eitaa logo
رمان خوب
123 دنبال‌کننده
48 عکس
13 ویدیو
35 فایل
🌼سلام، خیلی خوش آمدین 🌼 https://eitaa.com/joinchat/438960164Ca80a517da3
مشاهده در ایتا
دانلود
👈جوشيدن چشمه آب در بيابان بر اثر ضربه عصاى موسى عليه ‏السلام‏ 👈بنى اسرائيل همراه موسى عليه‏ السلام در بيابان خشك و سوزان صحراى سينا همچنان ادامه زندگى مى‏ دادند، آنها از جهت آب در مضيقه سختى قرار گرفتند. نزد موسى عليه‏ السلام آمده و وضع ناهنجار خود را به او گفتند، و از او استمداد نمودند. 🌴موسى عليه ‏السلام از درگاه خداوند براى قوم خود تقاضاى آب كرد، خداوند اين تقاضا را قبول نمود و به موسى عليه‏ السلام دستور داد كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوصى كه در آن بيابان بود بزند. 🌴موسى عليه‏ السلام عصاى خود را بر آن سنگ زد، ناگهان آب از آن جوشيد و دوازده چشمه آب (به تعداد قبايل بنى اسرائيل كه دوازده قبيله بودند) با شدت و سرعت جارى شد. 🌴موسى عليه ‏السلام طبق فرمان خداوند به بنى‏ اسرائيل فرمود: از روزى ‏هاى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و موجب گسترش فساد نشويد. (سوره بقره/آیه 60) ادامه دارد....
👈توقع بى جا 🌴بنى اسرائيل در عين آن كه همواره توسط موسى عليه‏ السلام مشمول مواهب و نعمت‏هاى الهى مى ‏شدند، ولى از بهانه‏ جويى دست نمى ‏كشيدند. اين بار به آن غذاهاى مَنّ وَ سَلْوى (شيره درخت و گوشت پرندگان) اكتفا نكرده نزد موسى عليه‏ السلام آمده و تقاضاى غذاهاى متنوع نمودند و چنين گفتند: اى موسى! از خداى خود بخواه از آن چه از زمين مى ‏رويد از سبزيجات، خيار، سير، عدس و پياز براى ما بروياند، ما هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم. 🌴موسى عليه ‏السلام به آن‏ها گفت: آيا شما غذاى پست ‏تر از آن چه خدا به شما داده انتخاب مى‏ كنيد؟ اكنون كه چنين است وارد شهر (سرزمين فلسطين) شويد، زيرا آن چه مى ‏خواهيد در آن جا وجود دارد.(اقتباس از آيه 61 بقره) 🌴ولى آن‏ها كه حاضر نبودند با حاكمان جبار فلسطين جهاد كنند و در اين راه سستى مى ‏كردند، چگونه مى ‏توانستند وارد سرزمين و شام شوند، از اين رو گرفتار غضب الهى و ذلت و پريشانى گشتند(سوره مائده/آیه 22 و 21)و چهل سال در بيابان ماندند، اين است وضع ذلت‏ بار آنان كه در امر جهاد سستى مى‏ كردند، چنان كه در داستان بعد خاطر نشان مى ‏شود. ادامه دارد....
👈سستى بنى اسرائيل در جهاد و ذلت آن‏ها 🌴حضرت موسى عليه‏ السلام در بيابان سينا به بنى اسرائيل گفت: به سرزمين مقدس (بيت ‏المقدس و شام) كه خداوند براى شما مقرر داشته وارد شويد، و به پشت سر خود باز نگرديد و عقب نشينى نكنيد كه زيانكار خواهيد شد. 🌴بنى ‏اسرائيل گفتند: اى موسى در آن سرزمين جمعيتى ستمگر (يعنى عمالقه كه مردمى جبار و ياغى بودند) هستند، ما هرگز به آن سرزمين وارد نمى‏ شويم تا آن‏ها از آن سرزمين خارج شوند. (سوره مائده/آیه 21 و 22) 🌴اين پاسخ بنى ‏اسرائيل بيانگر ضعف و سستى آن‏ها در مسأله جهاد است، استعمار فرعونى آن چنان آن‏ها را ذليل و زبون نموده بود كه آن‏ها هرگز حاضر نبودند براى حفظ عزت خود، با ياغيان بجنگند، و خود را به رنج و زحمت جهاد بيفكنند، آن‏ها حتى به موسى گفتند: 🍃فَاِذهَب اَنتَ وَ رَبُّكَ فقاتِلا اءنّا ههُنا قاعِدُونَ🍃 ✨تو و پروردگارت برويد و با آنان بجنگيد، ما همين جا نشسته ‏ايم.✨ 🌴ولى در ميان بنى اسرائيل، دو نفر رادمرد كه از خدا مى ‏ترسيدند و خداوند به آن‏ها نعمت عقل و ايمان و شهامت داده بود گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شويد، هنگامى كه وارد شديد پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.(سوره مائده/ آیه23 و 24) 🌴اين دو نفر يوشع بن نون (وصى موسى) و كالب بن يوفنا بودند، مطابق پاره ‏اى از روايات، حضرت موسى عليه ‏السلام يوشع را پيشاپيش بنى اسرائيل به جنگ عمالقه فرستاد. 🌴آن‏ها به فرماندهى يوشع به شهر اريحا هجوم بردند و با ستمگران آن جا جنگيدند تا بر آن‏ها پيروز شدند. ادامه دارد....
