eitaa logo
رمان خوب
122 دنبال‌کننده
48 عکس
13 ویدیو
35 فایل
🌼سلام، خیلی خوش آمدین 🌼 https://eitaa.com/joinchat/438960164Ca80a517da3
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 7⃣ 🔻حرکت ✨قبل از حرکت، برادر ثابت نیا فرمانده گردان کمیل، شرایط را بار دیگر شرح داد. ما متوجه شدیم که گردان کمیل باید حتی المقدور بدون درگیری با کمین ها، از موانع و میادین مین و کانال ها عبور کرده و پس از رسیدن به پشت جاده آسفالت، در آنجا خاکریز زده و پدافند کند. عصر گردان کمیل از درب دیه حرکت کرد و به جایی به نام تک درخت رسید. برادر حاجی پور در آنجا برای گردان ها صحبت کرد. ✨بعد صحبت های برادر حاجی پور، ابراهیم هادی روضه خواند. صدای محزون و دل انگیزش عطر نام سیدالشهداء علیه السلام را در معرکه ی جنگ پخش کرد. او غریبانه و با سوز عجیبی می خواند: امان از دل زینب سلام الله علیها، چه خون شد دل زینب! ابراهیم از وفاداری یاران ابی عبدالله علیه السلام خواند و از اسارت عمه ی سادات! حال بچه ها دگرگون شده بود. در پایان روضه. با صدای محزون و پر صلابتش رو به بچه ها گفت: «بچه ها امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه ی سادات، اسارت را تحمل کنید.» ✨بلافاصله نیروها از جا بلند شدند حرکت گردان ها آغاز شد. باید مسیر نه کیلومتری را طی می کردیم، آن هم در رمل ها با تجهیزات کامل نظامی و حمل پل های پیش ساخته سنگین. این آزمون اراده و قدرت ایمان بود. قرار بود در جای دیگری برای نماز توقف کنیم اما اعلام شد که دیر شده و همین طور در حال حرکت هستید نماز مغرب و عشا را بخوانید. در حال حرکت همه نیت کرده و نماز را آغاز کردند. از ستون نیروها زمزمه سوره حمد و توحید بر فضا حاکم شده بود. عجب نمازی بود. انسان احساس می کرد که تمام عرشیان به تماشای عشق بازی این یاران آخرالزمانی، با پروردگار نشسته اند. ✨موقع حرکت بهمون گفتن ممکنه دو روز به شما تجهیزات و تدارکات نرسد. برای همین بیشتر نیروها، جیره جنگی و چندین خشاب و نارنجک اضافه با خود برداشتند. خاک های رملی فکه باعث خستگی نیروها شد. همین خستگی باعث شد تا برخی نیروها پل ها، تجهیزات و اورکت، پتو، جیره غذایی خود را در میانه راه رها کنند تا بر خستگی غلبه کرده و سبک بارتر به راه خود ادامه دهند. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 8⃣ 🔻اولین درگیری ✨گردان به آهستگی و در سکوت کامل به سمت مواضع دشمن حرکت می کرد و موانع را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت. گردان کمیل پشت قتل گاه کنونی فکه از دیگر گردان ها جدا شد. بدلیل شکست های پی در پی ارتش بعث عراق در عملیات های قبلی، آنها با ایجاد میادین مین و موانع مستقر کمین بر سر راه رزمندگان اسلام، قصد داشتند تا توان و انرژی آنان را تا حد زیادی تعدیل کرده و آنان را خسته کند و همچین با تلف شدن وقت کار را به صبح بکشاند و با بکارگیری نیروهای خود، صحنه جنگ را به نفع خود تغییر دهند. ✨آنها در منطقه فکه ترکیبی پیچیده از موانع مختلف را به کار برده بود. آنها انواع موانع از جمله موانع خورشیدی، سیم های خاردار حلقوی و ... که شانزده نوع مانع بود بکار برده بود. طبق استاندارهای نظامی جهان، در کار گذاشتن مین، محدوده میدان مین باید با سیم خاردار کاملا مشخص باشد. ولی عراق میدان مین را طوری پراکنده کرده بود تا محدوده واقعی آن مشخص نباشد. نیروهای کمین دشمن تعدادشان به اندازه یه گروهان بود که از میادین مین محافظت می کردند که از تیپ اعزامی کشور سودان و اردن بودند. ✨گردان ما به یک میدان مین رسید، بچه های تخریب چی معبری باز کردند و فرمان حرکت صادر شد که آتش دوشکای دشمن به سمت بچه ها باز شد. یک آر پی جی زن، دوشکا را خاموش کرد. تعدادی از بچه ها زخمی شدند. به هر حال بچه ها بلند شدند و از معبر عبور کردند. در هنگام عبور تعدادی از بچه ها که از آتش دوشکا جراحت برداشته بودند و روی زمین افتاده بودند در حالی که لبخند به لب می زدند به ما روحیه می دادند. مجروحین بچه ها را تشویق می کردند و می گفتند: به ما کاری نداشته باشید. بروید و کار را تمام کنید. حتی یکی از آنها نگفت به من کمک کنید. ✨اما فقط یه سنگر کمین دشمن با ما درگیر شد. جای تعجب بود که چرا بقیه سنگرها با ما درگیر نشدند. اما چند دقیقه بعد از قرارگاه خبر دادند، دشمن به کمین های خود دستور عقب نشینی داده است. نیروها با خوشحالی مشغول پیشروی بودند. اما دشمن به دروغ این خبر را پشت بیسیم ها پخش کرده بود تا نیروهای ایرانی فریب بخورند. بعدها شنیدیم که بچه های گردان هنگام عقب نشینی، نیروهای کمین به سنگر خود بازگشتند و آتش شدیدی روی آنها گرفته اند. اکثر شهدای ما که در منطقه جا ماندند، بخاطر همین آتشی بود که کمین ها در هنگام عقب نشینی ایجاد کردند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 9⃣ 🔻آغاز عملیات ✨از میدان مین عبور کردیم. کل مسیر پر از تپه های رملی کوچک و بزرگ بود. اما دو تپه رملی، از بقیه بزرگتر بودند که در شناسایی ها به تپه های دوقلو معروف شده بودند. شروع کار ما ار آنجا بود. درست بعد از این تپه ها بود که اولین کانال، برای جلوگیری از پیش روی ما قرار گرفت. حدود پانصد متر مانده بود به تپه های دوقلو، درست در ساعت نه و سی دقیقه ی شب یکشنبه هفدهم بهمن ماه 1361 از پشت بیسیم رمز عملیات اعلام شد. شیپور جنگ به صدا درآمد، همان شیپوری که شهید چمران، آن را معیار شناختن مرد از نامرد می دانست. ✨کار حسینی در پیش بود. فرزندان خمینی بعد از پیروزی در جهاد اکبر، آماده ی جان بازی در جهاد اصغر، در میدان کارزار بودند. و چه سهل است آن جهادی که از بزرگ به کوچک می رسد. آنجا به خوبی می دیدیم که راه صدساله تکامل، برای فرزندان امام مهربان امت، یک شبه طی می شد. سوز سرمای بهمن ماه توی صورت ما می خورد، اما هیجان و اضطراب عملیات، زمانی برای فکر کردن درباره ی سرما باقی نمی گذاشت. بچه ها به زیر تپه های دوقلو رسیدند. بعثی های مستقر در تپه های از قبل منتظر گردان کمیل بودند! آنها بکباره منوّر زدند و فضا همانند روز روشن شد. ✨معرکه ای برپا شد. دوشکاهای دشمن حسابی از بچه ها تلفات گرفت. اگه شجاعت آر پی جی زنها نبود، بچه های گردان کمیل همان جا قتل عام می شدند. در میان تعدادی از آنها هم شهید شدند. عده ای نیز سنگرهای دشمن را به تصرف درآوردند. بقیه نیروها هم با درایت فرمانده گردان، برادر محمود ثابت نیا، توانستند بدون درگیری تپه دوقلو را دور بزنند و مسیر را ادامه دهند. این هنرمندی فرمانده شجاع و کاردانی مثل ثابت نیا بود که همه نیروها درگیر نشوند. هدف او رسیدن به کانال ها بود. به همین خاطر فقط یک دسته نیرو در کنار تپه های دوقلو نگه داشت و بقیه را همراه خود برد. