الرحيم، محمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبتُ لِمَن اَيقَنَ بالمَوتِ كَيفَ يَفرَحُ، عَجِبتُ لِمَن اَيقَنَ بالقَدَرِ كَيفَ يَحزَنَ؟ و عَجِبتُ لِمَن رأى الدُّنيا وَ تقَبّلها بِاَهلها كيفَ يَركَنُ الِيها، و يَنبَغى لِمَن غَفَلَ عَنِ اللهَ اَلّا يَتَّهَمَ اللهُ تبارَكَ و تَعالى فِى قَضاوَتِهِ وَ لا يَستَبطِئَهُ فِى رِزقِهِ🍃 ✨به نام خداوند بخشنده مهربان✨ 👌تعجب مى ‏كنم براى كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه شادى مستانه مى ‏كند؟ 👌تعجب مى ‏كنم براى كسى كه يقين به قضا و قدر الهى دارد، چگونه اندوهگين مى ‏شود؟ 👌تعجب مى‏ كنم براى كسى كه دنيا و دگرگونى‏ هاى آن را با اهلش مى ‏نگرد، چگونه بر آن اعتماد مى ‏كند؟ 👌و سزاوار است آن كسى كه از خداوند غافل مى ‏گردد، خداوند متعال را در قضاوتش متهم نكند، و در رزق و روزى رساندن او را به كندى و تاخير ياد ننمايد.(بحار، ج 13،ص 294) ادامه دارد....
👈ديدار موسى عليه ‏السلام از غذاى كرم در دل سنگ‏ 🌴هنگامى كه حضرت موسى عليه ‏السلام از طرف خداوند، براى رفتن به سوى فرعون و دعوت او به خدا پرستى، مأمور گرديد، موسى عليه ‏السلام (كه احساس خطر مى‏ كرد) به فكر خانواده و بچه ‏هاى خود افتاد، و به خدا عرض كرد: پروردگارا! چه كسى از خانواده و بچه‏ هاى من، سرپرستى مى ‏كند؟! 🌴خداوند به موسى عليه ‏السلام فرمان داد: عصاى خود را بر سنگ بزن. 🌴موسى عليه ‏السلام عصايش را بر سنگ زد، آن سنگ شكست، در درون آن، سنگ ديگرى نمايان شد، با عصاى خود يك ضربه ديگر بر سر آن سنگ زد، آن نيز شكسته شد و در درونش سنگ ديگرى پيدا گرديد، موسى عليه ‏السلام ضربه ديگرى با عصاى خود بر سنگ سوم زد، و آن سنگ نيز شكسته شد، او در درون آن سنگ، كرمى را ديد كه چيزى به دهان گرفته و آن را مى ‏خورد. 🌴پرده ‏هاى حجاب از گوش موسى عليه ‏السلام به كنار رفت و شنيد آن كرم مى‏ گويد: 🍃سُبحانَ مَن يَرانِى وَ يَسمَعُ كَلامِى وَ يَعرِفُ مَكانِى وَ يَذكُرُنِى وَ لا يَنسانِى🍃 ✨پاك و منزه است آن خداوندى كه مرا مى ‏بيند، و سخن مرا مى ‏شنود، و به جايگاه من آگاه است، و به ياد من هست، و مرا فراموش نمى ‏كند.(تفسير روح البيان، ج 4،ص 96 و 97) 🌴به اين ترتيب، موسى عليه ‏السلام دريافت كه خداوند عهده دار رزق و روزى بندگان است، و با توكل بر او، كارها سامان مى ‏يابد. ادامه دارد....