👈ماجراى بَلعم باعورا 🌴بلعم باعورا از علماى بنى اسرائيل بود، و كارش به قدرى بالا گرفت كه اسم اعظم مى‏ دانست و دعايش به استجابت مى ‏رسيد. 🌴روايت شده: موسى عليه‏ السلام با جمعيتى از بنى اسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوى شهر (بيت المقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند. 🌴وقتى كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنى اسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را مى ‏دانى، در مورد موسى و بنى اسرائيل نفرين كن. بلعم باعورا گفت: من چگونه در مورد مؤمنانى كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كارى نخواهم كرد. 🌴آن‏ها بار ديگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنى اسرائيل است برود و آن‏ها را نفرين كند. 🌴بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سينه‏ اش را بر زمين مى‏ نهاد و بر نمى ‏خاست و حركت نمى ‏كرد، بلعم پياده مى ‏شد و آن قدر به الاغ مى ‏زد تا اندكى حركت مى ‏نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا مى ‏روى؟ آيا نمى ‏دانى فرشتگان از حركت من جلوگيرى مى ‏كنند. بلعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاى كوه رفت، و در آن جا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنى اسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه مى‏ شد به طورى كه قوم خود را نفرين مى‏ كرد و براى بنى اسرائيل دعا مى‏ نمود. 🌴به او گفتند: چرا چنين مى ‏كنى؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو مى‏ كند. 🌴در اين هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقى نمانده است. آن گاه چنين دستور داد: زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاى مختلف به دست آن‏ها بدهيد تا به ميان بنى اسرائيل براى خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسى عليه ‏السلام خواستند از آن‏ها كامجويى كنند و عمل منافى عفت انجام دهند، خود را در اختيار آن‏ها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسى عليه ‏السلام زنا كند، ما بر آن‏ها پيروز خواهيم شد. ادامه دارد....
👈هلاكت بيست هزار نفر بر اثر طاعون‏ 🌴آن‏ها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده، و به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنى اسرائيل شدند، كار به جايى رسيد كه زمرى بن شلوم رئيس قبيله شمعون دست يكى از زنان را گرفت و نزد موسى عليه ‏السلام آورد و گفت: گمان مى ‏كنم كه مى ‏گويى اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمى ‏كنم. 🌴آن گاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيمارى واگير طاعون به سراغ بنى اسرائيل آمد و همه آن‏ها در خطر مرگ قرار گرفتند. 🌴در اين هنگام فنحاص بن عيزار نوه برادر موسى عليه ‏السلام كه رادمردى قوى پنجه از امراى لشكر موسى عليه ‏السلام بود از سفر سر رسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراى طاعون و علت آن باخبر شد، به سراغ زمرى بن شلوم رفت. هنگامى كه او را با زن ناپاك ديد، به آن‏ها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيمارى طاعون بر طرف گرديد. 🌴در عين حال همين بيمارى طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسى عليه ‏السلام را كشت. 🌴موسى عليه ‏السلام بقيه لشكر را به فرماندهى يوشع باز سازى كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكى پس از ديگرى فتح كردند.(بحار، ج 13،ص 373 و 374) 🌴خداوند ماجراى انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده، در آيه 176 مى ‏فرمايد: 🍃وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ🍃 ✨و اگر مى‏ خواستيم، مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا مى ‏برديم، اما اجبار، بر خلاف سنت ماست، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستى گراييد، و از هواى نفس پيروى كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مى ‏آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى‏ كند، (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمى ‏شود) اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند و بيدار شوند.✨ 🌴آرى، اين است نتيجه فرهنگ بى عفتى و انحراف جنسى، كه وقتى نيرنگ بازان از راه‏هاى ديگر شكست خوردند با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياى مردم را تباه مى ‏سازند، كه به گفته بعضى طاعون موجب هلاك 90 هزار نفر از لشكر موسى عليه ‏السلام گرديد.(بحار، ج 13،ص 375) ادامه دارد....
👈داستان گاو بنى اسرائيل‏ 🌴ماجراى گاو بنى اسرائيل، مختلف نقل شده، ما در اين جا نظر شما را به ذكر يكى از آن روايات، با توجه به روايات ديگر و آيات 67 تا 73 سوره بقره، جلب مى ‏كنيم: 🌴مرد نيكوكارى به پدر و مادر خود بسيار احترام مى ‏كرد. در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پرسودى برايش پيش آمد ولى مغازه ‏اش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش بود و پدرش نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا، بستگى به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدى را كه در نزد پدر بود بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر،از سود كلانى گذشت) و مشترى رفت. وقتى پدر بيدار شد و از ماجرا اطلاع يافت، از پسر مهربانش تشكر كرد و گاوى را كه داشت به پسرش بخشيد و گفت: اميدوارم خير و بركت بسيار، از ناحيه اين گاو به تو برسد. 🌴اين از يك سو، و از سوى ديگر يكى از جوانان بنى اسرائيل از دخترى خواستگارى كرد، به او جواب مثبت دادند، پسر عموى او، كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگارى كرد. خواستگارى او را رد كردند، او كينه پسرعمويش را به دل گرفت تا اين كه شبى او را غافلگير كرده و كشت و جنازه ‏اش را در يكى از محله ‏ها انداخت. فرداى آن روز كنار جنازه آمد و با گريه و داد و فرياد، تقاضاى خون بها كرد و گفت: هركس او را كشته، خون بهايش به من مى ‏رسد، و اگر قاتل پيدا نشد، اهل آن محل بايد خون بها را بپرازند. 🌴موضوع پيچيده شد و اختلاف، شديد گرديد، چون تعيين قاتل از طريق عادى ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود، موجب فتنه و قتل عظيم شود، نزد موسى عليه ‏السلام آمدند تا او از خدا بخواهد، قاتل را معرفى كند. 🌴موسى عليه‏ السلام حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستورى به او داد، موسى عليه ‏السلام آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد: 🌴خداوند به شما دستور مى ‏دهد گاوى را ذبح كنيد و قطعه ‏اى از بدن آن را به مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند و درگيرى پايان يابد. 🔹بنى اسرائيل: آيا ما را مسخره مى‏ كنى؟ 🔸موسى: به خدا پناه مى ‏برم از اين كه از جاهلان باشم. 🔹بنى اسرائيل: اگر كار را در همين جا ختم مى ‏كردند، زود به نتيجه مى‏ رسيدند، ولى بر اثر سؤال‏هاى مكرر، خودشان كار خود را دشوار نمودند، به موسى گفتند: از خدا بخواهد براى ما روشن كند كه اين ماده گاو، چگونه باشد؟ 🔸موسى: خدا ميفرمايد: ماده‏ گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد، آن چه به شما دستور داده زود انجام دهيد. 🔹بنى اسرائيل: از خدا بخواه كه چه رنگى داشته باشد. 🔸موسى: خداوند مى‏ فرمايد: گاوى زردرنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد. 🔹بنى اسرائيل: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگى اين گاو براى ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد. 🔸موسى: خداوند مى‏ فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده، و براى زراعت آبكشى ننموده است و هيچ عيب و رنگ ديگرى در او نيست. 🔹بنى اسرائيل: اكنون مطلب روشن شد حق مطلب را براى ما آوردى.(آيات 67 تا 71 سوره بقره) 🌴بنى اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوى را با همين اوصاف بيابند، سرانجام چنين گاوى را از خانه همان مرد نيكوكار كه به پدر و مادر احترام مى‏ كرد، و پدرش گاوى به او بخشيده بود يافتند، آن گاو را پس از چانه ‏زنى‏ هاى مكرر به قيمت بسيار گران يعنى به پُر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور موسى عليه‏ السلام آن گاو را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاى خون بهاى مرا دارد، قاتل من است. 🌴معما حل شد و قاتل بن مجازات رسيد و مقتول زنده شده با دختر عموى خود ازدواج كرد و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكى مى‏ كرد به سود كلانى رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت، حضرت موسى عليه‏ السلام فرمود: 🍃اُنظُرُوا اِلى البِرِّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ🍃 ✨به نيكى بنگريد كه چه پاداش سودمندى به صاحبش مى ‏بخشد✨(اقتباس از بحار، ج 13،ص 259) ادامه دارد....