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 0⃣1⃣ 🔻موانع ✨تپه های دوقلو را دور زدیم، رسیدیم به سیم خاردارهای حلقوی، جنس آنها سخت بود با سیم چین تخریب چی بریده نمی شد. عبور از آنها سخت و نفس گیر بود. با زحمت تعدادی از آنها را بریدیم و روی دو ردیف آخر آنها برانکارد قرار دادیم. نیروها به سختی از آنها عبور کردند. بعد از سیم خاردارهای حلقوی، حدود ده متر سیم خاردار فرشی کشیده شده بود. همه برای این بود که وقت گرفته شود و هوا روشن شود. تعدادی از بچه ها کوله پشتی و اورکت خود را روی آن پهن کردند، و نیروها با سختی و جراحت پاهایشان از آنها عبور کردند. ✨پس از سیم خاردارهای فرشی، به یک زمین صاف رسیدیم که خالی از موانع بودند، که به زمین کشتار معروف بود. وقتی وارد این منطقه شدیم فرصت کوتاهی برای استراحت فراهم شد. جلوی ما یک میدان مین بود. تخریب چی ها برای باز کردن یک معبر در میدان مین اقدام کردند. ساکت و آرام نشسته بودیم که یک باره دشمن محل تجمع افرادی را که منتظر باز شدن معبر بودن زیر آتش قرار داد. برخی رزمندگان ناگریز برای نجات از معرکه به هر سو می دویدند. در تاریکی شب بعضی ناخواسته وارد میدان مین شده و طعمه مین های بی رحم دشمن شدند. ما سریع از جا بلند شدیم و از منطقه کشتار گاه بیرون رفتیم. ✨میدان مین با عمق سیصد متر جلو ما قرار داشت که بچه ها معبر باز کردند. بعد به جاده ای به نام ذوزنقه رسیدیم. بعثی ها با استفاده از خاک، شیب جاده ی مرزی را از بین برده بودند تا نیروهای ایرانی موفق به پناه گرفتن پشت آن نشوند! بچه های گردان نجف هم که آنجا بودند راه را گم کرده بودند. تعدادشون با بچه های گردان کمیل همراه شدند و بقیه همان جا ماندند. درست بعد از این جاده به کانال اول رسیدیم. همه ی نیروها از برزگی این کانال تعجب کردند. چگونه باید از این کانال عبور کنیم!؟ ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 1⃣1⃣ 🔻کانال اول ✨اولین کانال مرزی فکه حدود صد کیلومتر از شرهانی تا چزابه و دارای پنج تا شش متر عرض و سه تا چهار متر عمق بود. این کانال با سه ردیف سیم خاردارهای حلقوی، نبشی های نوک تیز و مین های والمری مسلح بود. کسی جرات ورود به این کانال را نداشت. در اطراف کانایل تعدادی بشکه آتش زا یا همان فوگاز درون زمین جاسازی شده بود. انفجار این بشکه ها تا شعاع بیست متری زبانه می کشید و نفرات را کاملا می سوزاند. خاک کف کانال هم از جنس رس بود که بخاطر بارندگی در زمستان تبدیل به گل و لجن شده بود. عبور از کانال بدون پل بسیار سخت و دشوار بود. همینطور به کانال و موانعش نگاه می کردم و می گفتم خدای من چه باید کرد؟ ✨بچه ها به سختی پل را روی کانال قرار دادند. بچه ها شروع به عبور از روی پل کردند. هنوز چند نفر رد نشده بودند که بخاطر خیس خوردگی لبه جلویی کانال، پل حدود یک متر به داخل کانال سقوط کرد و چند نفر به داخل کانال افتادند و لای سیم خاردارها گیر کردند. عجب اوضاعی بود. سرما، گلوله ها و خمپاره هایی که به سوی ما می آمد، کم شدن تعداد نفرات و ... واقعا کار سخت شده بود. ✨سقوط پل کار را سخت کرد، مانده بودیم چه کنیم. ابراهیم هادی دید ممکن است بچه ها قتل عام شوند، به همین خاطر رفت سمت لبه جلویی پل ایستاد و به بچه ها گفت بیایید. وقتی آنها به انتهای پل می رسیدند، ابراهیم با گرفتن فانسقه نیروها، به سرعت آنها را به سمت بالا هل می داد و از روی پل که سقوط کرده بود عبور می داد. یکی از جاهایی که بدن ورزیده ابراهیم کارساز شد همین جا بود. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 2⃣1⃣ 🔻تعویض لباس ✨بچه ها که به کمک ابراهیم هادی از کانال رد می شدند، منتظر می ماندند تا بقیه بچه ها برسند. همین چند دقیقه بهترین فرصت برای استراحت نیروها بود. البته بخاطر گلوله هایی که از سمت دشمن شلیک می شد، بچه ها فقط می توانستند به حالت درازکش به زمین بچسبند. برادر شکریز از این فرصت استفاده کرد و خواست لباسش را با لباس نویی که مدتی پیش گرفته بود، عوض کند! ✨مسئول دسته با این کار او به شدت مخالفت کرد، اما او مدام خواهش می کرد. بالاخره فرمانده دسته اجازه داد. اما مسئول دسته فرصتی پیدا نکرد تا قضیه تعویض لباس را بپرسد. برادر شکرریز خیلی سریع پیراهنش را عوض کرد و هنوز فرصت باقی بود و شلوارش را هم عوض کرد. احمد بویانی آهسته به علی گفت باید دلیل تعویض لباس را به مسئول دسته می گفتی. اما برادر شکرریز گفت نمی خواهم ریا شود. ✨بعدها برادر بویانی راز تعویض لباس را برملا کرد. او گفت: بیست روز قبل از عملیات که در خط پدافندی فکه مستقر بودیم، آبی برای استحمام نبود و بدن بسیاری از رزمندگان بوی عرق می گرفت. برادر شکرریز هم لباس نوی خود را از قبل مختصر گلابی زده بود و آرزو داشت در لحظه شهادت، آن لحظه ای که لایق زیارت ارباب بی کفن خود می شود، بدنش بوی عرق ندهد. او همیشه می گفت: دوست دارم در لحظات آخر زندگی ام و در آن زمان که مولایم سرم را به دامن می‌گیرد، از بوی بد عرق بدنم شرمنده و خجالت زده نباشم!! علی شکرریز لباس هایش را عوض کرد و لباس نو و معطر پوشید. او در همین عملیات شهید شد و به آرزویش رسید، آرزویی که مدت‌ها انتظارش کشیده بود. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 3⃣1⃣ 🔻زیرکی فرمانده ✨پس از عبور از کانال اول، و سه ردیف سیم خاردارهای حلقوی، عبور از میدان مین حدودا با عرض ده متر شروع شد. تخریب چی ها معبر زدند و قرار شد گروهان دوم از گردان کمیل از معبر باز شده عبور کند و خود را به کانال دوم برساند. آنها باید یه پل روی کانال دوم قرار می دادند تا نیروهای گروهان اول و سوم از آن عبور کنند. درست هنگام عبور از معبر میدان مین و بین کانال اول و دوم بود که ناگهان منوّر زده شد! دشمن آتش ریخت، تعدادی از بچه ها که داخل معبر بودند زخمی وشهید شدند. تعدادی هم به طرفین دویدند و وارد مین شده و روی مین رفتند. تعدادی هم توانستند خود را به کانال دوم برسانند. ✨فرمانده گردان برادر ثابت نیا به معاونش برادر بنکدار گفت: اگر اینطور بخواهیم در زیر آتش شدید دشمن معبر بزنیم و از میدان های مین که در مسیرمان هست عبور کنیم، همه ی گردان قبل از رسیدن به هدف شهید می شوند. دشمن برای نیروهای خود حتما معبری زده است که از آن مسیر نیروهای خود را پشتیبانی می کند. برادر ثابت نیا رفت و آن معبر را پیدا کرد و با بنکدار تماس گرفت و آدرس معبر را داد و نیروها از همان مسیر رفتند و به کانال دوم رسیدند. ✨این کانال چهار متر عرض و سه متر عمق داشت و داخلش پر از سیم خاردارهای حلقوی بود. دشمن در هنگام حفر کانال ها، خاک ها را جابه جا کرده بود تا ایرانی ها نتوانند از این خاکریزها استفاده کند. به هر حال با راه بسیار خوبی که برادر ثابت نیا پیدا کرده بود، ما به دور از آتش دشمن خود را به کانال رساندیم؛ کانالی که بعدها به کانال کمیل مشهور شد. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 4⃣1⃣ 🔻کانال سوم ✨بچه ها زیر آتش سنگین دشمن پل دیگری را روی کانال دوم انداختند. نیروها توانستند از کانال دوم هم عبور کنند. بچه ها حرکت خودشان را از کانال به سمت پاسگاه الرشید عراق از میان میدان مین و معبر ساخته شده توسط بعثی ها ادامه دادند. فاصله کانال دوم و سوم زیاد نبود. حدود دویست الی سیصد متر. خیلی سریع مسیر را طی کردیم. نزدیک کانال سوم هشت ردیف سیم خاردار حلقوی بود و با نبشی فلزی محکم کرده بودند. دیگه فکرمون به جایی نمی رسید. ابراهیم هادی به همراه دو نفر دیگر به کانال دوم برگشتند و پل را آوردند. آن پل را روی سیم خاردارها انداختند، ولی اندازه آن کافی نبود. در ادامه آن هم دو عدد برانکارد قرار دادند. بچه ها با کمک ابراهیم از این سیم خاردارها عبور کردند. هر چند، چند نفر در اثر ترکش انفجارها مجروح و شهید شدند. ✨حالا دیگر به کانال تی شکل سوم رسیده بودیم. تعداد کانال های تی شکل زیاد بود. و ارتفاع کانال زیاد نبود و حداکثر به سینه انسان می رسید. داخل کانال هم باریک بود و دو نفر به سختی از کنار هم رد می شدند. مابین این کانال ها به طول چند متر صاف و مسطح بود تا تانک ها و خودروهای دشمن بتوانند از میان کانال ها عبور کرده و کانال دوم و سوم را زیر آتش سنگین خود قرار دهند. اما پشت کانال سوم خاکریز های ب شکل قرار داشت که بسیار دقیق و هدفمند ساخته شده بود. نیروهای کماندو و زبده دشمن، در برخی از مواقع، از خاکریز ب شکل خارج می شدند و به درون کانال تی شکل می آمدند. آنها بچه ها را هدف تیراندازی خود قرار داده و به سرعت باز می گشتند. ✨با درایت فرمانده گردان برادر ثابت نیا یک گروهان از گردان کمیل به کانال سوم رسید. نیروهای ما یکباره حمله کردند. بعثی ها که از داخل کانال تیراندازی می کردند شوکه شدند. آنها فکر نمی کردند ما به کانال سوم رسیده باشیم. تعدادی از آنها کشته و تعدادی هم زخمی شدند و تعدادی هم فرار کردند. در این میان آتش دشمن یه لحظه امان نمی داد، هر لحظه بر تعداد شهدا افزوده می شد. ما به ورود به کانال سوم، کار خودمان را به پایان رساندیم. پشت کانال سوم، جاده آسفالته ای بود که به مرحله دوم عملیات مربوط می شد. حالا دیگر نوبت گردان مالک بود که جلو بیاید و کار را ادامه دهد. من با خوشحالی سمت فرمانده رفتم. بی سیم در دستش بود و با نگرانی حرف می زد. اتفاق بدی افتاده بود. هر چی برادر ثابت نیا تماس می گرفت از گردان مالک خبری نبود! 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 5⃣1⃣ 🔻خاکریزهای ب شکل ✨خاکریزهای ب شکل که پشت کانال تی شکل بود و این خاکریزها از کانال سوم حدود هشتاد متر فاصله داشت. پشت این خاکریزها جاده آسفالته ی مزری بود و بعد از آن دیگر هیچ مانعی تا هورالنساف وجود نداشت! یعنی با تصرف این خاکریزها عملا کار دشمن تمام بود. اما این خاکریزها ب شکل، ماموریت قتل عام نیروهای دلاوری را بر عهده داشتند که موفق به عبور از موانع و میادین مین به هر شکل ممکن می شدند. ✨این خاکریزها به طرز عجیبی مسلح شده بودند. چهار لوله های ضد هوایی در دو طرف لبه خاکریز بود که از این چهار لول ها زمانی استفاده می شود که پای جنگنده های هوایی در میان باشد. اما شهوت قتل عام رزمندگان اسلام در فرماندهان ارتش بعث به حدی بود که می خواستند با هنرنمایی این چهار لول ها، بدن پاک بسیجی ها را تکه تکه کنند به طوری که حتی نشود آن ها را شناسایی کرد. قدرت چهار لول ها به حدی بود که حتی تیر از تپه های رملی رد می شد و رزمندگانی را که پشت آنها پناه گرفته بودند نیز مورد هدف قرار می داد. سنگرهای انفرادی و تیربارهای PK و دوشکاها و تانک و نفربارها مستقر شده بودند تا کانال ها را در هنگام هجوم، تحت پوشش آتش سنگین خود قرار دهند. اگه رزمنده ای می ایستاد و یا می دوید و یا حتی سینه خیز می رفت، مورد هدف قرار می گرفت. ✨اوضاع عجیبی بود. اما وجود همه ی موانع مصنوعی و موانع طبیعی و حضور نیروهای کارکشته، در مقابل اراده ی آهنین رزمندگان گردان کمیل سر تعظیم فرود آورده بود. به طوری که این گردان توانست حتی از کانال سوم هم عبور کند! نیروهای ما توانستند به سمت دشمن پیش روی کنند و می رفت تا کار دشمن در این محور یکسره شود. همه می دانستند در پشت کانال سوم دیگر هیچ مانعی برای رزمندگان وجود ندارد. یک الله اکبر دیگر لازم بود تا.... اما آن شب زمانی که می رفت آخرین دژ محکم دشمن فرو بریزد، اتفاقی افتاد که باور کردنی نبود... ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 6⃣1⃣ 🔻حماسه ✨فرماندهان دشمن باور نمی کردند! اینکه نیروهای ما با عبور از این تعداد موانع در کانال سوم مستقر شده باشند. این را از فرار و دست پاچگی نیروهای دشمن میشد فهمید. آتش دشمن سنگین و کامل بر منطقه مسلط بود. اما گردان کمیل مصمم بود به هر وسیله ی ممکن، با تصرف خاکریزهای ب شکل و خاموش کردن آتش آن، از جاده عبور کند و راه را برای عبور بقیه نیروها باز کند. ✨نمی دانید چه شور و حالی داشتم. با اینکه خسته بودم و سرمای هوا شدید بود اما منتظر پایان کار بودم. بچه های آر پی جی زن با یک جهش ناگهانی و با شجاعت تمام، موفق شدند یکی از چهار لول ها و چند سنگر تیربار دشمن را منهدم کنند. بقیه نیروها هم به سمت دیگر سنگرهای دشمن هجوم بردند. دشمن حسابی غافلگیر شده بود. بعضی از آنها سنگر را رها کرده و فرار کردند. خودم دیدم که تعدادی از نیروهای دشمن در حالی که زیر پیراهن سفیدشان را به نشانه تسلیم دست گرفته بودند، به سمت بچه ها آمدند. ✨فقط چند سنگر مانده بود تا خاکریز ب شکل دشمن که خط آخر دشمن بود فرو بریزد. حالا دیگه مطمئن بودم که عملیات والفجر به پیروز نهایی خود نزدیک شده است. چون آخرین دژ دفاعی دشمن در حال فروپاشی بود. ثابت نیا با قرارگاه تماس گرفت و پرسید: گردان مالک کجاست؟ سریع بفرستید بیاید. اما برادر حاجی پور از آن سوی بی سیم گفت: ظاهرا محور تیپ نجف زودتر از شما باز شده، مالک را فرستادم که از سمت چپ شما جلو بیاید. برادر ثابت نیا خوشحال شد. اما در همان لحظه اتفاقی افتاد که باور کردنی نبود. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 7⃣1⃣ 🔻خیانت ✨درست در زمانی که می رفت پیروزی رزمندگان ما تثبیت شود، خوش خدمتی منافقین به کمک بعثی ها آمد! آنها با فریاد «عقب نشینی کنید» بین نیروهای پیش رفته هرج و مرج ایجاد کردند! آنها فریاد می زدند و می گفتند: دستور رسیده، عقب نشینی کنید. فرمانده گردان برادر ثابت نیا فریاد می زد و از بچه ها می خواست که عقب نشینی نکنند. عقب نشینی دستور او نبود اما وضعیت نیروها بهم ریخته بود. تلاشها و فریاد های بنکدار و ابراهیم هادی هم که روی خاکریز دشمن بودند بی اثر بود! ✨بعضی از نیروها که فکر می کردند دستور از فرمانده گردان بوده است به کانال سوم برگشتند. تعداد نیروها ما هم در خاکریز اول کم شد. باقی مانده نیروها هم مجبور شدند سنگرهای خط دشمن را رها کرده و دوباره به سمت کانال سوم بیایند و در آن پناه بگیرند. آنها در کانال مستقر شدند تا گردان مالک برسد. در این بین بعثی های فراری به سنگرهای خود بازگشتند و از بچه ها تلفات گرفتند. آتش از زمین و آسمان می بارید اما علی اکبرهای خمینی بخاطر ایمان و اعتقاد به هدف حاضر نمی شدند به هیچ وجه مواضع خود را به بعثی ها واگذار کنند. در این زمان در کانال سوم، پنجاه نفر سالم، چهل نفر مجروح، هفده نفر هم شهید داشتیم. ✨بدترین اتفاق نفوذ نیروهای منافقین در میان نیروهای خودی و حتی اخبار غلط از پشت بی سیم ها بود. بارها شنیدم شخصی از پشت بی سیم خودش را همت معرفی می کرد و دستورعقب نشینی به یگان ها می داد. اما همه ما که صدای همت را می شناختیم می دانستیم این صدای منافقین هست. از همان ساعت اول این عملیات حضور منافقین را حس می کردیم. بارها شنیدم قبل از رسیدن به مواضع دشمن، برخی نیروها با صدای بلند الله اکبر می گفتند. این یعنی خبر دادن به دشمن. ✨یادم هست که منافقین روی خط بی سیم گردان کمیل آمدند و از طرف ما به قرارگاه اعلام کردند ما نمی توانیم اهداف مورد نظر را تصرف کنیم. در صورتی که گردان کمیل به اهداف خود رسیده بود و گردان مالک برای ادامه عملیات باید فرستاده می شد. حتی منافقین به دروغ گفتند خط تیپ نجف آزاد شده، برای همین حاجی پور از قرارگاه تصمیم گرفت که گردان مالک را از سمت لشکر نجف بفرستد و گردان مالک از آنجا ادامه عملیات دهد. اما متاسفانه گردان مالک زمانی به محدوده لشکر نجف رسیده بود که دیر شده بود، نیروهای لشکر نجف هم در حال عقب نشینی بودند. ✨هنوز هوا روشن نشده بود. حاج همت از پشت بی سیم گفت به ساعت و زمان دقت کنید. ساعتی دیگر صبح خواهد شد. ثابت نیا فرمانده گردان نیروهای باقی مانده در کانال سوم را به بنکدار معاون گردان سپرد و گفت موقعیت را از دست ندهید. نیروها خسته و بی روحیه بودند. ما تا پیروزی‌ هیچ فاصله ای نداشتیم اما... ساعت پنج صبح بود. در زیر آتش دشمن بود که صدای اذان ابراهیم هادی با سفیر گلوله های دشمن گره خورد. بچه ها متوجه شدند وقت نماز صبح است. نیروها به نوبت و به حالت نشسته نماز صبح را در خاک و خون اقامه کردند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 8⃣1⃣ 🔻صبح هجدهم ✨خورشید روز دوشنبه هجده بهمن آسمان فکه را روشن کرد. با روشن شدن هوا غباری از غم و اندوه و بهت، سراسر منطقه را فرا گرفت. در آن هوای گرگ و میش، نور شهدا زیباتر از تلالو خورشید صبحگاهی، میدان مین را روشن کرده بود. حالا می شد به خوبی حماسه های فرزندان دلاور خمینی را به چشم دید. میدان مین پر میان آتش و دود و گرد و غبار، درخشش دیگری داشت. در هر گوشه ای از میدان نبرد که نگاه می کردی پیکری غرق در خون افتاده بود. در گوشه ای بدن های بی سر افتاده بود و در گوشه ای دیگر سرهای بی بدن! شهدا آرام و مطمئن در هاله ای از مظلومیت، رو به آسمان رحمت الهی خوابیده بودند. خون شهدا زمین تشنه را سیراب کرده بود و دست ها و پاهای قطعه قطعه شان مرهمی بود بر زخم های فکه! ✨قبل از روشن شدن هوا، همه ی نیروهای سالم چهار گردان (حمزه، مقداد، انصار، مالک) عقب نشینی کردند. حالا در منطقه ی عملیاتی فقط گردان کمیل باقی مانده بود. دیگه هوا کاملا روشن شده بود. ما که از سرمای سحر رنج می بردیم، حالا آفتاب ملایم صبحگاهی برای ما لذت آفرین بود. البته در آن شرایط لذت معنا نداشت، وقتی در هشتاد متری دشمن باشی و ندانی که چه اتفاقی خواهد افتاد، از سرما و گرما چیزی متوجه نمی شوی. با بالا آمدن آفتاب حتی نمی توانستیم تکان بخوریم. دشمن هم فکر می کرد ما عقب نشینی کرده ایم. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 9⃣1⃣ 🔻کماندوهای بعثی ✨آتش دشمن تقریبا قطع شده بود. ما که با زحمت خود را در کانال سوم مخفی کرده بودیم، متوجه شدیم که کماندوهای بعثی به ما نزدیک می شوند! ابراهیم هادی گفت امکان تحرک داخل کانال نیست بگذارید بعثی ها کاملا جلو بیایند. با آتش من، همه شروع به تیراندازی کنند. تعدادی از مجروحان در لابه لای سیم های خاردارها و میدان مین، بین خاکریز ب شکل و کانال سوم جا مانده بود. خون از پیکرهای نیمه جان آنها جاری بود و توان حرکت نداشتند کماندهای بعثی با غرور خاصی جلو آمدند. آنها به جای اینکه مجروحان را به عنوان اسیر به عقب منتقل کنند، مشغول هدف گیری شدند. بعد شروع به شلیک کردند. بعثی ها به مجروحان تیر خلاص می زدند و هلهله می کردند. آنها مغرورانه از کشتن زخمی ها سرمست شده و جلو می آمدند. هر لحظه صدای گلوله ها نزدیک تر می شد. با هر گلوله ای صدای ناله یک مجروح خاموش می شد! ✨یکباره ابراهیم هادی تمام قامت در کانال ایستاد و با فریاد (سلام الله علیها) کماندوهایی را که بالای سر شهدا پایکوبی می کردند به رگبار بست. همه از جا بلند شدند و شروع به تیراندازی کردند. بچه ها انتقام مجروحانی که با تیر خلاص به شهادت رسیدند را گرفتند. با رگبار بچه ها بیشتر نیروهایی بعثی به هلاکت رسیدند و برخی مجروح روی زمین افتادند. کماندوها غافلگیر شدند. چند نفر از آنها شروع به دویدن کردند و روی مین های خودشان رفتند. با انفجار مین ها چند نفر از آنها به جهنم رفتند. بعثی ها تازه متوجه حضور ما شدند، عرض کم کانال سوم، قدرت دفاعی مرا بیشتر می کرد. بعد از آن، نیروهای دشمن به قدری آتش بر روی کانال ریختند که فکر می کردند یک تیپ آنجا مستقر شده! ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 0⃣2⃣ 🔻یک روز در کانال ✨یک ساعت بعد آتش بعثی ها خاموش شد. لحظاتی بعد بچه ها دیدند تعدادی بعثی با برانکارد برای انتقال مجروحان خودشان جلو آمدند. یکی از بچه ها که نشانه گیری خوبی داشت نشانه گیری کرد و... بنکدار معاون گردان فریاد زد: نزنید، کسی حق تیراندازی ندارد، مگر ما مثل آنها خبیث هستیم. هر وقت برای جنگ جلو آمدند مردانه با آنها می جنگیم. بچه ها در عین جوانمردی گذاشتند تا بعثی ها مجروحاشان را جمع کنند و به عقب ببرند و خشم خود را از اینکه چند ساعت قبل، آنها مجروحان ما را تیر خلاص زدند. به دستور فرمانده در خودشان فرو بردند. ✨اما در پشت صحنه فرمانده گردان خود را به فرمانده تیپ برادر حاجی پور رساند و درخواست نیروی کمکی کرد. اما در جواب خواهش و تمنایش، برادر حاجی پور فقط سکوت کرد و آرام آرام اشک ریخت. از قرارگاه دستور توقف عملیات صادر شده بود. این یعنی اینکه از دست حاجی پور کاری برنمی آمد. حالا باید تا دستور بعدی و اعزام گردان ها برای انجام عملیات صبر کرد. با روشن شدن هوا و آتش شدید دشمن، برادر ثابت نیا نتوانست به کانال بر گردد. او با هزار امید در منطقه ماند، تا شب بعد، با گرفتن نیرو به کمک یاران خود برود. ✨اما از آن سو، بیش از صد نفر از نیروهای کمیل، به همراه معاون گردان در کانال سوم بودند. حدود 120 نفر هم در کانال دوم زمین گیر شده بودند. حالا کانال زیر آتش شدید دشمن بود. اما بچه ها مصمم بودن تا برگشت فرمانده مقاومت کنند. اما عراقی ها با پاتک سنگین خود و با کمک هلی کوپترهای خود به کانال حمله کردند. اما بچه ها ما با شجاعت تمام، بعثی ها را مجبور به عقب نشینی کردند.دو نفر از بچه ها از کانال دوم، سینه خیز به کانال سوم آمدند. اخبار کانال دوم را دادند که تعدادی از سالم ها و مجروح ها و شهدا داخل کانال دوم هستند. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 1⃣2⃣ 🔻روز دوم در کانال ✨خورشید آرام آرام غروب کرد. سکوت مرموزی منطقه فکه را فرا گرفت. برادر بنکدار، معاون گردان بیم این داشت که ثابت نیا محل دقیق کانال را گم کرده باشد. به همین خاطر چند گروه دو نفره تشکیل شد تا به عقب برگردند و محل دقیق کانال را برای فرماندهان شرح دهند. از آن چند گروه، فقط دو نفر توانستند به عقب برسند و بقیه با آتش بعثی ها به شهادت رسیده یا اسیر شدند. آن دو نفر خسته و مجروح وضعیت را به فرمانده تیپ توضیح دادند و از شرایط بچه ها در کانال گفتند. اما در کمال ناباوری شنیدند که دیگر برای اعزام نیروی کمکی خیلی دیر شده! عملیات متوقف شد. ما می توانستیم از تاریکی شب استفاده کرده و به عقب برگردیم، ولی احساس می کردیم برای ادامه عملیات، در اختیار داشتن کانال سوم و این موقعیت حساس، بسیار مهم است. سه شنبه 19 بهمن روز دوم محاصره فرا رسید. یاران ثابت نیا، ثابت و استوار در کانال مانده بودند. اگر چه از عطش و گرسنگی می سوختند، اما با شجاعت و مظلومیت وصف ناپذیر در برابر پاتک های دشمن که مدام انجام می شد، مقاومت می کردند. تنها چیزی که در آن لحظات به آنها روحیه ی ایستادگی و مقاومت می داد، شنیدن صدای اذان ابراهیم هادی در مواقع نماز بود. ✨در اثر پاتک های دشمن، بخشی از کانال های T شکل سوم که با فاصله از هم بود به دست بعثی ها افتاد. تعدادی از بعثی ها و نیروهای سودانی و منافقین در آن ها مستقر شدند. برخی از بچه ها که این موضوع را نمی دانستند. آنها به بچه ها دست تکان می دادند و به فارسی از بچه ها می خواستند تا به سمت آنها بروند. برخی از بچه ها از کانال بالا آمدند و به سمت آنها رفتند. اما دشمن بی رحمانه آنها را گرفته و به شهادت رساند. پیکر غرق به خون بچه ها بر روی زمین افتاد و بعثی ها مستانه می خندیدند. ساعتی بعد بچه ها به