👈توبه ‏اى كه موجب بارندگى پربركت شد 🌴در عصر حضرت موسى عليه ‏السلام، مدتى باران نيامد و زراعت‏ها خشك شدند و بلاى قحطى همه جا را فرا گرفته بود، مردم به محضر موسى عليه ‏السلام آمدند و با التماس از او خواستند، نماز استسقاء بخواند تا باران بيايد. موسى عليه ‏السلام با جمعيتى بالغ بر هفتاد هزار نفر به صحرا رفتند و نماز باران خواندند و هر چه دعا كردند، باران نيامد. موسى عليه ‏السلام عرض كرد: خدايا! با هفتاد هزار نفر، هر چه دعا مى ‏كنيم باران نمى‏ آيد، علتش چيست؟ مگر مقام و منزلت من در پيشگاهت كهنه شده است. 🌴خداوند به موسى عليه‏ السلام خطاب كرد: در ميان شما يك نفر است كه چهل سال است معصيت مرا مى ‏كند، به او بگو از ميان جمعيت خارج شود، تا دعايت مستجاب گردد. 🌴موسى عليه ‏السلام عرض كرد: صداى من ضعيف است و به هفتاد هزار نفر جمعيت نمى‏ رسد. خداوند فرمود: تو اعلام كن من صدايت را به همه مى ‏رسانم. موسى عليه ‏السلام اعلام كرد، همه شنيدند. آن مرد گنهكار ديد هيچكس خارج نشد، دريافت كه آن شخص خودش است، با خود گفت: اگر برخيزم و بيرون روم، رسوا مى‏ شوم و اگر بيرون نروم، باران نمى ‏آيد. همانجا نشست و توبه حقيقى كرد، پس از آن بى ‏درنگ باران پربركت آمد. موسى عليه‏ السلام عرض كرد: خدايا! كسى از ميان جمعيت خارج نشد، پس چطور شد باران آمد؟ 🌴خداوند فرمود:🍃سَقيتُكُم بالَّذى مَنَعتُكُم بِهِ🍃 🌴شما را به خاطر همان شخصى كه به سبب او باران را قطع كرده بودم، سيراب كردم. (يعنى توبه او باعث باريدن باران گرديد) 🌴موسى عليه‏ السلام عرض كرد: خدايا! او را نشان بده تا زيارتش كنم خداوند فرمود: آنگاه كه او گناه مى‏ كرد، رسوايش نكردم، حالا كه توبه كرده رسوايش كنم، من كه نمّامى را دشمن دارم هرگز نمّامى نمى ‏كنم، من كه عيب پوش هستم هرگز عيب كسى را فاش نمى ‏سازم و آبروى كسى را نمى‏ ريزم.(ثمرات الحياة، ج 3) ادامه دارد....
👈راضى شدن به مقدرات الهى بهتر است‏ 🌴امام صادق عليه ‏السلام فرمود: گروهى از بنى اسرائيل نزد موسى عليه ‏السلام آمدند و گفتند: از خدا بخواه هر وقت كه خواستيم براى ما باران بفرستد. موسى عليه ‏السلام از درگاه خدا چنين خواست، خدا جواب مثبت داد. 🌴آن‏ها هر وقت باران مى‏ خواستند، باران مى ‏باريد، زراعت آن‏ها بسيار رونق گرفت و رشد فوق العاده نمود، ولى هنگام درو و چيدن محصول، ديدند محصول‏ها همه پوچ و فاسد شده است، آن‏ها ماجرا را به موسى عليه‏ السلام گفتند، موسى عليه ‏السلام شكايت آن‏ها را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: 🍃يا موسى! اَنا كُنتُ المُقدِّرُ لِبَنِى اسرائِيلَ فَلَم يَرضَوا بِتَقديرِى فَاَجَبتُهُم اِلى اِرادَتِهِم🍃 ✨اى موسى! من تقديركننده مدبر براى بنى اسرائيل هستم، آن‏ها به تقديرات من راضى نشدند، از اين رو طبق خواست آن‏ها پاسخ دادم.(بحار، ج 14،ص 489)✨ ادامه دارد....
👈راز لقب كليم الله براى موسى عليه ‏السلام‏ 🌴امام صادق عليه‏ السلام فرمود: خداوند به حضرت موسى بن عمران عليه ‏السلام وحى كرد: اى موسى! آيا مى‏ دانى كه چرا تو را براى هم كلامى خودم برگزيدم، نه ديگران را؟! (با تو هم سخن شدم و تو به مقام كليم الله نايل شدى). 🌴موسى عليه ‏السلام عرض كرد: نه، راز اين مطلب را نمى ‏دانم! 🌴خداوند، به او وحى كرد: اى موسى! من بندگانم را زير و رو (و بررسى كامل) نمودم در ميان آن‏ها هيچكس را در برابر خود، متواضع‏ تر و فروتن‏ تر از تو نديدم. 🍃يا موسى اءِنَّكَ صَلَّيتَ، وَضَعتَ خَدَّكَ عَلى التُّرابِ🍃 ✨اى موسى! تو هرگاه، نماز مى‏ گذارى، گونه خود را روى خاك مى ‏نهى و چهره ‏ات را روى زمين مى‏ گذارى.(اصول كافى، ج 2،ص 123) 🌴به اين ترتيب، در مى ‏يابيم كه عالى ‏ترين مرحله عبادت، كوچكى نمودن بيشتر در برابر خدا است. ادامه دارد....