👈سخنرانى موسى عليه ‏السلام و ترك اَولىِ او 🌴هنگامى كه فرعون و فرعونيان در درياى نيل غرق شده و به هلاكت رسيدند، بنى اسرائيل به رهبرى حضرت موسى عليه ‏السلام پس از سال‏ها مبارزه، پيروز شدند و زمام امور رهبرى به دست موسى عليه ‏السلام افتاد. 🌴او در يك اجتماع بسيار بزرگ (كه مى ‏توان آن را به عنوان جشن پيروزى ناميد) در حضور بنى اسرائيل سخنرانى كرد، مجلس بسيار باشكوه بود، ناگاه يك نفر از موسى عليه ‏السلام پرسيد: آيا كسى را مى ‏شناسى كه نسبت به تو اعلم (عالم‏تر) باشد؟ 🌴موسى عليه‏ السلام در پاسخ گفت: نه. 🌴و مطابق بعضى از روايات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقيم خدا با موسى عليه ‏السلام، موسى در ذهن خود به خودش گفت: خداوند هيچكس را عالم‏تر از من نيافريده است. در اين هنگام خداوند به جبرئيل وحى كرد موسى را درياب كه در وادى هلاكت افتاده. (يعنى بر اثر حالتى شبيه خودخواهى، در سراشيبى نزول از مقامات عاليه معنوى قرار گرفته، به ياريش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئيل به سراغ موسى آمد...) 🌴خداوند همان دم به موسى عليه‏ السلام وحى كرد: آرى داناتر از تو عبد و بنده ما خضر عليه ‏السلام است، او اكنون در تنگه دو دريا،در كنار سنگى عظيم است.(به گفته اكثر مفسران، منظور از اين تنگه دو دريا، محل اتصال خليج عقبه با خليج سوئز است) 🌴موسى عليه‏ السلام عرض كرد: چگونه به حضور او نايل شوم؟ 🌴خداوند فرمود: يك عدد ماهى بگير و در ميان زنبيل خود بگذار، و به سوى آن تنگه دو دريا برو، در هر جا كه آن ماهى را گم كردى، آن عالم در همانجا است.(بحار، ج 13،ص 278) ادامه دارد....
👈موسى عليه ‏السلام در جستجوى استاد 🌴موسى عليه ‏السلام كه دانش دوست بود، گفت: من دست از جستجو بر نمى ‏دارم تا به محل آن تنگه دو دريا برسم، هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. 🌴موسى دوست و همسفرى براى خود انتخاب كرد كه همان مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل به نام يوشع بن نون بود، موسى يك عدد ماهى در ميان زنبيل نهاد و اندكى زاد و توشه راه برداشت، و همراه يوشع به سوى تنگه دو دريا حركت كردند. هنگامى كه به آن جا رسيدند در كنار صخره ‏اى اندكى استراحت كردند، در همان جا موسى و يوشع عليهماالسلام، ماهى اى را به همراه داشتند، فراموش كردند. بعد معلوم شد كه ماهى بر اثر رسيدن قطرات آب به طور معجزه آسايى خود را در همان تنگه به دريا افكنده و ناپديد شده است. 🌴موسى و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانى بودن راه و سفر موجب خستگى و گرسنگى آن‏ها گرديد، در اين هنگام موسى عليه ‏السلام به خاطرش آمد كه غذايى به همراه خود آورده، به يوشع گفت: غذاى ما را بياور كه از اين سفر سخت خسته شده‏ ايم. 🌴يوشع گفت: آيا به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پناه برديم، من در آن جا فراموش كردم كه ماجراى ماهى را بازگو كنم، و اين شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من ربود، و ماهى راهش را به طور شگفت ‏انگيز در دريا پيش گرفت و ناپديد شد. 🌴و از آن جا كه اين موضوع به صورت نشانه ‏اى براى موسى عليه‏ السلام در رابطه با پيدا كردن عالِم، بيان شده بود موسى عليه ‏السلام مطلب را دريافت و گفت: اين همان چيزى است كه ما مى ‏خواستيم و به دنبال آن مى‏ گشتيم. در اين هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوى آن عالِم پرداختند، وقتى كه به تنگه رسيدند حضرت خضر عليه ‏السلام را در آن جا ديدند.پس از احوالپرسى، موسى عليه‏ السلام به او گفت: 🌴آيا من از تو پيروى كنم تا از آن چه به تو تعليم داده شده است و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟ 🔹خضر: تو هرگز نمى ‏توانى همراه من صبر و تحمل كنى، و چگونه مى ‏توانى در مورد رموز و اسرارى كه به آن آگاهى ندارى شكيبا باشى؟ 🔸موسى: به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت، و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو را نخواهم كرد. 🔹خضر: پس اگر مى ‏خواهى به دنبال من بيايى از هيچ چيز سؤال نكن، تا خودم به موقع، آن را براى تو بازگو كنم. 🌴موسى عليه ‏السلام مجدداً اين تعهد را داد كه با صبر و تحمل همراه استاد حركت كند و به اين ترتيب همراه خضر عليه ‏السلام به راه افتاد.(مضمون آيات 60 تا 70 سوره كهف) ادامه دارد....
