eitaa logo
رمان خوب
122 دنبال‌کننده
48 عکس
13 ویدیو
35 فایل
🌼سلام، خیلی خوش آمدین 🌼 https://eitaa.com/joinchat/438960164Ca80a517da3
مشاهده در ایتا
دانلود
: اسم کربلایی من خیلی خجالت کشید … سرش رو انداخت پایین … من چیزی بلد نیستم … فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم … . بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد … نشست کنارم … – من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم … . دفترش سه بخش بود … اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد … دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد … سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد … به طور خلاصه … بخش اول، نقد خودش بود … دومی، برنامه اصلاحی … و سومی، نقد عملکردش … . – من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم … یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم … و چهله گرفتم… اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه … اما به مرور این چهله گرفتن ها عادی شد … فقط نباید از شکست بترسی… خندیدم … من مرد روزهای سختم … از انجام کارهای سخت نمی ترسم … چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد … خنده ام گرفت … چی شده؟ … چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟ … دوباره خندید … حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟ … همیشه بخند … و زد روی شونه ام و بلند شد … یهو یه چیزی به ذهنم رسید … هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ … منم یه اسم اسلامی می خوام … . حالتش عجیب شد … تا حالا اونطوری ندیده بودمش … بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده … یهو خندید و گفت … یه اسم عالی برات سراغ دارم … امیدوارم خوشت بیاد … . حسابی کنجکاویم تحریک شد … هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد … هم سر اسم … . – پیشنهادت چیه؟ … – جون … [حرف ج را با فتحه بخوانید] – جون؟ … من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم … . – اسم غلام سیاه پوست امام حسینه … این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده … و همه مسخره اش می کردن … توی صحرای کربلا … وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری … به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه … و میگه … به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره … امام هم در حقش دعا می کنن … الان هم یکی از ۷۲ تن شهید کربلاست… تو وجه اشتراک زیادی با جون داری … . سرم رو انداختم پایین … هم سیاهم … هم مفهوم فامیلم میشه راسو … . – ناراحت شدی؟ … . سرم رو آوردم بالا … چشم هاش نگران شده بود … نه … اتفاقا برای اولین بار خوشحالم … از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن 📚 @rommanekhoobe