سمت آنها حمله کردند و بعد از دیگری شدید، آنها را مجبور به عقب نشینی از کانال شدند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 2⃣2⃣ 🔻فرماندهی ابراهیم هادی ✨غروب روز 19 بهمن چند نفر از بچه ها به بنکدار گفتند: ما که سالم هستیم عقب برویم و در مرحله بعدی عملیات، با نیروهای بیشتری بیاییم و مجروحان و شهدا را به عقب ببریم. آنها می‌گفتند اینجا بمانیم شهادتمان صدرصد هست، اگر مهمات تمام کنیم، اسیر شدنمان صدرصد است. عده ای هم گفتند ما می مانیم تا فرمانده گردان برادر ثابت نیا بر گردد. بنکدار گفت هر کس می خواهد برود عقب باید صبر کند تا هوا کاملا تاریک شود. عصر همان روز بنکدار با حاجی پور تماس گرفت. او گفت هر طور شده بچه های باقی مانده را عقب بیاور، کاری از دست ما ساخته نیست. بنکدار با ابراهیم صحبت کرد. قرار شد نیروها به سمت کانال دوم برگشته و از آنجا به عقب برگردند. ✨ابراهیم با بچه ها صحبت کرد و گفت اگه مجروحی همراهمان نباشد، درصد موفقیت عقب نشینی زیاد هست، ولی اگر آنها را اینجا بگذاریم بعثی ها آنها را به شهادت می رسانند. پس هر کس می تواند مجروحان را به عقب بیاورد. اما غروب بنکدار معاون گردان به سختی مجروح شد. بدن نیمه جانش به شدت به آب احتیاج داشت. او ناله می زد و مدام از بچه ها آب می خواست. آبی نبود که به او بدهند. می گفت از همین آب لجن ها به من بدهید. یکی از بچه ها با درب قمقمه از چاله ای که آب جمع شده بود به او آب داد، به خاطر تلخی و شوری، به محض خوردن بالا آورد. ساعتی بعد معاون دوم گردان، داود ملک آرا هم شهید شد. ✨حالا ابراهیم مجبور بود به تنهایی نیروهای باقی مانده و مجروحان را به سمت عقب هدایت کند. حالا بعد از شهادت بنکدار و معاون دوم گردان، هدایت و فرماندهی نیروهای محاصره شده گردان کمیل به دوش ابراهیم هادی افتاد. قرارگاه از طریق ارتباط بی سیم گفت هر کاری می توانید برای نجات خودتان انجام بدهید و به عقب برگردید. هوا تاریک شد. ابراهیم با صدای دلنشین خود اذان گفت. بچه ها نشسته نماز خواندند. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 3⃣2⃣ 🔻شهادت فرمانده ✨شب سوم محاصره از راه رسید. از شدت درگیری در اطراف تپه های دوقلو می شد حدس زد که نیروهای ایرانی دوباره عملیات کرده اند. بچه ها درست حدس زده بودند. مرحله جدید عملیات برای نجات سالم ها و انتقال مجروحان انجام شد. درگیری تا صبح طول کشید ولی نیروها نتوانستند عملیات را ادامه بدهند. البته در این شرایط سالم ها می توانستد از شرایط ایجاد شده استفاده نمایند و به عقب برگردند اما به خاطر مجروحان این کار را نکردند. ✨آن شب تعدادی امدادگر و آر پی جی زن در اختیار ثابت نیا فرمانده گردان برای کمک به گردان کمیل قرار گرفت. امدادگران تعدادی از مجروحان که از شب اول در میدان مین مانده بودند را به عقب بردند اما ثابت نیا با آنها برنگشت. ثابت نیا در حوالی کانال دوم بود تا خودش را به کانال سوم برساند، اما ترکش سرکش، پهلوی فرمانده دلاور گردان کمیل را شکافت و او را به زمین انداخت و روح ملکوتی اش به آسمان پرواز کرد. او تا لحظه شهادت لحظه ای از نیروهای دلاورش غافل نشد و خود نیز عاشقانه به یاران شهیدش پیوست. ✨اتفاقی دیگری که در آن شب افتاد این بود که از آن طرف بی سیم به ما اعلام کردند نیروی کمکی از سمت راست به کمک شما می آید. در حالی که سمت راست ما نیروهای دشمن بودند. چند دقیقه بعد سرکله ستون نیروهای کمکی با لباس بسیجی و سربند پیدا شد. آنها به سمت ما می آمدند.بچه ها شک کردند. یک تیر به جلوی پای آنها زدند و آنها همگی متواری شدند. آنها نیروهای منافقین بودند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 4⃣2⃣ 🔻بازگشت به کانال دوم ✨بعثی ها تعداد دوشکای خود را بر روی خاکریز بیشتر کردند. عملیات سه شنبه شب و سرگرم شدن بعثی ها در نبرد بر روی تپه های دوقلو، جست جو برای یافتن معبر برای عقب نشینی به سمت کانال دوم را کمی راحت تر کرد. به سختی یه معبر ایجاد کردیم. مهمترین مانع عبور از این معبر، وجود چهارلولی بود که وقتی آتش می کرد، می خواست حتی زمین را ببلعد. دو نفر از بچه ها از ابراهیم اجازه گرفتند چهارلول را منهدم کنند. ابراهیم بهشون گفت ممکن است برگشتی در کار نباشد. آنها گفتند: نجات بچه ها برای ما افتخار است. ابراهیم آنها را در آغوش گرفت و گفت: تا امام چنین سربازانی دارد شکست معنا ندارد. آنها دقایقی بعد چهارلول را منهدم کردند. ابراهیم هادی و بقیه منتظر آن دو نفر بودند و دعا می کردند تا بر گردد اما خبری از آن دو نفر نشد. ✨وقتی از آمدن آن دو نفر نا امید شدیم و آتش دشمن کمتر شد. ابراهیم از افراد سالم خواست مجروحان را بردارند و از کانال سوم به سرعت به کانال دوم بروند. فاصله کانال سوم تا دوم حدود سیصد متر بود. بچه ها می‌بایست دوباره از همان میدان مین و سیم های خاردار بروند. مجروحان اصرار می کردند افراد سالم بدون آنها بروند. اما همه با هم راهی شدیم. تشنگی، گرسنگی و جراحت، دیگر توانی برای کسی باقی نگذاشته بود. سنگینی مجروحان هم ادامه راه را برای سالم ها دشوار می کرد. در وسط راه بودیم که بعثی ها منور زدند. آسمان مثل روز روشن شد. یکباره آتش بی امان دشمن روی بچه ها باز شد. هر یک از بچه ها که تیر می خورد، درد را به جان می خرید و صدایی از او بلند نمی شد. در این هنگام یکی از دوشکاهای دشمن که در دل زمین مخفی شده بود، متوجه حضور بچه ها در وسط مین شد. دوشکا یکباره به سوی بچه ها آتش گشود. یکی از بچه ها به سرعت با آر پی جی دوشکا را خاموش کرد، اما آن بسیجی خودش هم شمعش خاموش شد. ✨دوباره منور و آتش دشمن شروع شد. عده ای با گلوله های دشمن مهمان خدا شدند و چند نفری در اثر برخورد با مین به شدت زخمی و شهید شدند. بچه هایی که جراحتشان کمتر بود خود را به مجروحان رساندند و سعی کردند کشان کشان مجروحان را به عقب ببرند. اما دشمن از این فرصت استفاده کرد و آنها را نشانه گرفت. عجب شبی بود. چقدر داغ دوستان و رفقایمان را دیدیم. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 5⃣2⃣ 🔻رسیدن به کانال دوم ✨سرانجام تعدادی از نیروها با کشاندن مجروحان به هر نحوی که بود، در میان حجم عظیم آتش، خود را به کانال دوم رساندند.آنها با سرعت خود را از ارتفاع سه متری به داخل کانال انداختند تا از آتش دشمن در امان بمانند. اما غیر از آتش، سفره دیگری هم در کانال پهن شده بود! سیم خاردارهای حلقوی درون کانال، مانند اژدهایی به روی فرزندان خمینی (ره) دهان گشود. بچه ها بر اثر برخورد با سیم خاردارها مجروح شده و عده ای نیز در لا به لای آنها گرفتار شدند. ✨عده کمی هم که آسیب کمتری دیده بودند، سعی کردند دوستان خود را از لا به لای سیم خاردارهای دشمن نجات دهند. دست ها، پاها، لباس و هر چیزی که به دستشان می آمد به سرعت می کشیدند تا آنها را از سیم خاردارها رهانیده و در گوشه ای از کانال پناه دهند. اما با این وضع جراحت بدن مجروحان بیشتر می شد، ولی برای نجات آنها چاره ای غیر از این نبود. ابراهیم وارد کانال شد و فریاد زد: به مجروح ها کاری نداشته باشید. بعد گفت یه برانکارد بیارین. برانکارد آوردند. ابراهیم آن را بر روی سیم خاردارها قرار داد و به روی آن رفت و بچه هایی که لای سیم خاردار گیر کرده بودند را بلند می کرد و به کنار کانال می آورد. این چندمین جایی هست که قدرت بدنی بالای ابراهیم کارساز بود. ✨تعدادی از بچه های سالم و مجروح کانال دوم که نتوانسته بودند عقب بروند، با دیدن بچه ها خوشحال شده و روحیه گرفتند. رسیدن به کانال دوم، دیگر رمقی برای نیرو ها باقی نگذاشته بود. خون از بدن های چاک چاکشان جاری بود. آنها زخم خورده سیم های خاردار بودند. سالم ها هم رمق حرکت کردن نداشتند. آن شب تا صبح، صدای ناله ی ضعیفی از چند مجروح به گوش می رسید. فکر می کردیم وضع کانال دوم بهتر باشد، اما اینجا هم آب و غذا پیدا نمی شد. این کانال همان کانالی هست که به کانال کمیل معروف شد. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 6⃣2⃣ 🔻دعای توسل و نماز جماعت ✨در آن شرایط و اوضاع عجیب، یکی از بچه ها پیشنهاد داد که دعای توسل بخوانیم. شاید الان کسی باور نکند اما همه ی بچه های کانال همراهی کردند. در شرایطی که گلوله های دشمن از بالای سر ما و از بالای کانال زوزه کشان عبور می کرد شروع به خواندن دعا کردیم. هر کس در گوشه ای سر خود را به دیوار کانال گذاشته و زمزمه می کرد. تا اینکه مداح به این عبارت رسید: یا فاطمه الزهرا (س) یا بنت محمد (ص) ... صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد. صدایی که من می شنیدم خیلی بالاتر از افراد داخل کانال بود. احساس می کردم همه ی ملائک با بسیجیان مظلوم داخل کانال همنوا شده اند. ساعتی بعد دعا تمام شد. من هم مثل بقیه سرما را تحمل کردم و خوابیدم. ✨شب سوم محاصره هم داشت رخت بر می بست که صدایی آشنا شنیدم. صدای ملکوتی اذان صبح ابراهیم، به جان و تن خسته ی یاران کمیل رمقی دوباره ببخشید. الله اکبر... بچه ها بلند شدند. مجروحان و سالم ترها با خاک کانال تیمم کردند. در اینجا ارتفاع کانال اجازه می داد که ایستاده نماز بخوانیم. دیدنی ترین و جان خراش ترین صحنه ها را مجروحانی آفریدند که دستی برای تیمم در بدن نداشتند. نماز جماعت یاران کمیل، نشان از ایستادگی و مقاومت داشت. اما نه مکان و نه وضعیت جسمانی نیروها، اجازه ی جمع شدن را نمی داد. ✨هر سه چهار نفری که به هم نزدیک بودند، عاشقانه جسم نحیف و مجروح خود را به نسیم جان فزای نماز جماعت نوازش می دادند. این اولین باری بود که در مکانی کوچک و زیر آتش دشمن، چندین نماز جماعت برگزار می شد. نمی دانید چه نمازی بود. همه در اوج معنویت بودند. همه احساس می کردند که برای آخرین بار است که با معشوق خود، خلوت کرده اند و راز و نیاز می کنند. ✨وقتی هوا روشن شد، بیسیم چی گردان کمیل با هزار سختی موقعیت ما را گزارش کرد و تقاضای آتش بر روی مواضع دشمن کرد. چند دقیقه بعد گلوله ها شلیک شد. اما چون نیروهای توپخانه از موقعیت ما آگاهی نداشتند، گلوله ها به اطراف کانال اصابت کرد. او هر چه سعی کرد نتوانست موقعیت دشمن را به توپخانه گزارش بدهد. بعد با ناراحتی اعلام کرد: خواهش می کنم دیگر شلیک نکنید، جان بچه های کمیل در خطر است. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 7⃣2⃣ 🔻سروسامان دادن به کانال ✨نور خورشید صورت من را نوازش می داد. خورشید روز چهارشنبه بیستم بهمن ماه 61 طلوع کرده بود. بلند شدم و کمی در کانال چرخیدم. در گوشه گوشه کانال پیکرهای شهدا در کنار مجروحان و سالم ها مانده بود. هر ساعت که می گذشت بر تعداد شهدا افزوده می شد. خون ریزی زیاد و شدت جراحت و نبود امکانات پانسمان، بسیاری از مجروحان را مهمان خدا کرده بود. صورت های رنگ پریده و خونین شهدا، روحیه ی بچه ها را حسابی بهم ریخته بود. همه بهت زده به دوستان شهیدشان خیره شده بودند. جوان ترها و مجروحان از تشنگی می گفتند: یا حسین علیه السلام تو چه کشیده ای؟ یکی از بسیجی ها به نام برادر احمدی گفت: این طوری نمی شه، من می روم آب بیاورم. او خودش را به عقب رساند. ولی بدلیل شرایط بد منطقه، فرماندهان نگذاشتند به کانال برگردد. ✨ابراهیم هادی به عنوان فرمانده باید کاری می کرد. او بعضی از نیروها را برای نگهبانی از کانال مامور کرد. به آنها گفت بدلیل کمبود مهمات، تنها در صورتی به دشمن شلیک کنند که درست در تیررس قرار گرفته باشند. عده ای هم مشغول جمع کردن سیم خاردارهای کف کانال شدند، این کار بدون هیچ امکاناتی خیلی مشکل بود. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 8⃣2⃣ 🔻سروسامان دادن به وضعیت شهدا و مجروحان ✨کار بعدی جدا کردن شهدا و مجروحان و سالم ها از هم بود. بچه ها شهدا را به انتهای کانال بردند. حمل پیکر دوستان سخت نبود، بلکه دل کندن از رفقا کار را بسیار سخت و طاقت فرسا کرده بود. غم سنگینی بر دل های دوستان نشسته بود. نزدیک بود عده ای از بچه ها قالب تهی کنند. شیرمردانی که در مقابل دژخیمان بعث، شجاعانه جنگیده بودند، اینک توان جابه جا کردن پیکر دوستان شهیدشان را نداشتند. ✨یادم هست کسی با کسی حرف نمی زد. فقط قطرات اشک بود که آرام آرام از گونه ها می چکید. بچه ها نگاه شان به صورت آرام و مظلوم شهدا گره خورده بود. اشک بود که از گونه های رنگ پریده و خاکی شان به آرامی می لغزید و بر صورت شهدا می افتاد. صورت هایی که حالا دیگر رنگشان به سفیدی گچ شده بود. خاطرات شیرین روزهای با هم بودن لحظه ای ما را آرام نمی گذاشت. اینک با حسرت و اندوه، پیکر شریف دوستان را به دوش گرفته و غریبانه آنها را به جایی می بردند که از دیدشان پنهان باشند! غم و اندوه همه ی وجودشان را گرفته بود. زیر لب زمزمه می کردند: «مهدی بیا مهدی بیا، نوبت به ما رسیده؛ این غنچه های پرپر، از کرب و بلا رسیده!» ✨بعد از انتقال شهدا به انتهای کانال، نوبت پیدا کردن جای امنی برای مجروحان بود. مجروحان کانال تعدادشون زیاد بود. عده ای دست و پایشان قطع شده بود، عده ای هم بر اثر ترکش و تیر، دل و روده هایشان بیرون ریخته بود. ابراهیم از بچه ها خواست با کمک سرنیزه هایشان، دیوارها را بتراشند و در مکان های مختلف کانال، چند جان پناه درست کنند. ساعتی بعد و با تلاش بسیار، پناهگاهی برای در امان ماندن مجروحان فراهم شد. حالا کانال یکم شرایط عادی پیدا کرده بود. ✨من خوب به بچه ها نگاه می کردم. در چهره ی هیچ کدام از علی اکبرهای خمینی نشان از ضعف و ترس مشاهده نمی شد. آری، اینجا کانال دوم است. اینجا همان مکانی هست که ملائک الهی به نظاره ی سربازان آخرالزمانی رسول الله و امیرالمؤمنین نشستند. اینجا محل اتصال زمین به آسمان است. اینجا قدمگاه مادر سادات است. اینجا مکانی است که بعدها به نام کانال کمیل نامیده شد. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 9⃣2⃣ 🔻داخل میدان مین ✨عصر بود که صدای عجیبی از بیرون کانال شنیدیم. تنها با فاصله های کم، صدای یا زهرا و یا حسین و یا مهدی به گوش می رسید. این صدا از مجروحانی که در میدان مین جا مانده بودند شنیده می شد. آنها از درد ناله می کردند و چند لحظه بعد... صدای یک گلوله! معرکه عجیبی برپا بود. زدن مجروحان نیمه جان افتاده در میدان مین، تفریح تک تیراندازان بعثی شده بود. ابتدا یک ناله ی بی رمق یا زهرا، بعد صدای تیر و پس از آن خنده ی مستانه ی بعثی ها. داشت قلب مان از جا کنده می شد و در نهایت خشم و حسرت، تنها مشت بر دیوار کانال می کوفتیم. صدای ناله مجروحان را می شنیدنیم اما کاری از دستمان بر نمی آمد. این سخت ترین لحظات برای بچه های کمیل بود. ✨بعضی از مجروحان توانسته بودند وسط میدان خود را بی حرکت نگه دارند تا از شلیک تک تیراندازان در امان باشند. اما آفتاب شدید صورت های رنگ پریده شان را می سوزاند. اگر مجروحی می خواست با اندک تکانی، طرف دیگر صورتش را به هُرم داغ آفتاب بسپارد، تیر خلاص دشمن بود که او را ملکوتی می کرد. هیچ کس نمی دانست که مجروحان در آن معرکه به چه می اندیشند؟! شاید نو دامادی به بخت خویش می اندیشد و شاید پدری به سیمای فرزندش که هرگز او را ندیده. شاید هم در آن لحظات آخر، به عاقبت خیر خود می اندیشد. شاید این لحظات زیباترین و دل انگیزترین لحظات زندگی شان بود که داشت در آن معرکه رقم می خورد! این اتفاقات در کنار ما رقم می خورد و هیچ کاری از دست نیروهای محاصره شده در داخل کانال بر نمی آمد. هیچ چیز به اندازه تشنگی و گرسنگی بچه ها را آزار نمی داد. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 0⃣3⃣ 🔻شب های سرد ✨غروب چهارشنبه فرا رسید. گردان کمیل شب و روز سختی را پشت سر گذاشته بود. خستگی مفرط، بی خوابی، جراحت شدید و آتش مرگبار دشمن، هیچ یک نوید خوبی نداشت. بچه ها به قدری خسته بودند که ایستاده خوابشان می برد و به زمین می افتادند! نیروهای دیگر آنها را صدا می زدند و یا با سیلی آنها را بیدار می کردند تا از کانال محافظت کنند. تنها کسی که شجاعانه در کانال راه می رفت و به همه ی نیروها روحیه می داد ابراهیم هادی بود. ✨اواخر شب بود که زخمی ها از شدت سرما می لرزیدند. قرار شد برای اینکه آنها از سرما در امان باشند کاری انجام دهیم. به پیشنهاد یکی از بچه ها در کف کانال قبرهایی کندیم! بعد بدن مجروحان را تا گردن در خاک فرو کردیم تا سرمای کمتری احساس کنند. 👈 ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹
✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 1⃣3⃣ 🔻حمله به کانال ✨وقتی هوا روشن شد. من از دیواره کانال بالا رفتم. یکدفعه داد زدم و ابراهیم را صدا کردم. از پشت سر ما تانک ها بر روی جاده به حرکت درآمده بودند. آنها پشت سر ما را بسته بودند. آتش بی امان دشمن شدت گرفت. به نظر می رسید که تصمیم گرفته بودند با ریختن آتش بسیار بر روی کانال، یاران کمیل را مجبور به تسلیم شدن کنند. هر لحظه انفجاری در نزدیکی ما رخ می داد. بچه ها با همه خستگی از پا ننشستند. در همین اثنا دو تانک از معبر میدان مین عبور کردند و به چند متری کانال رسیدند. بچه ها یکی از تانک ها را منفجر کردند(هنوز هم بقایای تانک در منطقه وجود دارد). تانک دیگر هم فرار کرد. حتی یکی از راننده های تانک اسیر شد. ✨ساعتی بعد آمبولانسی به سمت کانال آمد. بعثی ها که می دانستند نیروهای ایرانی در هیچ شرایطی آمبولانس را مورد هدف قرار نمی دهند، با آمبولانس به کانال نزدیک شدند. سید جعفر طاهری همان موقع به قضیه مشکوک شد. خواست آمبولانس را با آر پی جی بزند. یکی از بچه ها گفت: نزن، شاید در آن مجروح باشد. همان موقع احمد بویانی گفت: بزن، دارند ما را فریب می دهند. آمبولانس تا نزدیکی کانال آمد و ایستاد. در یک لحظه چندین بعثی از پشت آمبولانس بیرون پریدند و با خوابیدن بر روی زمین، به سمت کانال تیراندازی کردند. بچه ها هم با تیراندازی آنها را مجبور به عقب نشینی کردند. ...🖊 📚منبع :کتاب راز کانال کمیل 🍃🌹🍃🌹