👈ديدار موسى از سه حادثه عجيب‏ 🌴موسى و يوشع و خضر عليهمالسلام با هم به كنار دريا آمدند و در آن جا سوار كشتى شدند آن كشتى پر از مسافر بود، در عين حال صاحبان كشتى آن‏ها را سوار كردند. پس از آن كه كشتى مقدارى حركت كرد، خضر عليه ‏السلام برخاست و گوشه ‏اى از كشتى را سوراخ كرد و آن قسمت را شكست و سپس آن قسمت ويران شده را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتى نشود. 🌴موسى عليه ‏السلام وقتى اين منظره نامناسب را كه موجب خطر جان مسافران مى ‏شد ديد، بسيار خشمگين شد و به خضر گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، راستى چه كار بدى انجام دادى؟ 🌴حضرت خضر گفت: آيا نگفتم كه تو نمى‏ توانى همراه من صبر و تحمل كنى؟! 🌴موسى گفت: مرا به خاطر اين فراموشكارى، بازخواست نكن و بر من به خاطر اين اعتراض سخت نگير. 🌴از آن جا گذشتند و از كشتى پياده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسير راه خضر عليه ‏السلام كودكى را ديد كه همراه خردسالان بازى مى ‏كرد، خضر به سوى او حمله كرد و او را گرفت و كشت. 🌴موسى عليه ‏السلام با ديدن اين منظره وحشتناك تاب نياورد و با خشم به خضر عليه ‏السلام گفت: 🌴آيا انسان پاكى را بى آن كه قتلى كرده باشد كشتى؟ به راستى كار زشتى انجام دادى. 🌴حتى موسى عليه ‏السلام بر اثر شدت ناراحتى به خضر عليه ‏السلام حمله كرد و او را گرفت و به زمين كوبيد كه چرا اين كار را كردى؟ 🌴خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى؟ 🌴موسى عليه ‏السلام گفت: اگر بعد از اين از تو درباره چيزى سؤال كنم، ديگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحيه من معذور خواهى بود. 🌴از آن جا حركت كردند تا اين كه شب به قريه ‏اى به نام ناصره رسيدند، آن‏ها از مردم آن جا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذايى به آن‏ها ندادند و آن‏ها را مهمان خود ننمودند، در اين هنگام خضر عليه ‏السلام به ديوارى كه در حال ويران شدن بود نگاه كرد و به موسى عليه‏ السلام گفت: به اذن خدا برخيز تا اين ديوار را تعمير و استوار كنيم تا خراب نشود. خضر عليه ‏السلام مشغول تعمير شد. 🌴موسى عليه ‏السلام كه خسته و كوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس مى ‏كرد شخصيت والاى او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادى سخت جريحه دار شده و در عين حال خضر عليه ‏السلام به تعمير ديوار آن آبادى مى ‏پردازد، بار ديگر تعهد خود را به كلى فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضى سبك تر و ملايم ‏تر از گذشته، گفت: مى ‏خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى؟ اينجا بود كه خضر عليه ‏السلام به موسى عليه‏ السلام گفت: 🍃هذا فِراقٌ بَينِى وَ بَينِكَ...🍃 🌴اينك وقت جدايى من و تو است، اما به زودى راز آن چه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى، براى تو بازگو مى‏ كنم. 🌴موسى عليه ‏السلام سخنى نگفت، و دريافت كه نمى ‏تواند همراه خضر عليه‏ السلام باشد و در برابر كارهاى عجيب او صبر و تحمل داشته باشد. ادامه دارد....
👈توضيحات خضر عليه ‏السلام در مورد سه حادثه عجيب‏ 🌴حضرت خضر عليه ‏السلام راز سه حادثه شگفت ‏انگيز فوق را براى موسى عليه ‏السلام چنين توضيح داد: 🌴اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى ‏كردند، و من خواستم آن را معيوب كنم و به اين وسيله آن كشتى را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا كه پشت سرشان پادشاه ستمگرى بود كه هر كشتى سالمى را به زور مى‏ گرفت. معيوب كردن من، براى نگه دارى كشتى براى صاحبش بود. 🌴و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد، و از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى پاك‏ سرشت و با محبت به آن دو بدهد. 🌴و اما آن ديوار از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، گنجى متعلق به آن يتيمان در زير ديوار وجود داشت، و پدرشان مرد صالحى بود، و پروردگار تو مى ‏خواست آن‏ها به حد بلوغ برسند و گنج شان را استخراج كنند. اين رحمتى از پروردگار تو بود، من آن كارها را انجام دادم تا زير ديوار محفوظ باشد و آن گنج خارج نشود و به دست بيگانه نيفتد، من اين كارها را خودسرانه انجام ندادم. اين بود راز كارهايى كه نتوانستى در برابر آن‏ها تحمل كنى.(سوره كهف/آیات 79 تا 83) 🌴موسى عليه ‏السلام از توضيحات حضرت خضر عليه ‏السلام قانع شد. ادامه دارد....
