eitaa logo
رمان خوب
122 دنبال‌کننده
48 عکس
13 ویدیو
35 فایل
🌼سلام، خیلی خوش آمدین 🌼 https://eitaa.com/joinchat/438960164Ca80a517da3
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣ 📖این را به آقاجون هم گفته بودم. وقتی داشت از مشکلات زندگی با می‌گفت . آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد و گفت:بچه ها بزرگ می شوند ولی ما بزرگتر ها باور نمی کنیم. 📖بعد رو به مامان کرد و گفت: آن قدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد✅ از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد. ایوب گفت: من عصب دستم قطع شده و برای اینکه به دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند آهنی می بندم. عضله ی بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند. و از جاهای دیگر بدنم به آن گوشت پیوند زده اند. 📖ظاهرش هیچ کدام آنها را که می‌گفت نشان نمی‌داد، نفس عمیقی کشیدم و گفتم: برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما نابینا بشوید. چشم های من می‌شوند چشم های شما. کمی مکث کرد و ادامه داد، موج انفجار من را گرفته است. گاهی به شدت عصبی می‌شوم ، وقت هایی که عصبانی هستم باید سکوت کنید تا آرام شوم. _اگر منظورتان عصبانیت است که خب من هم عصبی ام بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم اینها را می‌گفت که بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود. که بعضی از دختر ها برای گرفتن با جانباز ازدواج می‌کنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان می‌کنند و می‌روند . 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @rommanekhoobe