👈سپردن صندوق عهد به يوشع‏ 🌴در آيه 248 سوره بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسى) به ميان آمده و در آن آيه چنين مى ‏خوانيم: 🌴و پيامبرشان (اشموئيل) به بنى اسرائيل گفت: نشانه صحت حكومت و فرماندهى طالوت آن است كه تابوت (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. كه در آن، آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مى ‏كنند. در اين موضوع، نشانه روشن براى شما است، اگر ايمان داشته باشيد. 🌴توضيح اين كه موسى عليه ‏السلام در روزهاى آخر عمر خود، الواح مقدس تورات، كتاب آسمانى را به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگر در ميان صندوقى نهاد و آن را به وصى خود يوشع بن نون سپرد، اين صندوق چنان كه از آيه فوق استفاده مى ‏شود، داراى اعتبار و عظمت خاصى براى بنى اسرائيل، و مايه اطمينان و آرامش خاطر براى آن‏ها بود. 🌴از گفتار اهل بيت عليهم السلام و مفسران بر مى ‏آيد كه اين صندوق همان صندوقى بود كه مادر موسى، موسى را هنگام خردسالى در ميان آن نهاده و به رود نيل انداخت، آب آن را تا كنار كاخ فرعون آورد، و به وسيله كارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسى عليه ‏السلام را از ميان آن بيرون آوردند و اين صندوق در دستگاه فرعون نگهدارى مى‏ شد. سپس به دست بنى اسرائيل افتاد و چون داراى خاطره شيرين نجات موسى عليه ‏السلام بود، در نزد بنى اسرائيل، بسيار احترام داشت. آن‏ها از آن صندوق استمداد مى ‏جستند، و در جنگهايى كه با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود مى ‏بردند، و آن صندوق اثر معنوى و روانى خاصى در بالا رفتن روحيه آن‏ها داشت، سرانجام در يكى از جنگ‏ها، دشمنان آن صندوق را از بنى اسرائيل گرفتند و اين حادثه براى بنى اسرائيل بسيار تلخ بود و موجب ضعف آن‏ها شد، چرا كه آن‏ها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود مى ‏دانستند، و اكنون آن را از دست داده بودند.(اقتباس مجمع البيان، ج 2،ص 353) 🌴به اين ترتيب موسی عليه ‏السلام در واپسين روزهاى عمرش، چنين صندوقى را به وصى خود يوشع سپرد، و در داستان اشموئيل ماجراى بازگشت اين صندوق به دست بنى اسرائيل، خاطرنشان مى‏ شود. ادامه دارد....
👈حضرت هارون برادر موسى عليه‏ السلام‏ 🌴هارون برادر موسى عليه ‏السلام از پيامبران مرسل بود، نام مباركش بيست بار در قرآن آمده است، بيشتر زندگى او همراه موسى عليه ‏السلام است، او شريعت موسى عليه ‏السلام را تبليغ مى ‏كرد، خداوند بر موسى و هارون عليهماالسلام سلام و درود فرستاده است.(سوره صافات/آیه 120) 🌴از ويژگى ‏هاى هارون اين كه، موسى عليه ‏السلام در توصيف او مى‏ گويد: 🌴خدايا زبان برادرم هارون از من فصيح‏تر و گوياتر است. او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند.(سوره قصص/آیه 33) 🌴هارون عليه‏ السلام وزير موسى عليه ‏السلام بود، هرگاه موسى عليه‏ السلام به مسافرت مى‏ رفت، مانند سفر به كوه طور و ميقات كه چهل روز به طول كشيد، هارون را در ميان مردم، جانشين خود قرار داد.(سوره فرقان/آیه 35،سوره طه/آیه 30) 🌴هارون همواره يگانه يار و ياور موسى عليه ‏السلام بود و سرانجام در بيابان تيه قبل از رسيدن به سرزمين مقدس، از دنيا رفت، و موسى عليه ‏السلام را در سوگ خود نشانيد. 🌴در روايات متعدد اسلامى از جمله حميث مَنزِلَه، نسبت حضرت على عليه‏ السلام به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، همانند نسبت هارون به موسى عليه‏ السلام تشبيه شده، با اين فرق كه هارون پيامبر بود، ولى حضرت علی عليه ‏السلام پيامبر نبود.(اين حديث در كتب شيعه و سنى به طور متواتر نقل شده است.) ادامه دارد....