👈توصيه خضر عليه ‏السلام و نوشته لوح گنج‏ 🌴هنگام جدايى خضر عليه ‏السلام از موسى عليه ‏السلام، موسى به او گفت: مرا سفارش و موعظت كن، خضر مطالبى فرمود، از جمله گفت: از سه چيز بپرهيز و دورى كن : لجاجت،راه رفتن بى هدف و بدون نياز،خطاهايت را به ياد بياور و از تجسس در خطاهاى مردم پرهيز كن. 🌴از حضرت رضا عليه‏ السلام نقل شده آن گنجى كه زير ديوار مخفى بود، لوح طلايى بود كه در آن چنين نوشته شده بود: 🍃بسم ‏الله ‏الرحمن ‏الرحيم، محمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبتُ لِمَن اَيقَنَ بالمَوتِ كَيفَ يَفرَحُ، عَجِبتُ لِمَن اَيقَنَ بالقَدَرِ كَيفَ يَحزَنَ؟ و عَجِبتُ لِمَن رأى الدُّنيا وَ تقَبّلها بِاَهلها كيفَ يَركَنُ الِيها، و يَنبَغى لِمَن غَفَلَ عَنِ اللهَ اَلّا يَتَّهَمَ اللهُ تبارَكَ و تَعالى فِى قَضاوَتِهِ وَ لا يَستَبطِئَهُ فِى رِزقِهِ🍃 ✨به نام خداوند بخشنده مهربان✨ 👌تعجب مى ‏كنم براى كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه شادى مستانه مى ‏كند؟ 👌تعجب مى ‏كنم براى كسى كه يقين به قضا و قدر الهى دارد، چگونه اندوهگين مى ‏شود؟ 👌تعجب مى‏ كنم براى كسى كه دنيا و دگرگونى‏ هاى آن را با اهلش مى ‏نگرد، چگونه بر آن اعتماد مى ‏كند؟ 👌و سزاوار است آن كسى كه از خداوند غافل مى ‏گردد، خداوند متعال را در قضاوتش متهم نكند، و در رزق و روزى رساندن او را به كندى و تاخير ياد ننمايد.(بحار، ج 13،ص 294) ادامه دارد....
👈ديدار موسى عليه ‏السلام از غذاى كرم در دل سنگ‏ 🌴هنگامى كه حضرت موسى عليه ‏السلام از طرف خداوند، براى رفتن به سوى فرعون و دعوت او به خدا پرستى، مأمور گرديد، موسى عليه ‏السلام (كه احساس خطر مى‏ كرد) به فكر خانواده و بچه ‏هاى خود افتاد، و به خدا عرض كرد: پروردگارا! چه كسى از خانواده و بچه‏ هاى من، سرپرستى مى ‏كند؟! 🌴خداوند به موسى عليه ‏السلام فرمان داد: عصاى خود را بر سنگ بزن. 🌴موسى عليه ‏السلام عصايش را بر سنگ زد، آن سنگ شكست، در درون آن، سنگ ديگرى نمايان شد، با عصاى خود يك ضربه ديگر بر سر آن سنگ زد، آن نيز شكسته شد و در درونش سنگ ديگرى پيدا گرديد، موسى عليه ‏السلام ضربه ديگرى با عصاى خود بر سنگ سوم زد، و آن سنگ نيز شكسته شد، او در درون آن سنگ، كرمى را ديد كه چيزى به دهان گرفته و آن را مى ‏خورد. 🌴پرده ‏هاى حجاب از گوش موسى عليه ‏السلام به كنار رفت و شنيد آن كرم مى‏ گويد: 🍃سُبحانَ مَن يَرانِى وَ يَسمَعُ كَلامِى وَ يَعرِفُ مَكانِى وَ يَذكُرُنِى وَ لا يَنسانِى🍃 ✨پاك و منزه است آن خداوندى كه مرا مى ‏بيند، و سخن مرا مى ‏شنود، و به جايگاه من آگاه است، و به ياد من هست، و مرا فراموش نمى ‏كند.(تفسير روح البيان، ج 4،ص 96 و 97) 🌴به اين ترتيب، موسى عليه ‏السلام دريافت كه خداوند عهده دار رزق و روزى بندگان است، و با توكل بر او، كارها سامان مى ‏يابد. ادامه دارد....
👈توبه ‏اى كه موجب بارندگى پربركت شد 🌴در عصر حضرت موسى عليه ‏السلام، مدتى باران نيامد و زراعت‏ها خشك شدند و بلاى قحطى همه جا را فرا گرفته بود، مردم به محضر موسى عليه ‏السلام آمدند و با التماس از او خواستند، نماز استسقاء بخواند تا باران بيايد. موسى عليه ‏السلام با جمعيتى بالغ بر هفتاد هزار نفر به صحرا رفتند و نماز باران خواندند و هر چه دعا كردند، باران نيامد. موسى عليه ‏السلام عرض كرد: خدايا! با هفتاد هزار نفر، هر چه دعا مى ‏كنيم باران نمى‏ آيد، علتش چيست؟ مگر مقام و منزلت من در پيشگاهت كهنه شده است. 🌴خداوند به موسى عليه‏ السلام خطاب كرد: در ميان شما يك نفر است كه چهل سال است معصيت مرا مى ‏كند، به او بگو از ميان جمعيت خارج شود، تا دعايت مستجاب گردد. 🌴موسى عليه ‏السلام عرض كرد: صداى من ضعيف است و به هفتاد هزار نفر جمعيت نمى‏ رسد. خداوند فرمود: تو اعلام كن من صدايت را به همه مى ‏رسانم. موسى عليه ‏السلام اعلام كرد، همه شنيدند. آن مرد گنهكار ديد هيچكس خارج نشد، دريافت كه آن شخص خودش است، با خود گفت: اگر برخيزم و بيرون روم، رسوا مى‏ شوم و اگر بيرون نروم، باران نمى ‏آيد. همانجا نشست و توبه حقيقى كرد، پس از آن بى ‏درنگ باران پربركت آمد. موسى عليه‏ السلام عرض كرد: خدايا! كسى از ميان جمعيت خارج نشد، پس چطور شد باران آمد؟ 🌴خداوند فرمود:🍃سَقيتُكُم بالَّذى مَنَعتُكُم بِهِ🍃 🌴شما را به خاطر همان شخصى كه به سبب او باران را قطع كرده بودم، سيراب كردم. (يعنى توبه او باعث باريدن باران گرديد) 🌴موسى عليه‏ السلام عرض كرد: خدايا! او را نشان بده تا زيارتش كنم خداوند فرمود: آنگاه كه او گناه مى‏ كرد، رسوايش نكردم، حالا كه توبه كرده رسوايش كنم، من كه نمّامى را دشمن دارم هرگز نمّامى نمى ‏كنم، من كه عيب پوش هستم هرگز عيب كسى را فاش نمى ‏سازم و آبروى كسى را نمى‏ ريزم.(ثمرات الحياة، ج 3) ادامه دارد....
👈راضى شدن به مقدرات الهى بهتر است‏ 🌴امام صادق عليه ‏السلام فرمود: گروهى از بنى اسرائيل نزد موسى عليه ‏السلام آمدند و گفتند: از خدا بخواه هر وقت كه خواستيم براى ما باران بفرستد. موسى عليه ‏السلام از درگاه خدا چنين خواست، خدا جواب مثبت داد. 🌴آن‏ها هر وقت باران مى‏ خواستند، باران مى ‏باريد، زراعت آن‏ها بسيار رونق گرفت و رشد فوق العاده نمود، ولى هنگام درو و چيدن محصول، ديدند محصول‏ها همه پوچ و فاسد شده است، آن‏ها ماجرا را به موسى عليه‏ السلام گفتند، موسى عليه ‏السلام شكايت آن‏ها را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: 🍃يا موسى! اَنا كُنتُ المُقدِّرُ لِبَنِى اسرائِيلَ فَلَم يَرضَوا بِتَقديرِى فَاَجَبتُهُم اِلى اِرادَتِهِم🍃 ✨اى موسى! من تقديركننده مدبر براى بنى اسرائيل هستم، آن‏ها به تقديرات من راضى نشدند، از اين رو طبق خواست آن‏ها پاسخ دادم.(بحار، ج 14،ص 489)✨ ادامه دارد....
👈راز لقب كليم الله براى موسى عليه ‏السلام‏ 🌴امام صادق عليه‏ السلام فرمود: خداوند به حضرت موسى بن عمران عليه ‏السلام وحى كرد: اى موسى! آيا مى‏ دانى كه چرا تو را براى هم كلامى خودم برگزيدم، نه ديگران را؟! (با تو هم سخن شدم و تو به مقام كليم الله نايل شدى). 🌴موسى عليه ‏السلام عرض كرد: نه، راز اين مطلب را نمى ‏دانم! 🌴خداوند، به او وحى كرد: اى موسى! من بندگانم را زير و رو (و بررسى كامل) نمودم در ميان آن‏ها هيچكس را در برابر خود، متواضع‏ تر و فروتن‏ تر از تو نديدم. 🍃يا موسى اءِنَّكَ صَلَّيتَ، وَضَعتَ خَدَّكَ عَلى التُّرابِ🍃 ✨اى موسى! تو هرگاه، نماز مى‏ گذارى، گونه خود را روى خاك مى ‏نهى و چهره ‏ات را روى زمين مى‏ گذارى.(اصول كافى، ج 2،ص 123) 🌴به اين ترتيب، در مى ‏يابيم كه عالى ‏ترين مرحله عبادت، كوچكى نمودن بيشتر در برابر خدا است. ادامه دارد....
👈سپردن صندوق عهد به يوشع‏ 🌴در آيه 248 سوره بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسى) به ميان آمده و در آن آيه چنين مى ‏خوانيم: 🌴و پيامبرشان (اشموئيل) به بنى اسرائيل گفت: نشانه صحت حكومت و فرماندهى طالوت آن است كه تابوت (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. كه در آن، آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مى ‏كنند. در اين موضوع، نشانه روشن براى شما است، اگر ايمان داشته باشيد. 🌴توضيح اين كه موسى عليه ‏السلام در روزهاى آخر عمر خود، الواح مقدس تورات، كتاب آسمانى را به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگر در ميان صندوقى نهاد و آن را به وصى خود يوشع بن نون سپرد، اين صندوق چنان كه از آيه فوق استفاده مى ‏شود، داراى اعتبار و عظمت خاصى براى بنى اسرائيل، و مايه اطمينان و آرامش خاطر براى آن‏ها بود. 🌴از گفتار اهل بيت عليهم السلام و مفسران بر مى ‏آيد كه اين صندوق همان صندوقى بود كه مادر موسى، موسى را هنگام خردسالى در ميان آن نهاده و به رود نيل انداخت، آب آن را تا كنار كاخ فرعون آورد، و به وسيله كارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسى عليه ‏السلام را از ميان آن بيرون آوردند و اين صندوق در دستگاه فرعون نگهدارى مى‏ شد. سپس به دست بنى اسرائيل افتاد و چون داراى خاطره شيرين نجات موسى عليه ‏السلام بود، در نزد بنى اسرائيل، بسيار احترام داشت. آن‏ها از آن صندوق استمداد مى ‏جستند، و در جنگهايى كه با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود مى ‏بردند، و آن صندوق اثر معنوى و روانى خاصى در بالا رفتن روحيه آن‏ها داشت، سرانجام در يكى از جنگ‏ها، دشمنان آن صندوق را از بنى اسرائيل گرفتند و اين حادثه براى بنى اسرائيل بسيار تلخ بود و موجب ضعف آن‏ها شد، چرا كه آن‏ها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود مى ‏دانستند، و اكنون آن را از دست داده بودند.(اقتباس مجمع البيان، ج 2،ص 353) 🌴به اين ترتيب موسی عليه ‏السلام در واپسين روزهاى عمرش، چنين صندوقى را به وصى خود يوشع سپرد، و در داستان اشموئيل ماجراى بازگشت اين صندوق به دست بنى اسرائيل، خاطرنشان مى‏ شود. ادامه دارد....
👈حضرت هارون برادر موسى عليه‏ السلام‏ 🌴هارون برادر موسى عليه ‏السلام از پيامبران مرسل بود، نام مباركش بيست بار در قرآن آمده است، بيشتر زندگى او همراه موسى عليه ‏السلام است، او شريعت موسى عليه ‏السلام را تبليغ مى ‏كرد، خداوند بر موسى و هارون عليهماالسلام سلام و درود فرستاده است.(سوره صافات/آیه 120) 🌴از ويژگى ‏هاى هارون اين كه، موسى عليه ‏السلام در توصيف او مى‏ گويد: 🌴خدايا زبان برادرم هارون از من فصيح‏تر و گوياتر است. او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند.(سوره قصص/آیه 33) 🌴هارون عليه‏ السلام وزير موسى عليه ‏السلام بود، هرگاه موسى عليه‏ السلام به مسافرت مى‏ رفت، مانند سفر به كوه طور و ميقات كه چهل روز به طول كشيد، هارون را در ميان مردم، جانشين خود قرار داد.(سوره فرقان/آیه 35،سوره طه/آیه 30) 🌴هارون همواره يگانه يار و ياور موسى عليه ‏السلام بود و سرانجام در بيابان تيه قبل از رسيدن به سرزمين مقدس، از دنيا رفت، و موسى عليه ‏السلام را در سوگ خود نشانيد. 🌴در روايات متعدد اسلامى از جمله حميث مَنزِلَه، نسبت حضرت على عليه‏ السلام به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، همانند نسبت هارون به موسى عليه‏ السلام تشبيه شده، با اين فرق كه هارون پيامبر بود، ولى حضرت علی عليه ‏السلام پيامبر نبود.(اين حديث در كتب شيعه و سنى به طور متواتر نقل شده است.) ادامه دارد....