👈رحلت آرام و آسوده موسى عليه‏ السلام‏ 🌴240 سال از عمر موسى عليه ‏السلام گذشت، روزى عزرائيل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو اى همسخن خدا. 🔸موسى عليه ‏السلام جواب سلام او را داد و پرسيد: تو كيستى؟ 🔹او گفت: من فرشته مرگ هستم. 🔸موسى: براى چه به اين جا آمده ‏اى؟ 🔹عزرائيل: آمده‏ ام تا روحت را قبض كنم. 🔸موسى: روحم را از كجاى بدنم خارج مى‏ سازى؟ 🔹عزرائيل: از دهانت. 🔸موسى: چرا از دهانم، با اينكه من با همين دهانم با خدا گفتگو كرده ‏ام؟ 🔹عزرائيل: از دستهايت. 🔸موسى: چرا از دستهايم، با اين كه تورات را با اين دستهايم گرفته‏ ام؟ 🔹عزرائيل: از پاهايت. 🔸موسى: چرا از پاهايم، با اين كه با همين پاهايم به كوه طور (براى مناجات) رفته ‏ام؟ 🔹عزرائيل: از چشمهايت. 🔸موسى: چرا از چشمهايم، با اين همواره چشمهايم را به سوى اميد پروردگار كشيده‏ ام؟ 🔹عزرائيل: از گوشهايت. 🔸موسى: چرا از گوشهايم، با اين كه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيده‏ ام. 🌴خداوند به عزارئيل وحى كرد: روح موسى عليه‏ السلام را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد. 🌴عزرائيل از آن جا رفت، و موسى عليه ‏السلام سال‏ها زندگى كرد تا اين كه: روزى يوشع بن نون را طلبيد و وصيت‏ هاى خود را به او نمود، سپس به تنهايى به سوى كوه طور رفت، مردى را ديد مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آيا مى ‏خواهى تو را كمك كنم؟ او گفت: آرى، موسى او را كمك كرد. وقتى كه كار كندن قبر تمام شد، موسی عليه ‏السلام وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازه لحد قبر، درست است يا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسى عليه ‏السلام مقام خود در بهشت را ديد، عرض كرد: خدايا روحم را به سويت ببر. همان دم عزرائيل روح او را قبض كرد. و همان قبر را مرقد موسى عليه‏ السلام قرار داد، و آن قبر را پوشانيد، و آن مرد قبر كن، عزرائيل بود كه به آن صورت در آمده بود. 🌴در اين وقت منادى حق در آسمان، با صداى بلند گفت: 🍃ماتَ موسى‏ كَلِيم اللهِ، فَاَىِّ نَفسٍ لا تَمُوتُ🍃 ✨موسى كليم خدا مرد، چه كسى است كه نمى ‏ميرد؟(بحار، ج 13،ص 365 و 366)✨ 🌴مطابق بعضى از روايات، قبر حضرت موسى عليه ‏السلام در كوه طور (واقع در نجف اشرف يا سرزمين سينا) مى‏ باشد.(بحار،جلد13،ص 253) 💥پايان داستان‏ زندگى حضرت موسى و هارون عليه ‏السلام
📚قصه های قرآن ✍به قلم مرحوم محمدی اشتهاردی ✅ حضرت اشموئیل(ع) 👇👇👇👇👇👇👇
👈بروز اشموئيل و طالوت و جالوت، پس از موسى عليه ‏السلام‏ 🌴چنان كه قبلا گفته شد، پس از رحلت موسى عليه‏ السلام بنى ‏اسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون وصى موسى عليه‏ السلام به جنگ با زورمندان شام و فلسطين پرداختند، تا ارض فلسطين و شهرهاى آن را فتح كنند و اين جنگ همچنان ادامه داشت. 🌴بنى اسرائيل پس از موسى عليه ‏السلام داراى پيامبرى بودند كه در آيه 246 و 247 و 248 سوره بقره از اين پيامبر به عنوان نبى (پيامبر) ياد شده، ولى نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسران به استناد روايات معتقدند كه اين پيامبر به نام اشموئيل بود. 🌴اشموئيل كه از نژاد بنى اسرائيل بود. زمام رهبرى بنى اسرائيل را در دست گرفت و به بازسازى آن‏ها براى خودسازى و جهاد با دشمنان پرداخت. 🌴اشموئيل احساس كرد كه لشگر بنى اسرائيل نياز به يك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و دلاور دارد. خود بنى اسرائيل نيز كه از ناحيه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نياز به چنين فرماندهى را احساس نمودند. نزد اشموئيل آمده و از او درخواست كردند كه فرماندهى شجاع و كارآمد انتخاب كند تا تحت فرماندهى او با دشمن بجنگند، اشموئيل كه سستى و بى ‏همتى آن‏ها را تجربه كرده بود به آن‏ها فرمود: 🌴بيم آن دارم كه شما از پيروى چنين فرماندهى سرپيچى كنيد، و از نبرد با دشمن، شانه خالى نماييد. ولى آن‏ها قول دادند كه با انتخاب چنان فرمانده يا اطاعت قوى از او با دشمن جنگ خواهند كرد. 🌴اشموئيل از درگاه خداوند درخواست چنين فرماندهى با كفايت نمود. خداوند به او وحى كرد كه چنين فرماندهى را نزد تو مى‏ فرستيم، فرماندهى و پرچم سپاه را به دست او بسپار. 🌴اين فرمانده لايق همان طالوت بوده كه مردى بلندقامت، تنومند، داراى اعصابى محكم و اراده‏ اى قوى به علاوه دانشمندى زيرك و با تدبير بود. او در اين هنگام شهرتى نداشت. با پدرش در ساحل رودخانه ‏اى مى ‏زيست و چهارپايان پدرش را به چرا مى ‏برد و كشاورزى مى‏ كرد. ادامه دارد....
👈 دیدار اشموئيل با طالوت 🌴روزى بعضى از چهارپايان در بيابان گم شدند. طالوت همراه يكى از دوستانش در اطراف رودخانه به جستجوى آن‏ها پرداخت، در اين جستجو تا نزديك شهر صوف رسيدند (اشموئيل در شهر صوف سكونت داشت)دوست طالوت به طالوت گفت: ما در نزديك شهر صوف هستيم، اشموئيل پيامبر در اين شهر است، بيا نزد او برويم، تا او در پرتو وحى ما را به پيدا كردن چهارپايان گمشده راهنمايى كند. 🌴طالوت پيشنهاد دوستش را پذيرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئيل آمدند همين كه چشمان طالوت و اشموئيل به همديگر افتاد، ما بين دلهايشان آشنايى برقرار شد. اشموئيل در همان لحظه طالوت را شناخت، دريافت كه اين شخص همان است كه خداوند او را به عنوان فرمانده لايق نزدش فرستاده است. 🌴طالوت سرگذشت گم شدن چهارپايانش را براى اشموئيل شرح داد. اشموئيل گفت: چهارپايانت هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آن‏ها نباش، ولى من تو را براى كار بزرگترى كه مربوط به نجات بنى اسرائيل از گزند دشمن است دعوت مى ‏كنم. 🌴طالوت در آغاز از اين پيشنهاد تعجب كرده ولى سپس دعوت اشموئيل را پذيرفت، حضرت اشموئيل عليه ‏السلام طالوت را به بنى‏ اسرائيل معرفى كرد، فرمود: 🌴خداوند اين شخص را براى فرماندهى شما برگزيد، از او پيروى كنيد، و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد. 🌴بنى اسرائيل بهانه ‏تراشى كردند، زيرا اوصاف يك فرمانده لايق را در ظاهر طالوت نمى ‏ديدند، زيرا او را نمى ‏شناختند، ولى اشموئيل به آن‏ها اطمينان داد كه طالوت از نظر علمى و معنوى و جسمى، رادمردى قوى و با تدبير است و بر شما برترى دارد.(اقتباس از آيه 247، بقره) 🌴بنى اسرائيل مطالبه دليل و نشانه كردند اشموئيل به آن‏ها گفت: 🌴نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد يادگار مهم موسى عليه‏ السلام‏(در داستان‏ زندگى موسى عليه ‏السلام در مورد صندوق عهد، شرح داده شد) را كه مايه دلگرمى و اطمينان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوى شما باز مى ‏گردند. 🌴طولى نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزه ‏آسايى به دست بنى اسرائيل افتاد. 🌴در تاريخ آمده است: هنگامى كه صندوق عهد در جنگ ‏ها به دست بت ‏پرستان فلسطين افتاد، آن را به بتكده خود بردند تا آن صندوق در آن جا بود، آن‏ها گرفتار ناراحتى ‏هاى گوناگونى شدند، بعضى گفتند: اين ناراحتى ‏ها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از اين رو تصميم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسى حاضر نبود اين كار را بكند، آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوى بيابان حركت دادند. آن گاوها آن صندوق را كشيدند و از شهر خارج كرده و در بيابان به ميان بنى اسرائيل آوردند، البته فرشتگان و امدادهاى غيبى در پشت پرده، اين حركت را راهنمايى مى ‏كردند. ادامه دارد....