👈رحلت آرام و آسوده موسى عليه‏ السلام‏ 🌴240 سال از عمر موسى عليه ‏السلام گذشت، روزى عزرائيل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو اى همسخن خدا. 🔸موسى عليه ‏السلام جواب سلام او را داد و پرسيد: تو كيستى؟ 🔹او گفت: من فرشته مرگ هستم. 🔸موسى: براى چه به اين جا آمده ‏اى؟ 🔹عزرائيل: آمده‏ ام تا روحت را قبض كنم. 🔸موسى: روحم را از كجاى بدنم خارج مى‏ سازى؟ 🔹عزرائيل: از دهانت. 🔸موسى: چرا از دهانم، با اينكه من با همين دهانم با خدا گفتگو كرده ‏ام؟ 🔹عزرائيل: از دستهايت. 🔸موسى: چرا از دستهايم، با اين كه تورات را با اين دستهايم گرفته‏ ام؟ 🔹عزرائيل: از پاهايت. 🔸موسى: چرا از پاهايم، با اين كه با همين پاهايم به كوه طور (براى مناجات) رفته ‏ام؟ 🔹عزرائيل: از چشمهايت. 🔸موسى: چرا از چشمهايم، با اين همواره چشمهايم را به سوى اميد پروردگار كشيده‏ ام؟ 🔹عزرائيل: از گوشهايت. 🔸موسى: چرا از گوشهايم، با اين كه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيده‏ ام. 🌴خداوند به عزارئيل وحى كرد: روح موسى عليه‏ السلام را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد. 🌴عزرائيل از آن جا رفت، و موسى عليه ‏السلام سال‏ها زندگى كرد تا اين كه: روزى يوشع بن نون را طلبيد و وصيت‏ هاى خود را به او نمود، سپس به تنهايى به سوى كوه طور رفت، مردى را ديد مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آيا مى ‏خواهى تو را كمك كنم؟ او گفت: آرى، موسى او را كمك كرد. وقتى كه كار كندن قبر تمام شد، موسی عليه ‏السلام وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازه لحد قبر، درست است يا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسى عليه ‏السلام مقام خود در بهشت را ديد، عرض كرد: خدايا روحم را به سويت ببر. همان دم عزرائيل روح او را قبض كرد. و همان قبر را مرقد موسى عليه‏ السلام قرار داد، و آن قبر را پوشانيد، و آن مرد قبر كن، عزرائيل بود كه به آن صورت در آمده بود. 🌴در اين وقت منادى حق در آسمان، با صداى بلند گفت: 🍃ماتَ موسى‏ كَلِيم اللهِ، فَاَىِّ نَفسٍ لا تَمُوتُ🍃 ✨موسى كليم خدا مرد، چه كسى است كه نمى ‏ميرد؟(بحار، ج 13،ص 365 و 366)✨ 🌴مطابق بعضى از روايات، قبر حضرت موسى عليه ‏السلام در كوه طور (واقع در نجف اشرف يا سرزمين سينا) مى‏ باشد.(بحار،جلد13،ص 253) 💥پايان داستان‏ زندگى حضرت موسى و هارون عليه ‏السلام
👈بروز اشموئيل و طالوت و جالوت، پس از موسى عليه ‏السلام‏ 🌴چنان كه قبلا گفته شد، پس از رحلت موسى عليه‏ السلام بنى ‏اسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون وصى موسى عليه‏ السلام به جنگ با زورمندان شام و فلسطين پرداختند، تا ارض فلسطين و شهرهاى آن را فتح كنند و اين جنگ همچنان ادامه داشت. 🌴بنى اسرائيل پس از موسى عليه ‏السلام داراى پيامبرى بودند كه در آيه 246 و 247 و 248 سوره بقره از اين پيامبر به عنوان نبى (پيامبر) ياد شده، ولى نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسران به استناد روايات معتقدند كه اين پيامبر به نام اشموئيل بود. 🌴اشموئيل كه از نژاد بنى اسرائيل بود. زمام رهبرى بنى اسرائيل را در دست گرفت و به بازسازى آن‏ها براى خودسازى و جهاد با دشمنان پرداخت. 🌴اشموئيل احساس كرد كه لشگر بنى اسرائيل نياز به يك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و دلاور دارد. خود بنى اسرائيل نيز كه از ناحيه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نياز به چنين فرماندهى را احساس نمودند. نزد اشموئيل آمده و از او درخواست كردند كه فرماندهى شجاع و كارآمد انتخاب كند تا تحت فرماندهى او با دشمن بجنگند، اشموئيل كه سستى و بى ‏همتى آن‏ها را تجربه كرده بود به آن‏ها فرمود: 🌴بيم آن دارم كه شما از پيروى چنين فرماندهى سرپيچى كنيد، و از نبرد با دشمن، شانه خالى نماييد. ولى آن‏ها قول دادند كه با انتخاب چنان فرمانده يا اطاعت قوى از او با دشمن جنگ خواهند كرد. 🌴اشموئيل از درگاه خداوند درخواست چنين فرماندهى با كفايت نمود. خداوند به او وحى كرد كه چنين فرماندهى را نزد تو مى‏ فرستيم، فرماندهى و پرچم سپاه را به دست او بسپار. 🌴اين فرمانده لايق همان طالوت بوده كه مردى بلندقامت، تنومند، داراى اعصابى محكم و اراده‏ اى قوى به علاوه دانشمندى زيرك و با تدبير بود. او در اين هنگام شهرتى نداشت. با پدرش در ساحل رودخانه ‏اى مى ‏زيست و چهارپايان پدرش را به چرا مى ‏برد و كشاورزى مى‏ كرد. ادامه دارد....