👈پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت‏ 🌴طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوب شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه براى آن كه آن‏ها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آن‏ها گفت: در سر راه به نهر آبى مى ‏رسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مى ‏كند، آن‏ها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آن‏ها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند. 🌴همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند. 🌴طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مى ‏توان با آن‏ها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند. 🌴طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عده ‏اى از آن‏ها با مقايسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداريم. ولى آن‏ها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند: 🍃كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرين🍃 ✨چه بسيار گروه‏هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه‏هاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.(سوره بقره/آیه 249)✨ 🌴لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پيشاپيش آن‏ها حركت مى‏ كرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند: 🍃رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ🍃 ✨پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گام‏هاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان.(سوره بقره/آیه250)✨ 🌴اين گروه اندك با اراده ‏اى محكم و روحيه ‏اى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند. 🌴در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. 🌴به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنى‏ اسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود عليه ‏السلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد و سرانجام داراى مقام نبوت و حكومت گرديد. ادامه دارد....
👈داوود عليه ‏السلام نوجوانى كه افتخار آفريد 🌴امام صادق عليه‏ السلام فرمود: خداوند به پيامبر بنى اسرائيل (اشموئيل) وحى كرد: جالوت را كسى مى ‏كشد كه زره موسى عليه ‏السلام براى تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوى بن يعقوب بوده و نامش داوود عليه‏ السلام پسر ايشا است. ايشا داراى ده پسر است كه داوود عليه ‏السلام از همه آن‏ها كوچك‏تر مى‏ باشد. 🌴طالوت هنگام بسيج سپاه، براى ايشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور عمل كرد، طالوت زره موسى عليه ‏السلام را بر تن یکی يكى از آن‏ها نمود، ولى براى هيچكدام اندازه نبوده بلكه بلندتر بود يا كوتاه‏تر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسرى ندارى؟ او عرض كرد: يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مى ‏باشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براى او اندازه بود، همراه او چند سگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به ميدان برد. 🌴او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائيل در برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده بودند، داوود عليه ‏السلام سه سنگ همراه داشت، يكى از آن‏ها را در فلاخن نهاد و به سوى جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصابت نمود، سنگ دوم را به سوى او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشانى او به ياقوت تاجش اصابت كرد كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشگر او گريختند و بنى اسرائيل پيروز گشتند.(اقتباس از مجمع البيان، ج 2،ص 357) 💥پايان داستان‏ زندگى حضرت اشموئيل عليه ‏السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚قصه های قرآن ✍به قلم مرحوم محمدی اشتهاردی ✅ گزیده ای از جریانات حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهما السلام 👇👇👇👇
👈مقاومت ابراهيم، اسماعيل و هاجر در برابر وسوسه‏ هاى شيطان‏ 🌴شيطان به صورت پيرمردى نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزى و نصيحت گفت: آيا مى ‏دانى ابراهيم، اسماعيل را به كجا مى ‏برد. 🌴گفت: به زيارت دوست. 🌴شيطان گفت: ابراهيم او را مى‏ برد تا به قتل رساند. 🌴هاجر گفت: كدام پدر، پسر را كشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهيم و پسرى مانند اسماعيل. 🌴شيطان گفت: ابراهيم مى ‏گويد: خدا فرموده است. 🌴هاجر گفت: هزار جان من و اسماعيل فداى راه خدا باد، كاش هزار فرزند مى ‏داشتم، و همه را در راه خدا قربان مى ‏كردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمين برداشت و به سوى شيطان انداخت و او را از خود دور كرد). 🌴وقتى كه شيطان از هاجر مأيوس شد، به صورت پيرمردى نزد ابراهيم رفت و گفت: اى ابراهيم! فرزند خود را به قتل نرسان كه اين خواب شيطانى است، ابراهيم با كمال قاطعيت به او رو كرد و گفت: اى ملعون، شيطان تو هستى. 🌴پيرمرد پرسيد: اى ابراهيم! آيا دل تو روا مى ‏دارد كه فرزند محبوبت را قربان كنى؟ 🌴ابراهيم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان مى‏ داد كه آن‏ها را در راهش قربان كنم، تسليم فرمان او بودم (نقل شده ابراهيم با پرتاب كردن چند سنگ به طرف شيطان، او را از خود دور ساخت) 🌴شيطان از ابراهيم عليه ‏السلام نااميد شد و به همان صورت سراغ اسماعيل رفت، و گفت: اى اسماعيل! پدرت تو را مى ‏برد تا به قتل برساند، اسماعيل گفت: براى چه؟ شيطان گفت: مى ‏گويد: فرمان خدا است، اسماعيل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا بايد تسليم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شيطان حمله كرد و او را از خود دور نمود.(هم اكنون در مراسم حج در منى، سه ستون (به نامهاى جمره اُولى، و وُسطى، و اُخرى) به ياد اين خاطره سنگ باران مى‏ شوند ادامه دارد....
👈ابراهيم و اسماعيل عليه السلام در قربانگاه‏ 🌴ابراهيم فرزند عزيزش، ميوه دلش و ثمره يك قرن رنج و سختي هايش، اسماعيل عزيزتر ازجانش را به قربانگاه منى آورد، به او گفت: فرزندم، در خواب ديدم كه تو را قربان مى‏ كنم. 🌴اسماعيل اين فرزند رشيد و با كمال كه به راستى شرايط فرزندى ابراهيم را دارا بود، بى درنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، به خواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى يافت. 🌴اى پدر وصيت من به تو اين است كه: 1⃣ دست و پاى مرا محكم ببند تا مبادا تيزى كارد بر من رسيد، حركتى كنم و لباس تو خون آلود گردد. 2⃣ وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرام‏بخش او باش. 3⃣ مرا در حالى كه پيشانيم روى زمين است و در حال سجده هستم قربان كن كه بهترين حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمى ‏افتد و در نتيجه محبت پدرى بر تو غالب نمى ‏شود و تو را از اجراى فرمان خدا باز نمى ‏دارد. 🌴ابراهيم دست و پاى اسماعيل را با طناب بست و آماده قربان كردن اسماعيل عزيزش شد، روحيه عالى اسماعيل، پدر را در اجراى فرمان كمك مى ‏كرد، ابراهيم كارد را بر حلقوم اسماعيل مى ‏گذارد، و براى اين كه فرمان خدا سريع اجرا گردد، كارد را فشار مى‏ دهد، فشارى محكم، اما كارد نمى ‏برد، ابراهيم ناراحت مى‏ شود از اين رو كه فرمان خدا به تأخير مى ‏افتد، با ناراحتى كارد را بر زمين مى ‏اندازد، كارد به اذن خدا به زبان مى ‏آيد و مى‏ گويد: خليل به من مى ‏گويد ببر، ولى جليل (خداى بزرگ) مرا از بريدن نهى مى ‏كند.(مجمع البيان، ج 7، ص 252) 🌴ابراهيم از اسماعيل كمك مى ‏خواهد، به او مى ‏گويد فرزند! چه كنم؟ اسماعيل مى ‏گويد: سر كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودى حلقم فرو كن، ابراهيم مى‏ خواست پيشنهاد اسماعيل را عمل كند در همان لحظه نداى حق به گوش ابراهيم مى ‏رسد: 🌴هان اى ابراهيم! قَد صَدَّقتَ الرُّؤيا؛ فرمان خدا را با عمل تصديق كردى 🌴همراه اين ندا گوسفندى كه مدتها در صحراى علفزار بهشت چريده بود، نزد ابراهيم آورده شد، ابراهيم ندايى شنيد كه از اسماعيل دست بردار و به جاى او اين گوسفند را قربانى كن.(معراج السعادة،ص 491؛ مجمع البيان، ج 8،ص 453) 🌴خداوند تشنه خون نيست، نمى ‏خواهد آدم بكشد، بلكه مى‏ خواهد آدم بسازد، ابراهيم و اسماعيل با اين همه ايثار و بندگى و ايستادگى در سخت‏ ترين امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند. 🌴قصه ابراهيم و اسماعيل، قصه كشتن و خونريزى نيست بلكه قصه ايثار و استقامت و فداكارى و تسليم حق بودن است، تا ابراهيميان تاريخ بدانند كه بايد اين چنين به سوى خدا رفت، از همه چيز بريد و سر به آستان الله نهاد. 🌴چرا كه تا انسان اين چنين نفس ‏كش و ابليس بر انداز و ايثارگر و مرد ميدان نباشد نمى ‏تواند ابراهيم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان كمال تكيه زند و بر ملكوتيان فايق گردد، و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن مى ‏فرمايد: سلام بر ابراهيم، ما اين چنين به نيكوكاران توجه داريم، ابراهيم از بندگان با ايمان ما بود.(صافات، 109/111) 🌴اين است معنى ايثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداكارى و استقامت و بالاخره همه چيز را براى خدا خواستن و در راه او فدا كردن. 