👈 دیدار اشموئيل با طالوت 🌴روزى بعضى از چهارپايان در بيابان گم شدند. طالوت همراه يكى از دوستانش در اطراف رودخانه به جستجوى آن‏ها پرداخت، در اين جستجو تا نزديك شهر صوف رسيدند (اشموئيل در شهر صوف سكونت داشت)دوست طالوت به طالوت گفت: ما در نزديك شهر صوف هستيم، اشموئيل پيامبر در اين شهر است، بيا نزد او برويم، تا او در پرتو وحى ما را به پيدا كردن چهارپايان گمشده راهنمايى كند. 🌴طالوت پيشنهاد دوستش را پذيرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئيل آمدند همين كه چشمان طالوت و اشموئيل به همديگر افتاد، ما بين دلهايشان آشنايى برقرار شد. اشموئيل در همان لحظه طالوت را شناخت، دريافت كه اين شخص همان است كه خداوند او را به عنوان فرمانده لايق نزدش فرستاده است. 🌴طالوت سرگذشت گم شدن چهارپايانش را براى اشموئيل شرح داد. اشموئيل گفت: چهارپايانت هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آن‏ها نباش، ولى من تو را براى كار بزرگترى كه مربوط به نجات بنى اسرائيل از گزند دشمن است دعوت مى ‏كنم. 🌴طالوت در آغاز از اين پيشنهاد تعجب كرده ولى سپس دعوت اشموئيل را پذيرفت، حضرت اشموئيل عليه ‏السلام طالوت را به بنى‏ اسرائيل معرفى كرد، فرمود: 🌴خداوند اين شخص را براى فرماندهى شما برگزيد، از او پيروى كنيد، و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد. 🌴بنى اسرائيل بهانه ‏تراشى كردند، زيرا اوصاف يك فرمانده لايق را در ظاهر طالوت نمى ‏ديدند، زيرا او را نمى ‏شناختند، ولى اشموئيل به آن‏ها اطمينان داد كه طالوت از نظر علمى و معنوى و جسمى، رادمردى قوى و با تدبير است و بر شما برترى دارد.(اقتباس از آيه 247، بقره) 🌴بنى اسرائيل مطالبه دليل و نشانه كردند اشموئيل به آن‏ها گفت: 🌴نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد يادگار مهم موسى عليه‏ السلام‏(در داستان‏ زندگى موسى عليه ‏السلام در مورد صندوق عهد، شرح داده شد) را كه مايه دلگرمى و اطمينان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوى شما باز مى ‏گردند. 🌴طولى نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزه ‏آسايى به دست بنى اسرائيل افتاد. 🌴در تاريخ آمده است: هنگامى كه صندوق عهد در جنگ ‏ها به دست بت ‏پرستان فلسطين افتاد، آن را به بتكده خود بردند تا آن صندوق در آن جا بود، آن‏ها گرفتار ناراحتى ‏هاى گوناگونى شدند، بعضى گفتند: اين ناراحتى ‏ها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از اين رو تصميم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسى حاضر نبود اين كار را بكند، آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوى بيابان حركت دادند. آن گاوها آن صندوق را كشيدند و از شهر خارج كرده و در بيابان به ميان بنى اسرائيل آوردند، البته فرشتگان و امدادهاى غيبى در پشت پرده، اين حركت را راهنمايى مى ‏كردند. ادامه دارد....
👈پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت‏ 🌴طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوب شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه براى آن كه آن‏ها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آن‏ها گفت: در سر راه به نهر آبى مى ‏رسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مى ‏كند، آن‏ها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آن‏ها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند. 🌴همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند. 🌴طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مى ‏توان با آن‏ها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند. 🌴طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عده ‏اى از آن‏ها با مقايسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداريم. ولى آن‏ها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند: 🍃كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرين🍃 ✨چه بسيار گروه‏هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه‏هاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.(سوره بقره/آیه 249)✨ 🌴لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پيشاپيش آن‏ها حركت مى‏ كرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند: 🍃رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ🍃 ✨پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گام‏هاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان.(سوره بقره/آیه250)✨ 🌴اين گروه اندك با اراده ‏اى محكم و روحيه ‏اى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند. 🌴در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. 🌴به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنى‏ اسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود عليه ‏السلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد و سرانجام داراى مقام نبوت و حكومت گرديد. ادامه دارد....
👈داوود عليه ‏السلام نوجوانى كه افتخار آفريد 🌴امام صادق عليه‏ السلام فرمود: خداوند به پيامبر بنى اسرائيل (اشموئيل) وحى كرد: جالوت را كسى مى ‏كشد كه زره موسى عليه ‏السلام براى تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوى بن يعقوب بوده و نامش داوود عليه‏ السلام پسر ايشا است. ايشا داراى ده پسر است كه داوود عليه ‏السلام از همه آن‏ها كوچك‏تر مى‏ باشد. 🌴طالوت هنگام بسيج سپاه، براى ايشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور عمل كرد، طالوت زره موسى عليه ‏السلام را بر تن یکی يكى از آن‏ها نمود، ولى براى هيچكدام اندازه نبوده بلكه بلندتر بود يا كوتاه‏تر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسرى ندارى؟ او عرض كرد: يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مى ‏باشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براى او اندازه بود، همراه او چند سگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به ميدان برد. 🌴او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائيل در برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده بودند، داوود عليه ‏السلام سه سنگ همراه داشت، يكى از آن‏ها را در فلاخن نهاد و به سوى جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصابت نمود، سنگ دوم را به سوى او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشانى او به ياقوت تاجش اصابت كرد كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشگر او گريختند و بنى اسرائيل پيروز گشتند.(اقتباس از مجمع البيان، ج 2،ص 357) 💥پايان داستان‏ زندگى حضرت اشموئيل عليه ‏السلام