🌴خداوند در قرآن سوره صافات آيه 107 مى ‏فرمايد: 🍃وَ فَدَينَاهُ بِذِبحٍ عَظيمٍ؛🍃 ✨ماقربانى بزرگى فداى اسماعيل كرديم✨ 🌴واژه عظيم شايد اشاره به اين است كه فداكارى ابراهيم آن قدر بزرگ است كه فداشده آن نيز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند كه در آن لحظه نزد ابراهيم آورده شد قربانى شد، بلكه همه سال در مراسم حج، و در تمام دنيا، مسلمانان روز عيد قربان، ميليونها گوسفند يا حيوانات ديگر ذبح مى ‏كنند و به ياد ابراهيم قهرمان ايثار مى ‏افتند، و خاطره ابراهيم را تجديد مى ‏نمايند، به راستى عظيم است، و خداوند اين چنين به بندگان مخلص و فداكارش پاداش مى‏دهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سينه زرين ابديت مى‏ نگارد و انسان‏هاى با ايمان تاريخ را بر آن می‏دارد كه در برابر ابراهيم اين چنين تواضع كنند و ياد و حماسه او را فراموش ننمايند و سعى كنند كه در خط ابراهيم گام بردارند و ايثار و گذشت و ترور شيطان را از او و همسر و فرزندش بياموزند. 🌴و در مناسك حج، كه بر حاجيان واجب شده با زدن هفت سنگ به جمره اخرى، سپس با بيست و يك سنگ، سه ستون سنگى (جمره اولى و وسطى و اخرى) را سنگ باران كنند، براى آن است كه در كلاس بزرگ حج، همچون ابراهيم و همسر و فرزندش به ميدان شيطان بروند و مردان و زنان و جوانان، اين چنين شيطان را ترور كنند نه اين كه خود مورد ترور شيطان شوند. ادامه دارد....
👈ترسيم ديگرى از وصيت اسماعيل قهرمان صبر 🌴اسماعيل تازه به رشد رسيده بود كه به قولى سيزده سال داشت، كم كم هميارى با وفا و صديق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذى حجه در خواب ديد كه كسى به او مى ‏گويد بايد اسماعيل را در راه خدا قربان كنى، اين شب را از اين رو شب ترويه گويند: 🍃لِرُؤيَةِ ابراهيمَ فِيهِ فِى مَنامِهِ؛🍃 ✨در اين شب در خواب ديده بود كه اسماعيلش را قربان مى ‏كند.✨ 🌴شب بعد (شب نهم) نيز همين خواب را ديد، به روشنى اطمينان كامل يافت كه اين خواب، رحمانى و راست است و وسوسه ‏اى در كار نيست، اين شب را عرفه (شب شناخت) گويند: 🍃لِمَعرفَتِه صحَّةَ مَنامِهِ؛🍃 ✨زيرا ابراهيم درستى خوابش را دريافت✨ ابراهيم تصميم گرفت، اسماعيل را قربان كند، وقتى اسماعيل را به قربانگاه برد و او را به زمين خواباند تا قربانش كند، اسماعيل اين وصيت ‏هاى ششگانه را كرد: 1⃣ دست و پايم را محكم ببند تا مبادا اضطراب كنم و با حركاتم فرمان خدا تأخير بيفتد. 2⃣ پيراهنم را از بدن بيرون بياور تا خونم به آن نرسد، و شستن براى شما زحمت نباشد و مادرم آن را نبيند و رنجيده خاطر نگردد. 3⃣ پيراهن خود را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم برسد و جان دادن برايم آسان گردد. 4⃣ كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس كنم. 5⃣ اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند (چرا كه دورى، از مهر و محبت مى ‏كاهد) 6⃣ سلامم را به مادرم برسان.و پيراهنم را نزد او ببر تا به يادگار در نزد او باشد. 🌴وقتى كه ابراهيم اسماعيل را چنين در يارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده ديد با قلبى پر از صفا و صميميت گفت: 🍃نِعمَ العَونُ اَنتَ على اَمرِ اللهِ؛🍃 ✨تو نيكو بنده خدا در انجام فرمان او هستى.✨(تفسير ابوالفتوح رازى، ج‏9،ص 320/324) 🌴(اگر چه قبلا وصيت اسماعيل را ذكر كرديم و با ترسيم فوق كمى تفاوت داشت، ولى ترسيم فوق نيز نقل شده، ما هر دو را نقل كرديم تا در اين جهت، مطلب تكميل گردد.) ادامه دارد....